۱۳۹۲ مرداد ۷, دوشنبه

قتل رئیس ایرانی بانک مشهور مالزی به ضرب گلوله

به گزارش سایت روزنامه استار، حسین احمدنزادی بنیان گزار گروه بانکداری AM Bank مالزی امروز بعد از ظهر در پارکینگی در کوالالامپور به ضرب گلوله کشته شد.

 همسر 49 ساله حسین احمدنژاد،  چئونگ می کوئن هم در این حادثه مجروح و جان سالم به در برده است.
بنا بر این گزارش حادثه ساعت 1:50 بعد از ظهر امروز دوشنبه 29 جولای در پارکینگی در نزدیکی معبد سیلان لرونگ رخ داده است.

به گفته پلیس زمانی که آقای حسین نژادی  75 ساله به همراه همسر مالزیایی خود به سمت ماشین خود در حال قدم زدن بوده است مورد هدف شلیک مضنونین قرار گرفته است. گلوله ضاربین به سینه و دنده رئیس ایرانی بانک برخورد کرده و در دم باعث مرگ او شده است در حالی که گلوله دیگری که به همسر او شلیک شده تنها باعث جراحت در ناحیه دست وی شده است.


shoot1





چند نکته درباره این خبر :
رسانه های مالزی اگر خبر بازداشت یک قاچاقچی رو منتشر می کردن در تیتر خبر حتما بر ایرانی بودن وی تاکید داشتند در حالی در در همه اخبار منتشر شده درباره آقای احمد نژادی در انتهای خبر به ملیت ایرانی او اشاره شده. دست گلشون درد نکنه اینجا اصلا خبری از نژادپرستی نیست !!!!
نکته بعدی اینکه بانکی که این مرحوم رئیسش بود جزو اولین بانک هایی بود که ایرانی ها رو تحریم کرد حتی به ایرانی ها کارت های اعتباری هم نمی داد خدا رحمتش کنه ولی خب دیگه اینم از اتحاد ایرانی ...Hussain Ahmad Najadi

۱۳۹۲ مرداد ۴, جمعه

جنگ نژادی در مالزی با سلاح زاد و ولد

هنگام سفر به مالزی اولین موضوعی که شاید ذهن هر تازه واردی را درگیر کند تعداد زیاد زنان باردار و کودکان خردسالی باشد که همه جای شهر دیده می شوند.
انگار مسابقه زاد و ولد میان مردمان سرزمین استوایی برپاست، مسابقه ای که در آن زنان جوان مالایی و چینی سعی می کنند تا از هم پیشی بگیرند.
سیاست دولت مالزی برای افزایش جمعیت درست زمانی آغاز شد که این سرزمین استوایی کم کم به تصاحب چینی ها درآمد، ازدواج دختران چینی با مردان مالایی یا بالعکس دولت “ماهاتیرمحمد” اسلامگرا را بر آن داشت تا به مردم مسلمان مالایی هشدار دهد که نسل اسلامگریان مالایی در خطر انقراض قرار گرفته است. در این رقابت نفس گیر نقش اقلیت هندی را هم نباید نادیده گرفت.
دولت تسهیلات ویژه ای برای مالایی های اصیل در نظر گرفت، مالایی هایی که در نسل شان هیچ آمیزشی با چینی ها یا هندی ها صورت نگرفته است. مالایی ها می توانند با داشتن چهار فرزند از امکاناتی مثل وام ۱۰۵ درصدی خرید خانه و ۱۰۰ درصدی خرید ماشین برخوردار شدند، ۱۰۰ درصد وام خرید ملک و ۵ درصد وام خرید لوازم منزل، اضافه حقوق، مرخصی، حق بیمه و هر امکانی که مردمان مالایی را به زاد و ولد تشویق کند برای آنها در نظر گرفته شد.
اما چینی ها هم بیکار ننشستند بدون در نظر گرفتن این که در مالزی هیچ کودک خارجی از حق داشتن شناسنامه مالایی بهرمند نخواهد شد تصمیم گرفتند با زاد و ولد و افزایش جمعیت بر مالایی ها چیره شوند. چینی های سخت کوشی که تسهیلات دولتی را نمی خواهند بلکه ترکیب جمعیتی که به نفع شان باشد را ترجیح می دهند. چینی ها و هندی ها در مجلس مالزی هم نفوذ کردند و با وجود تلاش شدید دولت اسلام گرای مالزی برای در دست گرفتن انحصاری دولت، چنان خدمات و بازار مالزی را با استفاده از تنبلی ذاتی مالایی ها در دست گرفتند که بیرون راندشان از این سرزمین را غیر ممکن کرده است.
این مسابقه زاد و ولد و قدرت نمایی باز هم ماهاتیر محمد را راضی نکرد و سال گذشته نخست وزیر سابق و متنفذ مالایی ها به مردم مالزی هشدار داد که نسل مسلمانان مالزی رو به انقراض است.
دولت هم به این هشدارها توجه کرده و تلاش می کند تا شهر را برای مادران باردار و کودکان نوپا ایمن کند. امکانات ویژه ای  مختص به زنان باردار و مادران شیرده در شهر ساخته شده که قطعا برای استفاده اختصاصی زنان مالایی نیست و زنان چینی و هندی نیز از این امکانات بی بهره نمانده اند.
 اتاق های شیردهی در تمام پاساژها، رستوران ها و مراکز تفریحی در نظر گرفته شده و جایگاه ویژه تعویض پوشک نوزادان، اتاق بازی، مدارس محلی و بین المللی همه و همه امکاناتی است که مردمان این سرزمین را به داشتن فرزند بیشتر و دغدغه کمتر برای تولد و رشد کودکان تشویق می کند.
 کم نیستند زنانی که با سن و سال کم حامله هستند و دو یا سه کودک نوپا هم از سر و کولشان بالا می رود.
سر و صدا و جیغ و داد بچه ها در هیچ رستوران یا پاساژی نیست که شما را کلافه نکند، هیچ مجتمع مسکونی نیست که فضای بازی کودکانش در آرامش و بی سر و صدا روز را به شب برساند.
کنترل نشدن جمعیت مالزی نشینان شاید امروز نمادهای کمتری داشته باشد اما با یک نگاه سطحی به میزان زاد و ولد امروز می توان آینده پر جمعیت این سرزمین را به راحتی پیش بینی کرد.
اما این بدان معنا نیست که این تشویق ها امروز هم بدون مشکل به راه خود ادامه می دهد. بارداری های ناخواسته در مالزی و عدم تمایل مادران فقیر یا بدون سرپرست به نگهداری از نوزادان آنقدر پیش رفت که دولت مالزی مجبور شد برای جلوگیری از رها سازی نوزادان ناخواسته دریچه هایی را تعبیه کند که مادرانی که تمایلی به نگهداری فرزندانشان ندارند بعد از زایمان آنها را در این دریچه ها بگذارند و زنگ آن را به صدا درآورند تا گروه امداد برای نجات نوزاد به داد فریادهایش برسد. آنقدر میزان کودکان سر راهی افزایش یافت که دولت رسما از مادرانی که می خواهند فرزندشان را سر راه بگذارند خواست که آنها را در این دستگاه ها رها کنند تا حداقل به خانواده های بی فرزند سپرده شده یا در مراکز پرورشگاهی نگهداری شوند.
سه سال پیش آمارهای رسمی نشان داد مادران مالایی کودک آزارترین مادران جهان هستند، شاید بسیاری با شنیدن اخبار دلخراشی چون کودک آزاری و ضرب و شتم نوزاد، مادران بی رحم را سرزنش کنند اما آیا زنی که در ۲۳ سالگی سه بار زایمان کرده می تواند نسبت به کودک چهارمی که در راه دارد خوش رفتار و صبور باشد؟
چندی پیش در یوتیوب فیلمی منتشر شد از ضرب و شتم یک کودک یک ساله توسط مادر بیست ساله مطلقه اش که منجر به بازداشت زن شد. زن ۲۰ ساله دیگری نوزاد تازه متولد شده اش را از پنجره مجتمع مسکونی به بیرون پرت کرد. اخباری از این دست را هم اگر پیگیری نکنید عبوس بودن و بی حوصلگی بسیاری از مادران این سرزمین استوایی را می توانید در کوچه و خیابان به وضوح مشاهده کنید، بارها و بارها در پاساژها و خیابان ها ممکن است با صحنه کتک زدن یک کودک رو به رو شوید.
از سویی دیگر شاید اگر در پارک های مالزی قدم بزنید با بچه های ۷ یا ۸ ساله ای رو به رو  شوید که گوشه ای دور هم جمع شده اند و مشغول دود کردن سیگار هستند، سن اعتیاد در مالزی رو به کاهش است و این کشور به بزرگترین مصرف کننده ماده مخدرشیشه تبدیل شده است.
در خبر رسمی روزنامه “استار” زنان مالزی به خیانت متهم می شوند، گنگِ پسرکان ۱۶ الی ۱۷ ساله مالزی در هیل پارک در نزدیکی دانشگاه ملی مالزی خواب را از چشم دانشجویان و ساکنان منطقه ربوده است، پسر بچه هایی که دزدی و زورگیری را پیشه خود کرده اند.
مالزی کشور زیبا و خوش آب و رنگی است، کشور لااکراه فی الدین، کشور برج های بلند و پاساژهای زیبا، اما به قول دوستی انگار همه اینها روکش زیبایی است بر زشتی های جامعه ای که در کنترل آسیب های اجتماعی، امنیت و فساد دستگاه اداری اش ناتوان مانده و با این حال اصرار دارد به جای ترمیم زیرساخت های فروپاشیده اش در مسابقه ی نژادی شرکت کرده و جمعیتش را به رخ بکشد. می خواهد قدرتش را با ترازوی کمیت بسنجد و از کیفیت غافل شده است. می خواهد این جمعیت رو به رشد و افزایش معتاد و زورگیر باشد، یا خلافکار و باج گیر اینها برای حاکمانی که کورکورانه به فکر ارتش های بیست میلیونی هستند، انگار مهم نیست. آنها می خواهند تعدادشان را به رخ بکشند، تعداد مالایی های مسلمان، اورنگ اصلی ها، چینی ها، چینی- مالایی‌ ها یا هندی – مالایی ها، اینجا صحبت از یک جنگ تن به تن نیست، صحبت از جنگ قدرت است و در اکثریت ماندن یک نژاد و مذهب در کرسی های پارلمان.
 دولت مالزی و از طرفی جامعه چینی و هندی می خواهند تنها با افزایش جمعیت به تصاحب صندلی های مجلسی برسد و نخست وزیر محبوبشان را به راس هرم قدرت برسانند.
در مالزی، بر خلاف ظاهر آرام که نشان از همزیستی مسالمت آمیز نژادها و مذهب های مختلف ، جنگ نژادی، قومیتی و مذهبی با زاد و ولد بیشتر برقرار است، جنگی که روز به روز بر ناامنی و آسیب های اجتماعی اش می افزاید.

منبع : میهن - سحربیاتی

۱۳۹۲ مرداد ۳, پنجشنبه

روستاهای ساحلی اندونزی همچنان مملو از پناهجویان ایرانی است

پناهجویان قایقی یکی یکی طعمه دریا و امواج خروشانش می شوند.
 دو قایق با سرنشینان ایرانی در فاصله زمانی کوتاه غرق شدند.
اما دوستانم از روستاهای ساحلی اندونزی می گویند که اکثر این روستاها از مهاجران  ایرانی سرریز شده است.
دولت اندونزی بسیاری از ایرانیان را دیپورت می کند.
دولت استرالیا راه ورود به کشور و حتی جزیره کریسمس را به روی ایرانیان می بندد.
ایرانیان زیادی اما همچنان راهی اندونزی می شوند، همچنان سوار بر قایق های مرگ می شوند، همچنان برای رسیدن به استرالیا از جان خویش هم می گذرند. 
بسیاری از ایرانیانی که از اندونزی دیپورت شدند به مالزی پناه آورده و در یو ان ثبت نام کرده اند و رنج چهار تا پنج سال انتظار را به جان می خرند.
آنهایی که بلاخره از چشم پلیس اندونزی دور  مانده و سوار بر قایق می شوند هم خطر مرگ، خطر گرسنگی و خطر پرت شدن در جزیره هایی دور افتاده و بدون امکانات را به جان می خرند.
هیچ نصیحت، توصیه و خبری هم این دست از ایرانی ها را از این سفر خطرناک منصرف نمی کند.
دوستی از اردوگاه پناهجویان خبر از خودکشی پدر و مادرها درست جلوی چشم فرزندانشان می دهد. پدر و مادرهایی که سالها بلاتکلیف در استرالیا مانده اند یا جواب منفی خود را دریافت کرده اند.
هیچ خبری خوب نیست اما ایرانی ها باز هم می روند. روحانی رئیس جمهور شد، جشن شادمانی برگزار شد. اما ایرانی ها همچنان سوار بر قایق های مرگ دل به دریا می زنند. این یعنی مردم ایران بدبین تر از آقایان و خانم های فعال سیاسی هستند. یعنی مردم باور نمی کنند کلید روحانی هم قفل های این همه سال بی تدبیری را باز کند.
آقای رئیس جمهوری منتخب مردم ایران ( نه من البته ) امیدوارم آغاز تو پایان مرگ پناهجویان قایقی ایرانی باشد...
جایی که این مردم به آن رسیده اند جای خوبی نیست.

آخرین خبر درباره ویزای اندونزی برای ایرانیان :
 درپی انتشار خبر لغو اخذ روادید اندونزی در فرودگاه برای ایرانیان سفارت این کشور در تهران تاکید کرد که ویزای بدو ورود (On Arrival) برای ایرانیان صادر نخواهد شد اما آن‌ها می‌توانند در هر کشوری که باشند با مراجعه به سفارت اندونزی در آن کشور برای دریافت انواع ویزا اعم از توریستی یا بازرگانی و ... اقدام کنند.

۱۳۹۲ تیر ۳۱, دوشنبه

من بلد نیستم

دارم یه داستان بلند می نویسم به اسم « روتان»
داستانم زیادی بالا و پایین می شه، درست مثل خودم، یک روز بالا، یک روز پایین، برای نوشتن این داستان حتی به اندازه یک میز و صندلی ثابت نبودم.
میزی که هر روز پشتش بشینم و بنویسم، یه میز با گلدان گلهای لاله، با چند شمع روشن. یک میز ریشه دار، یک میز با پایه های محکم و استوار.
میز و صندلی من گاه در یک غذاخوری شلوغ و پر تردد قرار گرفته، جایی که بوی غذاهای آسیای شرقی همه ذهنم را تسخیر کرده.
گاهی هم میز و صندلی من در یکی از کافه های شهر ِ جایی مثل کافه استارباکس.
 در میان عطر قهوه و سیگار حصر می شوم و می نویسم.
گاه در میان سر و صدا و همهمه مردمی که زبانشان را نمی فهمم حبس می شوم.
شاید برای همین باشد که داستانم گاه عطر قهوه می دهد، گاه بوی تند سیگار، یک جاهایی هم داستم بوی گند می دهد، بوی گوشت های ورقه شده خوک که روی آتش کباب می شوند و بوی سوختگی چربی شان همه خیابان بلند « آلور» را فتح می کند.
گاه زبان داستانم سخت می شود آنجا که صدای بلند زنان و مردان چینی به داستانم چنگ می زند، زبان نامفهوم داستانم از قهقهه های بلند آنهاست. این صدا با اصوات نامفهومی که از حنجره شان بیرون میاید در هم می آمیزد و بر جان قصه نقش می بندد نقشی که خودم هم از خواندنش عاجز مانده ام.
گاهی هم شانس در خانه ام را می زند و زبان داستانم روان و ساده می شود، آنجا که سهم من از نوشتن اتاقی است خنک و خلوت.
نمی دانم شاید همه اینها بهانه است، بهانه ای برای پرت و پلا نوشتن به جای داستان.
اما من باورم نمی شود با این همه تلاطم، با این همه هیاهو، اضطراب و انتظار، با این همه بلاتکلیفی و میز و صندلی هایی که جا به جا می شوند هم بشود داستانی روان و یک دست نوشت. من باورم نمی شود بتوان نویسنده بود و مدام از میزی به میز دیگر کوچ کرد، باورم نمی شود بتوان تا پایان یک داستان همه میز و صندلی های شهر را فتح کرد و انتظار اثری یک دست و روان را از آن قصه داشت.
شاید بشود اما می دانید من بلد نیستم.

۱۳۹۲ تیر ۲۸, جمعه

بغض

بغض ام را سپردم به باران
بی فایده بود
تو در گلوم گره خوردی انگار شبانه روز
بغضم را نوشتم

خط قرمز
حبسش کرد

من چیزی نداشتم جایگزین کنم
صفحه خالی ماند
روزنامه توقیف شد
و تو تاوان این توقیفی
تو که در گلوم گره خورده ایی
باز نمی شوی
حتی در این ابری مبهم

اردیبهشت 1388

نامه ای که هیچ وقت پست نمی شود

احسان خواجه امیری داره توی گوشم وز وز می کنه، یعنی همیشه باید یه چیزی توی گوشم وز وز کنه یه صدا، یه ترانه یه موزیک حالا هر چی، می دونی اگر خواجه امیری توی گوشم وز وز نکنه یه همکار کمی تا قسمتی گیج که هنوز نمی دونه باید اینجوری بنویسه «غزل» نه اینجوری « قضل» توی گوشم وز وز می کنه.
پس بهتره خواجه امیری توی گوشم وز وز کنه، حتی اگر با ریتم نیناش ناش  بخونه « همین برای من بسه که آرزو کنم تو رو» یا حتی بخونه « عاشقتم چون بی رحمی». بله حتی اگر یک ترانه مالیخولیایی اما واقعی با ریتم نیناش ناش ونگ ونگ کنه بهتر از این همکار گیج خواهد بود.
حالا اصلا اینا رو نوشتم که درباره این ترانه و حس مالیخولیایی اش حرف بزنم ،ترانه مالیخولیایی و واقعی بله واقعی اصلا همه ما یک رگ مالیخولیایی داریم، یک رگ خود آزاری  ما بیشتر عاشق آدمهای بی رحم، بی توجه و از خود راضی می شیم.
هر وقت هم به هر کسی بی محلی کردیم، بی رحم بودیم حتما یک عاشق سینه چاک تازه ساختیم که در حسرت رسیدن به ما هر روز بخواند « عاشقتم چون بی رحمی».
ما آدمهای روان پریشی که جذب آدمهای بی رحم می شویم و حتی با ریتم نیناش ناش، ما بیماریم آقا جان بیمار، شما هم بیماری دختر جان که «N» سال از بهترین سالهای عمرت را از آن سوی دنیا چشم انتظار مردی بودی که در مام وطن با پشتکار تمام یک دو جین دوست دختر ردیف کرد. حالا هم که به سن خرپیرگی رسیده میان تو و سه گزینه دیگر در ایران مردد است.
کاش می شد همه حرفها رو به تو بزنم کاش می شد محکم بزنم زیر گوشت تا از این خواب خرگوشی بیدارشی. کاش این همه راه از آن سر شمالی - اروپایی دنیا نیامده بودی این سر جنوب شرقی- آسیایی تا آن مردک بی رحم را ببینی.
کاش حالا که برگشتی به آغوش استعمار پیر برگردی به آغوش زندگی. کاش رها شی دختر تو خیلی خوبی ...

۱۳۹۲ تیر ۲۴, دوشنبه

سیگار ِ ناشتا

در انتهای  یک کوچه بن بست پنهان شدن
و بوسیدن لبهات،
 در آن لحظه ناب
همانقدر هیجان داشت
که
کشیدن یک نخ سیگارِ ناشتا
در مستراح یک اداره فوق نظامی

پاییز 1388

۱۳۹۲ تیر ۲۱, جمعه

دختر همسایه

هرگز در همسایگی ما پسری نبود
تا به شوق دیدنش از پنجره تا کمر تاب بخورم
دختری هم نبود تا از به زور خواب رفتن های ظهر تابستان
بگریزیم
روی آسفالت کوچه با گچ
رویای عشق ببافیم
در همسایگی ما
تنها پیرزن کری بود
که برای شنیدن اخبار
 صدای آژیر قرمز
و ناله مادران حبس گریه
آنجا که تنها پلاکی از جگرگوشه شان به یادگار می ماند
صدای تلویزیون را تا ته بالا می برد
من هم کر شدم
هم خبرنگار
حالا من
برای شنیدن اخبار
شنیدن صدای ضجه کودک سوری
زن مصری
و
صدای رویش ناگزیر جوانه های سبز ایرانی
صدای تلویزیون را تا ته بالا می برم
نمی دانم صدای اخبار من
پایان رویای عاشقانه کدام دختر همسایه خواهد بود