۱۳۹۳ مرداد ۲, پنجشنبه

جون صبا در خطره بیا بریم ساحل



من دارم به صبا فکر می کنم. به صبا آذر پیک،  به دختر روزنامه نگاری که تنها به جرم روزنامه نگاری حالا در مکان نا معلوم حبس شده به روح رو روانش دارن آسیب می زنن و از همه طرف خانواده اش رو تحت فشار گذاشتن. دارم به دوستام درباره صبا حرف می زنم همه داریم غصه می خوریم و فکر می کنیم چیکار می شه کرد برای نجات جان صبا، برای اینکه خدایی نکرده بلایی سر صبا نیاد که یه عمر همه مون پشیمون باشیم و بگیم بازم هیچ کاری نتونستیم بکنیم. داریم فکر می کنیم چرا کسی نباید از محل نگهداری صبا خبر داشته باشه؟ چرا صبا دو ماه باید در ایزوله کامل باشه؟ چرا صبا به جرم اطلاع رسانی و انسانیت باید عذاب بکشه و تحت فشار باشه؟ داریم فکر می کنیم چرا انقدر از روزنامه نگارا کینه به دل دارن این دشمنان آزادی بیان؟
 حالم انقدر بده که این شبا نمی خوابم و روزها فقط حرص می خورم بعد دوست نروزیم وسط گپ و گفت من و بقیه دوستان دل نگران صبا اس ام اس می ده می یایی اینجا بساط باربیکیو راه انداختیم. می گم حالم خوب نیست جون همکارم تو زندان در خطره می گه اوکی باشه فردا پس بیا بریم ساحل ...
بیشعوری رو چطوری باید ترجمه کرد. شایدم بیشعور نیست تو زندگیش دردی نداشته جز اینکه خونه دو خوابه اش رو بکنه سه خوابه یا مثلا تعطیلات امسال کدوم گوری بره بهش خوش بگذره. تقصیر اون نیستا تقصیر اونیه که داشت سهم ها رو قسمت می کرد، هر چی بی خیالی و صلح و آرامش بود داد به اینا به ما که رسید ته کشید موند بدبختی ها و بیچارگی هاش.
تقصیر اون نیست که به نظر من بیشعوره بیشعور نیست اصلا نمی فهمه اینا یعنی چی وقتی تروریست مملکتشون تو زندان گل و بلبل داره ورزش می کنه و می خوره و خوابه این آدم خب نمی فهمه یه روزنامه نگار به جرم روزنامه نگاری داره خورد می شه داره له می شه جونش در خطره چطوری باید بفهمه وقتی ندیده همه عمرش جز همین آرامش تخیلی که داره هیچی ندیده دنیاش به همین کوچیکی و مسخرگیه ...
تقصیر منم نیست که دلم می خواد خفه اش کنم. تقصیر من نیست که داره حالم از آرامش اینا بهم می خوره ندیدم خب همه عمرم ندیدم . همه عمرم جنگ دیدم و مرگ و زندان
تقصیر اون نیست که نمی دونه یه جایی تو این دنیا هم هست که روزنامه نگارا رو گروگان می گیرن.
تقصیر منم نیست که وسط آرامش اینا دارم خفه می شم .
همه اش تقصیر اونیه که داشت سهم ما رو قسمت می کرد.