۱۳۹۳ شهریور ۲, یکشنبه

ما ایرانی ها و آن اسپانیایی ها

اولین دوست ما در نروژ یه خانواده اسپانیایی بودن در واقع یه زوج اسپانیایی که خیلی هم مهمان نواز هستن. شاید دلیلی دوستی ما این بود که همه مون با هم در یک زمان به نروژ رسیدیم و چالش های مشابهی در نروژ داشتیم.
آقای خانواده با من و همسر جان هم کلاسی است. خانم خانواده هم پزشک بیمارستان شهر. دیشب دور هم جمع شده بودیم و درباره فرهنگ کشورهامون و فرهنگ نروژی ها با هم حرف می زدیم. 
گیامو ( آقای خانواده ) درباره دلیل اومدنش به نروژ می گفت : اومدم اینجا چون از چشم و هم چشمی مردم اسپانیا خسته شدم. از اینکه مردم پول ندارن ولی دوست دارن ماشین عالی سوار بشن. پول ندارن ولی مهمه که لباس گرون و برند بپوشن ... 
چشمام داشت از کاسه بیرون می زد انگار داشت درباره ایران حرف می زد.
اعتراف کردم که خب تو ایرانم ظاهر خیلی مهمه و مردم برای نشون دادن ظاهرشون خیلی سختی می کشن.
سوفیا ( خانم خانواده ) می گفت : اینجا دیدی اگر کسی با یه ماشین خیلی گرون تو شهر دوره بیافته چقدر به نظر مردم زشت می یاد؟ من خوشحالم که اومدم نروژ می تونم هر جوری دوست دارم لباس بپوشم. مردم مدام من رو دکتر صدا نمی زنن و اگر با من دوست هستن و بهم احترام می ذارن به خاطر خودمه نه به خاطر دکتر بودنم. اسپانیا اصلا اینطوری نیست.
خب بازم چشمهای من بود که داشت بیرون می زد و حیرت کرده بودم از این همه اشتراکات اجتماعی و فرهنگی.
اعتراف کردم که امروز تو ایران بزرگترین دلخوری پسرهای ایرانی اینکه دخترها عاشق ماشین هاشون می شن نه خودشون و دخترهام معتقدن پسرها عاشق پدر پولدار دختر می شن نه خود دختر ...
سوفیا جیغ بنفش کشید و گفت : واااااااااااااای درست مثل اسپانیا ااااا 
اونجا مدام مردم درباره اصالت خانوادگی پز می دن و تو خواستگاری مدام درباره اموالشون حرف می زنن.
راستش یه کم وجدانم راحت شد. احساس خوبی داشتم از اینکه فهمیدم ما داغون ترین فرهنگ جهان رو نداریم. با حرف های مشابهی که همکلاسی رومانیایی ما می زد و حرف های این دوستای اسپانیایی شروع کردیم به بحث کردن درباره اینکه دلیل این اتفاقات چی می تونه باشه ...
قبلا هم اینجا نوشتم که رسما دارم به این نتیجه می رسم که مردم کشورهایی با کیفیت زندگی پایین و رفاه اندک بیشتر درگیر معضل خودنمایی، شو آف و تلاش برای خریدن احترام با پول و ظاهر هستن. 
کشورهایی با معضلات اقتصادی و سیاسی البته، نروژی ها نیازی به این خودنمایی ها ندارن. همه شون از طرف دولتشون مورد احترام هستن. همه شون در صورت نیاز از دولت کمک دریافت می کنن، هیچ وقت تنها و به حال خودشون رها نمی شن، هیچ وقت به فقر و نداری گرفتار نمی شن مگر اینکه درگیر معضلی مثل الکل و مخدر بشن. 
این آدمها نیازی به نمایش ندارن چون حقوق انسانی شون بی توجه به شغل و موقعیت اجتماعی شون رعایت می شه، آدمهای پولدارتر باید مالیات های بیشتری بدن و دولت به آدمهای ضعیف تر کمک می کنه و اینجوری تعادل تا حدودی برقرار می شه نه اینکه اینجا همه در یک سطح درآمدی و مالی باشن اما شکاف عمیق طبقاتی رایج در ایران یا حتی در اسپانیا ( به گفته دوستان) در نروژ دیده نمی شه ...
حالا کمتر از چشم و هم چشمی ایرانی حرص می خورم. بیشتر دلم برای مردمی که در این بازی گیر می کنن می سوزه مردمی که خودمم احتمالا جزوشون هستم همیشه ندیده گرفته شدیم. همیشه بی پشتوانه بودیم و هیچ وقت به  حقوق اولیه انسانی مون در سرزمین خودمون توجه نشد. هیچ وقت رفاه رو به معنای واقعی تجربه نکردیم. هیچ وقت آسایش و آرامش رو تو زندگی احساس نکردیم پولدار و فقیر هم نداره زندگی سختی داشتیم و داریم نمی شه به ما به اسپانیایی هایی که به قول گیامو یکی از فقیرترین مردمان اروپا بودن یا به رومانیایی هایی که به قول کورینا حاضرن نون شب نخورن ولی لباس خوب بپوشن ایراد گرفت.
همه ما دنبال کمی توجه می گردیم. دلمون می خواد احتمالا دیده بشیم، مورد احترام واقع بشیم. احترام !!! چیزی که هیچ وقت نداشتیم. تو مدرسه تو دبیرستان تو دانشگاه تو خیابون تو محل کار ... نه به ما به عنوان یک انسان احترام گذاشتن نه یاد دادن که به انسان بودن آدمها احترام بذاریم. چرخه بی احترامی چرخید و چرخید و هنوزم داره می چرخه.
احتمالا یه سری از ما هم تصمیم گرفت با خریدن کمی احترام از این چرخه خودش رو پرت کنه پایین. اما احترامی که واقعی نیست با در آوردن لباس ها و از دست رفتن ماشین ها تموم می شه و باید برگردیم به چرخه.
فقط خوبیش اینکه ما تنها نیستیم اسپانیایی ها و خیلی های دیگه هم با ما هستن، حالا یا ما دنیا رو به گند می کشیم یا نروژی ها و خواهر خوانده های احتمالی شون در جهان احتمالا سرعت چرخش این چرخه رو کم و کم تر می کنن تا لحظه ایستادن. دومی یه کم زیادی رویایی به نظر می رسه ...

۱۳۹۳ مرداد ۲۹, چهارشنبه

اتفاقات خوب مهاجرت

با شلوغی این روزها به خاطر شروع ترم جدید درسی و جا به جایی محل کار و جشنوراه فیلم در شهر که ما رو روزی سه تا چهار فیلم مهمان می کنه شاید با فاصله بیشتر بنویسم اما نوشتن همچنان ادامه خواهد داشت ...

امروز فقط می خوام از خوبی های مهاجرت بنویسم:
اولین اتفاقا خوب مهاجرت برقراری ارتباط با مردمی از سراسر جهان خواهد بود چون ما به عنوان مهاجر احتمالا اولین جایی که میریم کلاس زبانه و اونجام پر از مهاجر، کسایی که برای کار اومدن، پناهنده ها، دانشجوهای آینده و کسایی که ازدواج کردن و خلاصه کسایی که  مثل ما پا به کشور میزبان گذاشتن.
البته تنها کلاس زبان نیست که می شه با ملیت های تازه ارتباط برقرار کرد به هر حال وارد هر کشوری که بشیم کلی آدم تازه می بینیم از ملیت های مختلف فقط کافیه مدتی در مالزی زندگی کنید تا بی شک با هندی تبارها- چینی تبارها- اندونزیایی ها - تایلندی ها- کره ای ها و ... آشنا بشید ( منظور من از آشنایی دوستی و رفاقت نیست )
هر کدوم از این آشنایی ها یه درس تازه و یک تجربه تازه است.
من در مالزی در محله کره ای ها زندگی کردم. صاحب خونه چینی داشتم همکلاسی کره ای، چینی، سوری، روسی و ... داشتم و معلم سنگاپوری، انگلیسی، هندی و ...
کلاس زبان نروژی ما هم یک کلاس کاملا اینترنشناله به جز من و همسرم از ایران و یک خانم افغانی که ترم جدید وارد کلاس ما شده هیچ فارسی زبان دیگری نیست. یک پسر عرب زبان اهل اریتره هم هم کلاسی ما است. سه دختر فلیپینی، یه دختر تایلندی، یه دوست و همکلاسی اسپانیایی، یه همکلاسی و همسایه آمریکایی، خانمی از رومانی، دو تا دختر و یه آقا از لهستان، یه دختر برزیلی، یه خواهر و برادر اهل لیتوانی یه خانم اهل اوکراین و یه دختری که چند روزه اومده و بغل دست ما می شینه از آلمان اما از همه جالبتر این بود که فهمیدم یکی از همکلاسی های ما اهل اورومچی است. همون جایی که ایغورهای مسلمان با هان های چینی درگیر شدن و150 نفر هم این وسط کشته شدن.
حالا فکرش رو بکنید ما هر روز کلی برای تقویت زبان با هم گپ می زنیم، درباره کشورهامون صحبت می کنیم تو زنگ های تفریح با هم بیشتر دوست می شیم و با بعضی ها بیرون از کلاس قرار و مدار می ذاریم غذاهای مختلف رو تست می کنیم و با آداب و رسوم همدیگه آشنا می شیم.
واقعا این یکی از طلایی ترین فرصت هاییه که هرگز تا قبل از مهاجرت به دست نمی یاد. پیش فرض های ما نسبت به ملیت های مختلف با این معاشرت ها تغییر می کنه. حساسیت من حداقل نسبت به بعضی از رفتارهای بد ایرانی کم و کم تر شده چون مطمئن شدم می شه اهل هر جایی بود و بد رفتار کرد می شه مالزیایی بود و کلاهبردار یا ایرانی و کلاهبردار پس این خصوصیت ها و رفتارها ربطی به ملیت ما نداره و جمع زدن این که ایرانی ها اینطور ایرانی ها اون طور درست نیست همه جا پر از آدمهای خوب و بده. خلاصه که دنیای آدم هی بزرگ و بزرگ تر می شه و محدودیت های ذهن کمتر و کمتر.
شاید دنیا رو نبینی ولی در معاشرت با مردم کشورهای مختلف راحت دنیا دیده می شی و خیلی چیزها یاد می گیری.
برای آدمی مثل من که از ماجراجویی لذت می بره واقعا همین یک دلیل هم می تونه برای مهاجرت کردن کفایت کنه اما همین تنها از خوبی های مهاجرت نیست...
دومین خوبی مهاجرت مستقل شدن به معنی واقعی کلمه است.
ما هیچ وقت تا صد سالگی هم در ایران آدمهای مستقلی نخواهیم بود. در فرهنگ ما وابستگی نقش مهمی بازی می کنه در فرهنگ ما اینکه شما نوه دار هم بشی برای پدر و مادرت هنوز بچه ای کلی هم افتخار آمیزه فرهنگ ما فرهنگ آدمهای مستقل نیست و آدمها هر چقدر هم که فکر کنن مستقل هستن باز هم در اشتباه به سر می برن.
اما مهاجرت این فرصت رو به ما می ده که روی پاهای خودمون بیایستیم، یعنی هیچ پای دیگه ای نیست که بشه روش ایستاد. از ساده ترین مشکلات تا سخت ترین مشکلات رو شما باید بتونی حل کنی. شاید با خانواده تماس بگیری گاهی درخواست کمک کنی ولی در نهایت این تو هستی که باید مشکل رو حل کنی تو هستی که به قوانین کشور میزبان وارد شدی. تو هستی که می دونی چطوری می شه یه مشکل رو تو کشور میزبان حل کرد نه اونا...
یه مثال ساده می زنم از یه مشکل کوچیک شبی در کوالالامپور بعد از کار به خونه برگشتیم و فهمیدیم که کلیدمون رو گم کردیم. ما هیچ کس رو نداشتیم که بهش زنگ بزنیم. جایی رو نداشتیم که اون موقع شب بریم. هیچ کلید سازی هم باز نبود که برای ما کلید تازه بسازه. ما چاره ای نداشتیم جز اینکه اون شب توی یه هتل بخوابیم. این اتفاق هیچ وقت برای آدمی که توی ایران زندگی می کنه نمی افته.
در هنگام بیماری، درهنگام گرفتاری در هنگام سهل انگاری این شما هستی که باید مشکل رو حل کنی. شاید اولش کمی سخت باشه اما کم کم تبدیل به یه عادت می شه بعد از چند سال چشم باز می کنی و می بینی چقدر بزرگ شدی چقدر عاقل شدی چقدر مستقل شدی و استخون ترکوندی...

در نهایت دو اتفاق خوب مهاجرت برای من هم افتاد اول از همه با دنیای بزرگی از روابط اجتماعی روبرو شدم و دوست و آشناهایی از سراسر جهان پیدا کردم و در نهایت آدم مستقلی شدم. منی که از شدت تنبلی و وابستگی هرگز در ایران یک فیش بانکی پر نکرده بودم و همیشه اینجور کارها رو گردن این و اون می انداختم حالا مجبورم همه کارام رو خودم انجام بدم. حالا احساس می کنم بزرگ شدم و پاهام قوی شدن. هم خودم بزرگ شدم هم روابط اجتماعی ام با آدمهای مختلف چه در روابط کاری و چه در مدرسه زبان نروژی باعث شده دنیام بزرگتر بشه ...
پس اگر به این دو تا تجربه احتیاج داشتید حتما حتما مهاجرت کنید ...

۱۳۹۳ مرداد ۲۶, یکشنبه

مهاجرت/ آیا خارجی ها بی احساس هستند؟

قبل از نوشتن این بخش یه نکته مهم در باب مهاجرت عرض کنم که دوستانی که بارها و بارها پی ام می دید و سراغ آدم میایید و از روزی که من می شناسمتون قصد مهاجرت دارید برای هیچ مهاجری فرش قرمز پهن نشده که شما منتظر اون فرش قرمز مربوطه هستید همه مهاجرا در راه رسیدن به هدف سختی ها و مرارت ها کشیدن. هیچ کجای دنیا کار و خونه و زندگی آماده برای شما مهیا نیست اصلا می شه بپرسم دلیل این توقع شما چیه ؟ دوست عزیز اگر تحمل سختی کشیدن ها رو نداری جان هر کی دوست داری اون رویای مهاجرت رو از مغزت پاک کن پاک نمی کنی من رو پاک کن ...


اما داستان این قسمت از مهاجرت نوشته های من :
درباره دوستی با ایرانی ها در پست های قبل تر صحبت کردم توضیح دادم که لزوما هر جایی که ما مهاجرت می کنیم پر از ایرانی نیست پس ما به روابط اجتماعی نیازمندیم و احتمالا دنبال دوست می گردیم. 
در مالزی 
یکی از سخت ترین کارهای ممکن در مالزی پیدا کردم دوست مالزیایی بود. شاید می شد بین چینی تبارها و هندی تبارها دوست پیدا کرد ولی پیدا کردن دوست در بین مسلمان مالایی واقعا سخت تر از پیدا کردن سوزن در انبار کاه بود. خلاصه که من ته ته اش به این نتیجه رسیدم که اتفاقا بهتره بگیم شرقی های بی احساس ... 
تو مالزی احتمالا با تایلندی ها و هندی تبارها یا سایر مهاجران می تونید ارتباط برقرار کنید اما یادتون باشه هر دوستی و رابطه ای که در یک ایستگاه شکل می گیره حالا رابطه با ایرانی ها یا خارجی ها رابطه موقته چشم باز می کنید و می بینید وقت خداحافظی رسیده...
سه سال پیش در مالزی جمعی بودیم صمیمی و خوشحال، سفر می رفتیم، سینما می رفتیم مدام رستوران و گردش بودیم و حسابی اوقات فراغت رو با هم پر می کردی... 
امروز ما جنوب غرب نروژ هستیم. یکی رفت فرانسه ... یکی رفت آمریکا ... یکی رفت ایران ( دقیقا اونی که اصلا فکرش رو نمی کردیم بره ایران ) یکی دیگه رفت شمال نروژ یکی دیگه هنوز مالزیه در تلاش برای درست کردن کاراش که بره یه جای دیگه و ...
این قصه ارتباط با آدمهاست در مالزی پس اونجا روابط هم موقته روابط موقتی که بعدها ممکنه فقط یه رابطه مجازی ازش بمونه پس آماده خداحافظی با رفقاتون باشید. زیاد توی مالزی چشم یاری از یاران نداشته باشید ( منظورم خارجی هاشه ) حتی ممکنه کسی رو دوست فرض کنید ازش کمک بخواید و اون دوست مالزیایی عزیز فردا یه جوری کلاه از سرتون برداره که اصلا نفهمید چی شد ... 
آقا زود از مالزی بیایید بیرون ته اش به خدا هیچی نیست از ما گفتن :)

در نروژ 

بزرگترین شانس من در نروژ پیدا کردن دوستان خیلی خوب بود. آدمهایی که همیشه بهم کمک کردن و بعضی وقتها از یک کمک ساده هم خیلی خیلی فراتر رفتن. آدمهایی که حالا بیشتر برام نقش خانواده رو بازی می کنن. من خیلی در به در دنبال اونها نگشتم اتفاقا اونها بودن که با اومدن من به شهرشون سراغم اومدن درسته که خب من به عنوان نویسنده مهمان به این شهر دعوت شدم و احتمالا براشون شخصیت جذابی بودم اما مطمئنم حتی اگر اینطور هم نبود باز می تونستم باهاشون ارتباط صمیمانه برقرار کنم. 
یکی از این دوستا تا حالا شاید کارهایی رو برای من کرده که صمیمی ترین دوستان هم زبانم نکردن. و جالب تر اینکه این کارها بی منت انجام می شه و بی توقع. 
اما درباره دیگرانی که دوست صمیمی من نبودن و نشدن هم باید بگم اصولا نروژی ها دو دسته هستن دسته ای که علاقه زیادی به خارجی ها دارن و دوست دارن که با ادمهای تازه ارتباط برقرار کنن و مدام درباره فرهنگ های مختلف حرف بزنن و راست گراهایی که اصلا از خارجی ها خوششون نمی یاد. 
یادتون باشه حتی راست گراهای ضد خارجی هم هرگز هرگز در کوچه و خیابان و ... در نروژ با شما تندی و بدرفتاری نمی کنن با لبخند ملیحی ممکنه یه جوری حالتون رو بگیرن که خب دیگه تا آخر عمر یادتون نره ... کردینیتور من در شبکه نویسندگان مهمان دقیقا یکی از اونهاست که بارها اشکم رو در آورده و همون حضرت دوست بوده که به داد من رسیده...
من نشنیدم از کسی که اینجا به مهاجرا حرف هایی مثل کله سیاه و کاکا سیاه بزنن اتفاقا یه وقتهایی به رنگین پوستها حسودیمم می شه از بس تحویلشون می گیرن و دوستشون دارن ...
خلاصه نژاد پرستی اگرم باشه خیلی تابلو نیست و کاملا نامحسوسه...
تعداد آدمهایی که با هیجان به موهای سیاه من نگاه کردن زیاد بوده . بارها بهم گفتن که چه موهای قشنگی داری و چقدر دخترای ایرانی خوشگلن و از این دست حرفهای دست و دلبازانه...
تفاوت فرهنگی یا بی حساسی آنها 
در رابطه با دوستان نروژی ها ذکر یک نکته ضروری است که تفاوت های فرهنگی ممکنه بارها شما رو دچار سو تفاهم بکنه ... مثلا اینها عادت ندارن برای هر بار سلام علیک مثل ما بپرن بغل همدیگه و دست بدن ولوس بازی در بیارن ممکنه حتی بعد از دو هفته که شما رو دیدن ا زدور بگن های ... این معنی اش قهر یا پایان رابطه نیست ...
به تعارف کردن عادت ندارن و اگر به شما می گن می خوای برسونمت ؟ باید بگی بله و اگر بگی نه مرسی می گه خب خودت برو خونتون حتی بهت نمی گه طوفان نوح شده و خب تو اصلا نمی تونی تا خونه بری با خودش فکر می کنه که احتمالا تو از قدم زدن در طوفان و سیل لذت می بری ... 
مودب بودن و تعارف کردن اصلا جواب نمی ده ... اگر با دوستتون می رید رستوران اگر واقعا قصد دارید پول میز رو حساب کنید بگید که من حساب می کنم چون قطعا دوستاتتون هم می شینن می گن ااا مرسی حساب کن ...
خلاصه که انتظار برخوردهای پر سر و صدای ایرانی رو از نروژی ها نداشته باشید بغل و بوس و عشقم و مشقم اینجا جواب نمی ده درست برعکس دوستای اسپانیایی ام که کاملا همین مدلی برخورد می کنن ولی خودتم بکشی در عمق باهاشون نمی تونی دوست و صمیمی باشی ...
تعارف در هیچ کدام از موارد جواب نخواهد داد کلا جز ما ایرانی ها هیچ کس دیگه معنی تعارف رو انگار متوجه نمی شه احتمالا تا مدتها به خاطر عادت به تعارف کردن حسابی گیر می افتید ...
البته من برای دوستان صمیمی ام درباره تعارف توضیح دادم و حالا از اون طرف بوم افتادن وقتی من واقعا چیزی رو نمی خوام بخورم یا کاری رو نمی خوام بکنم  به زور بهم می گن نه تاقوف ( همون تعارف ) نکن بخور .بیا برو ... 
در نهایت 
- برای یاد گرفتن زبان کشور مورد نظر برای تسهیل در یادگیری قوانین و درک بهتر نامه های اداری و ... بهترین چیز داشتن دوستی است از همان کشور در یافتن دوستان غیر ایرانی کوشا باشید.
- به تفاوت های فرهنگی نگاه طنز و سرگرمی داشته باشید سعی کنید همه چیز رو توضیح بدید و توضیح بخواید به جای اینکه خود خوری کنید و ناراحت بشید...
- از پختن غذای ایرانی و سرو کردن خوراکی های ایرانی کوتاهی نکنید که حسابی دل جهانیان رو با غذاهای ایرانی می شه به دست آورد. 
- از اینکه اونها چیزی درباره ایران نمی دونن و فکرای عجیب و غریب می کنن نگران نباشید شما می تونید همه این تفکرات رو تغییر بدید و کلی چیزهای خوب ایرانی رو نقل کنید عکس و تصویر نشون بدید موسیقی ایرانی رو معرفی کنید و اونهام مطمئن باشید حسابی استقبال خواهند کرد.
(ادمهای زیادی رو دیدم که به خاطر اینکه اینها اروپایی هستن در برابرشون احساس حقارت و ضعف می کنن اما نه اینش خوبه نه اون حس طلبکاری که بعضی از ایرانی ها دارن و مدام می خوان به اروپایی ها بگن ما و تمدن 2500 سالمون شما و سالها فقر و جنگ و فیلان ... بی خیال این قمپزها بی خیال اون ضعف ها اینجوری خیلی زود دوستانتون رو از دست می دید و تنهایی اجتناب ناپذیر غربت بیشتر و بیشتر آزارتون می ده. شما معلم اینها نیستید اگرم چیزی درباره ایران براشون توضیح می دید فقط برای نزدیک شدن بیشتر به همدیگه است همون طور که اونها قطعا کمک می کنن تا شما کشورشون رو بهتر بشناسید.)
- بی خیال نمایش و خودنمایی، افه و چشم و هم چشمی مردم کشورهای اروپایی که اتفاقا وضع اقتصادی بهتری دارن مثل نروژ اصلا در قید و بند این ادا و اطورها نیستن پس از دوستی تون لذت ببرید. 

پس از تحریر:

خوشحالم که همین طور بازدید وبلاگم زیاد و زیادتر می شه همین باعث می شه جلوی تنبلی بایستم. 
یکی ازم پرسیده بود که اینا جواب سوال مهاجرت بکنیم یا نکنیم نیست خب بله نیست چون من واقعا نمی تونم برای این سوال به کسی جواب بدم من فقط چیزایی که دیدم و می بینم رو می نویسم همین دیگه جواب اون سوال با شما. شمایی که تصمیم می گیری که می تونی شروع کنی مثل یه کودک نوپا زبان رو از اول یاد بگیری و از صفر شروع کنی؟ می تونی با آدمهایی دوستی کنی که هیچ وقت از صد فرسخی نمی پرن بغلت و جیغ و داد بوس که انگار صد ساله ندیدنت... می تونی مدتی چمدونی زندگی کنی و تحمل سختی هاش رو داری ؟ 



۱۳۹۳ مرداد ۲۵, شنبه

مهاجرت کردن/ زبان اصلی با زیر نویس فارسی

بی شک دانستن زبان انگلیسی در راه مهاجرت کمک بزرگی به یک مهاجر خواهد بود حتی در بعضی از کشورهای غیر انگلیسی زبان ...
اما در راه مهاجرت به مالزی یادتون باشه که با لهجه جدیدی از انگلیسی آشنا خواهید شد که هرگز پیش از آن نشنیده بودید. انگلیسی با لهجه چینی- هندی -مالایی ... خیلی باید تسلط بالایی به زبان انگلیسی داشته باشید که خودتون هم به همون روز نیافتید و گرنه در طولانی مدت یه جوری انگلیسی حرف می زنید که خودتون هم حیرون می مونید. 
تو رو خدا بعد از مهاجرت به مالزی موقع فارسی حرف زدن لهجه نگیرید که خیلی کار ضایعی خواهد بود و باعث شادی روح و روان رفقا خواهید شد. 
در مالزی نیازی به یادگیری زبان مالایی ندارید. نه اینکه اگر زبان مالایی بدونید به ضررتون تمام می شه ها ولی کلا  خیلی به کار نخواهد آمد ...
آسیای شرقی ها خیلی بیشتر از ما خاورمیانه ای ها انگلیسی صحبت می کنن و همون لهجه های بد و نامفهوم رو بلاخره همه شون بلدن و گاهی آدم از خودش می پرسه چند درصد راننده تاکسی های ایران همین لهجه داغون انگلیسی رو هم می تونن صحبت کنن؟

اما در راه مهاجرت به کشورهای غیر انگلیسی زبان. 
خب نروژ جاییه که مردم از خود انگلیسی هام بهتر انگلیسی حرف می زنن، وقتی بهشون می گی من نمی تونم نروژی حرف بزنم با خوشرویی تمام باهات انگلیسی صحبت می کنن البته در میان مردم میانه سال و پیرتر ممکنه افرادی پیدا بشن که خیلی خوب انگلیسی حرف نمی زنن یا اصلا نمی دونن ولی این درصد خیلی خیلی کمه ...
اما همه اروپا اینجوری نیست من خودم در فرودگاه فرانکفورت و مونیخ یه جوری گم و گور شدم و کسی حاضر نبود جوابم رو به انگلیسی بده که کم مونده بود گوشه زمین بشینم و گریه کنم. وقتی ازشون انگلیسی سوال می کردم هیچ کدوم جوابم رو نمی دادن ...
حالا بحث اینجاست که در همین نروژ یا کشورهای دیگه ای که احتمالا خوب انگلیسی حرف می زنن و راحت هم جواب می دن می شه همه عمر با زبان انگلیسی زندگی کرد؟ 
پاسخ منفی است برای پیدا کردن کار زبان کشور مورد نظر نه تنها اولویت دارد که از اوجب واجبات است ... 
قطعا اولین روز کلاس زبان جدید سخت ترین روز زندگی شماست ... روزی که معلم زبان شما به زبان مادریش شروع می کنه به حرف زدن و شما بغض غریبی راه گلوتون رو می بنده ...اما همه مهاجرا بلاخره یه روزی با هر زوری که هست زبان رو یاد می گیرن از کلاس های زبان در نرید که همین حضور در کلاس از همه کمک کننده تره در نهایت هم بلاخره تاثیر بودن در محیط رو کاملا حس می کنید. تلویزیون مردم روزنامه فروشگاه ها همه و همه معلم شمان و ته ته اش همه مهاجرا به زبان کشور میزبان مسلط می شن فقط هر چقدر بیشتر از زیر یادگیری در برید دیرتر سر و سامان می گیرید همین ...
یه امای دیگه هم هست اینجا 
اما یادتون باشه در راه تقویت زبان انگلیسی همیشه کوشا باشید بخصوص اگر شغلی دارید که با دنیای بیرون از کشور میزبان هم در تماس و مراوده هستید ... تمام مراودات کاری بین المللی. جلسه های اینترنشنال ... کنفرانس ها و ورکشاپ ها به زبان انگلیسی برگزار می شه و شما به عنوان یک مهاجر همیشه باید گوشه ذهنتون این زبان رو نگه دارید و فراموش نکنید...
از حرف زدن به زبان کشور میزبان نترسید اونها اگرم به شما لبخند بزنن لبخند ذوق زدگی است دوستای نروژی من برام توضیح دادن که اگر گاهی لبخند می زنن چون براشون این نروژی حرف زدنه من جذابه همون طوری که من کلی ذوق زده می شم وقتی دو کلمه فارسی رو اونا با لهجه خودشون تکرار می کنن این لبخند ها. لبخند تمسخر نیست پس نگران نباشید ما با این لنگ های دراز و هیکلای گنده شبیه بچه های کوچولویی حرف می زنیم که تازه زبون باز کردن و کلی هم شیرین و خواستنی هستن اعتماد به نفس داشته باشید و راحت حرف بزنید ... 
در ضمن انگلیسی شما هر چقدر هم قوی باشه یادتون نره در زندگی روزمره یهو مجبورید از یه کلماتی استفاده کنید که هرگز در موقع یادگیری زبان فکرشم نمی کردید به کارتون بیاد برای همین تاثیر بودن در محیط صد برابر بیشتر از درس خوندن و کلاس رفتنه پس نگران نباشید این مشکل همه ما است که به مرور و با معاشرت و حرف زدن حل می شه 
پس به کودکان خود به جای تیراندازی و سوار کاری زبان های خارجی بیاموزید.
اعتماد به نفس داشته باشید 
و حرف بزنید حتی اشتباه ... 

۱۳۹۳ مرداد ۲۴, جمعه

مهاجرت بهتر است یا 80 روز انفرادی؟

اصلا حرفی هم باقی می مونه که مهاجرت خوبه یا بده ؟
من دیگه با این شرایط باید درباره خوبی ها و بدی های مهاجرت باز هم بنویسم ؟ این شرایط یعنی شرایطی که هنوز هر چه به در و دیوار می کوبی خبری از صبا نباشه ...
 یک کلام بله فقط مهاجرت کنید تا هفتاد هشتاد روز ناپدید نشید... تا مجبور نباشید هفتاد هشتاد روز در انفرادی بدون تماس و خبر بمونید ...
اصلا مهاجرت هر کوفتی که باشه از بلایی که آقایون دارن سر شما میارن خیلی بهتره... مادرهای شما توی اسکایپ با شما ملاقات کنن خیلی بهتره که 80 روز منتظر یک تماس تلفنی باشن و مدام پله های دادسرا رو بالا و پایین برن ...
از دوست و خانواده دور باشید اینجا بلاخره دوست و آشنای جدید پیدا می کنید بهتر از 70 -80 روز هم نشینی با دیوار و بازجوهاست ...
مهاجرت کنید مهاجرت کنید که غربت اینجا از غربت اونجا کمتره...
کاش صبا هم مهاجرت می کرد
کاش صبا هم امیدوار نبود
کاش صبا هم می رفت
کاش صبا هم به فکر خودش و زندگی خودش بود
کاش کاش کاش
صبا فقط یک روزنامه نگار است
حق صبا انفرادی نیست
حق مادر صبا بی خبری نیست
مهاجرت کنید مهاجرت کنید اونجا نه شما نه ما هیچ حقی نداریم
مهاجرت کنید تا حداقل کمی فقط کمی نفس بکشید
مهاجرت کنید که حداقل جونتون در امان باشه
تا با تن تب کرده روزها رو در چهاردیواری ناکجا آباد شب نکنید
امیدهاتون رو بردارید و فرار کنید
اونها تا همه امیدواران رو به مسلخ نبرن دست بر نمی دارن
صبا کجاست ؟

بعد از تحریر :
چند وقته شروع کردم درباره مهاجرت می نویسم. خوبی ها و بدی هاش بعد مدام خبر می یاد که از صبا هیچ خبری نیست. حالا فکر می کنم واقعا ما اینجا غریب تریم یا تو ایران غریب تر بودیم ؟

۱۳۹۳ مرداد ۲۳, پنجشنبه

مهاجرت ما عصبانی ها به سرزمین خونسردها ...

امروز یه کم عصبانی هستم. البته اینجا وقتی عصبانی هستی باید لبخند بزنی یعنی اگر عصبانی بشی و مردم ببینن معلوم نیست بعدش چه فکرا که درباره ات نمی کنن ...
 نمی دونم باید درباره کجای مهاجرت بنویسم اصلا بزارید درباره همین عصبانی بودنه بنویسم.
 اینجا توی نروژ مردم کلا عصبانی نمی شن ولی تا دلت بخواد عصبانی ات می کنن تو مالزی هم همین طوری بود با خونسردی بیش از حدشون رو روان و اعصابت رژه می رفتن.
سه ساعت تمام باید توی یه صف منتظر می موندی که فقط دو نفر جلوی تو بودن...
اینجا هم مردم همین طورن کلا فس فس که خودشون می گن صبوری...
هیچ کاری این جاهایی که حداقل من بودم به موقع انجام نمی شه برای هر چیزی باید انقدر انتظار بکشی تا دیونه بشی سر بزنی به کوه و بیابون حتی ممکنه این فس و فس انجام دادن کارها در مورد یه مریض هم اتفاق بیافته.
تو نروژ و کلا اسکاندیناوی (بقیه اسکاندیناوی رو شنیدم فقط) اونطور که شنیدم وقتی مریض شدی باید حسابی جیغ و داد راه بندازی و فیلم بازی کنی و گرنه ممکنه یه سال بعدم کسی به دادت نرسه با لبخند و مهربانی به دکتر که نگاه کنی می گه خب تو که مردنی نیستی عجله ای نیست.
تازه اگر از سیستم بروکراسی اداری گذشتی و تونستی دکتر رو ملاقات کنی ...
تو مالزی با جیغ و داد و ناله هم کارت راه نمی یوفته یعنی اگر دکتر و پرستار رفته باشن برای لانچ تایم و دینر تایم و نمازتایم و کوفت تایم بمیری هم خب اتفاق خاصی نمی یوفته مردی دیگه خدا بیامرزدت...
تو این کشورهایی که من بودم حداقل می شد شش ماه هم هیچ مدرک هویتی نداشته باشی مثلا پاسپورتت دست اداره مهاجرت باشه برای صدرو ویزا و کسی هم جوابت رو تو شش ماه نده یا شماره ملی نداشته باشی اینجا تو نروژ و شماره ملی که نداشته باشی خب نمی تونی دکتر خانواده هم داشته باشی و دکتر خانواده هم که نداشته باشی خودت نمی تونی سرت رو بندازی پایین و بری دکتر مثلا گوش و حلق و بینی پس فعلان کر می شی تا بعد که خدا بزرگه...
اینجاها اگر عصبانی بشی چه مالزی چه نروژ مردم فکر می کنن روان پریشی چیزی هستی ... یعنی یه جوری سیب زمینی طور باید باشی تا شبیه اونا باشی.
خلاصه که یکی از بزرگترین مشکلات مردمی مثل ما که همیشه عجله داریم دو دقیقه طاقت نداریم توی یه صف بمونیم با هر بویی با هر صدایی با هر حرفی کنار نمی یاییم و از کوره در میریم همین دل گندگی و خونسردی و فس فس بودن کارها تو مالزی و نروژ و خیلی جاهای دیگه است ...
مالزی بروکراسی اداری نداشت فقط ملت حال انجام کاری رو نداشتن.
اما این اروپایی ها خدای کاغذ بازی مسخره بازی نامه نوشتن پست کردن و این چیزان تا جایی که معلم مدرسه ما روزی یه دسته کاغذ که بهشون می گه پلان می زنه زیر بغل ما نیم ساعت اول کلاس درباره اینکه پلان امروزمون چیه حرف می زنه بعد که یه ساعت درس داد باز نیم ساعت درباره اینکه امروز پلان ما این بود و تونستیم این درس ها رو بخونیم صحبت میکنه یه نسخه از همه این پلان ها رو هم پرینت گرفته که به تک تک ما یه دونه می ده ... 
روزی یه دسته کاغذ من دور می ریزم و دلم برای درخت های نروژی کباب می شه ...
خلاصه که امروز بغض می کنن سال دیگه گریه پس در راه مهاجرت با خودتون مقادیر زیادی اعصاب و صبر و تحمل به این کشور های نام برده بیارید سعی بکنید دایورت کردن جهان و هر چه در آن هست رو به جاهای خوب یاد بگیرید.
فکر نکنید اتوبوس های خارج تاخیر ندارن ...
فکر نکنید دکترای خارج الان خیلی می فهمن...
نظم و انظباط اینجا معنی اش این نیست که همه کارا به موقع و درست انجام می شه معنی اش اینکه همه ساکت و بی سر و صدا می شینن تا کارا بلاخره یه روزی انجام بشه ...
فکر نکنید آدم بی شعور، معتاد دائم الخمر و داغون تو خارج پیدا نمی شه تا دلتون بخواد از این آدمها هستن.
اگر می تونید خونسرد باشید 
اگر می تونید برای انجام هیچ کاری عجله نکنید حتی برای درمان مریضی تون 
اگر می تونید هر رفتاری رو تحمل بکنید و دموکرات وار به همه مردم حتی اونایی که رو اعصابتون دارن راه میرن لبخند بزنید ..
اگر می تونید جواب رفتار بد یه نژاد پرست رو ندید و سرتون رو بندازید پایین ( چون دعوا کردن عواقب بدی داره)
اگر می تونید  کارمند بانک رو نکشید وقتی  برای یه کلمه ساده ایران شما رو از صد تا پله سی و پنج بار بالا و پایین می بره تا بعد حالیش بشه ملیت شما قابل حذف کردن نیست.
اگر تحمل می کنید که ببینید نصف بیشتر مردم دنیا هیچی جز احمدی نژاد حجاب و انرژی هسته ای درباره ایران نمی دونن و فکر می کنن ما از پشت کوه اومدیم. 
خلاصه مهاجرت کنید مهاجرت کنید که اگر تحمل اینا رو هم نداشته باشید
اگر به عنوان فردی عجول و بی اعصاب شناخته می شید هم یه بلایی سرتون میارن این جماعت که یهو چشم باز می کنید می بینید اصلا یه طور دیگه شدید یه طوری که برای خودتون هم غریبه اید ...
بعد از تحریر :
قول می دم در متن بعدی فقط روی خوبی های مهاجرت تمرکز کنم این بار واقعا نشد از بس رژه رفتن رو اعصابم بدترین بخشش اون لبخند همیشگی رو لب های آدمهایی است که دارن دستشویی می کنن تو اعصابت اون لبخنده از صد تا فحش بدتره خدایش 

۱۳۹۳ مرداد ۲۲, چهارشنبه

مهاجرت/ از ایرانی ها بترسیم یا نترسیم

قطعا اولین چیزی که حتی پیش از مهاجرت دنبالش می گردید و همه مهاجرا هم گشتن دوسته ... دوست ...
اما پس داستان اینکه می گن از ایرانی ها دوری کنید چیه؟
واقعا ایرانی ها این بیرون سر همدیگرو می برن؟ همه نامرد و از خدا بی خبرای بی شرفی هستن که جز کلاهبرداری کار دیگه ای بلد نیستن ؟
خب بذارید فقط توجه شما رو به یه واقعیتی که احتمالا خودتون هم می دونید ولی حواستون نبوده جمع کنم.
شما در ایران دوستانتون رو بین 77 میلیون جمعیت کشور پیدا می کنید.
معاشرت های شما به دوستانتون ختم نمی شه و بخشی از معاشرت های شما رفت و آمد با خانواده و فامیل خواهد بود.
اشتراک زبانی تنها چیزیه که زیاد بهش فکر نمی کنید.
احتمالا بین 77 میلیون جمعیت ایران از یک تا حداکثر ده رفیق صمیمی دارید که از جیک و پیک شما خبر دارن.
احتمالا تا صد ها معاشرت معمولی و کاری هم دارید که گاهی به غذا خوردن در یک رستوران حتی سفر رفتن و دور هم نشستن ختم خواهد شد...
در این میان شما احتمالا ده ها رابطه شکست خورده و نا موفق هم دارید و ده ها دشمن فرضی یا حقیقی...
حالا شما قراره مهاجرت کنید.
شما می تونید دوستانتون رو از بین رقم احتمالی ( هنوز هیچ کس دقیقش رو نمی دونه ) 5 میلیون ایرانی که همه هم اون جایی که شما می رید نیستند و در سرتاسر جهان پراکنده هستن پیدا کنید.
پس شما گزینه های زیادی ندارید. احتمالا به همون اشتراک اول یعنی هم زبانی رضایت می دید. شما فامیل و قوم و خویش هم ندارید که روابطتتون رو تقسیم کنید و احتمالا خیلی زودتر از تصورتون با اون دوست مربوطه به سینما می رید به رستوران می رید همدیگرو به خونتون دعوت می کنید و جیک و پوکتون رو می ریزید بیرون.
شما اشتراکات جزئی زیادی ندارید فقط هر دو ایرانی و هر دو مهاجر هستید و زیادی هم به هم چسبیدید چون گزینه دیگری برای چسبیدن ندارید.
شما اهل نیکاراگوئه هم که باشید اهل ژاپن یا آفریقای مرکزی بلاخره به چالش می خورید. این پنج میلیون جمعیت مهاجر بعضی هاشون به خاطر مذهب از ایران گریختن بعضی ها مشکل سیاسی داشتن ( طرفداران احزاب سیاسی که به شدت با هم مشکل دارن از جمله سلطنت طلبها و مجاهدین و تا اطلاح طلبهای مذهبی و غیر مذهبی و براندازان و فیلان) تا روزنامه نگار و نویسنده و شاعر و ورزشکار ... تا سرمایه دار و متخصص فن و  دانشجو و حتی آدم علاف و آویزون که بهش گفتن تو اروپا بهت پول مفت می دن ... یا حتی قاچاقچی در مالزی که نه شاخ داره نه دم و ممکنه شما فردا بفهمید یه روزی باهاش دوست بودید. دیدم که می گما!!!
خلاصه که شما تو ایرانم اگر هر کس از بغل دسستون رد شد و به صرف اینکه داره فارسی حرف می زنه و هم وطن شماست باهاش دوست بشید و بچسبید به هم و رفیق تو رگی بشید قطعا پوستتون کنده می شه .
اینجا هم از این نوع روابط گریزی نیست.
مگر اینکه خودتون رو مدیریت کنید و در جامعه میزبان حل بشید رفاقت با هم وطنان رو با رعایت فاصله های مجاز پی بگیرید و بتونید گاهی مواقع هم با تنهایی کنار بیایید.
تنهایی بخش مهمی از مهاجرته که بعدن درباره اش خواهم نوشت.
اما چی می شه که ایرانی ها با هم نمی تونن کار کنن ؟/ اختصاصی برای روزنامه نگاران و اهالی رسانه:
من در مورد حرفه روزنامه نگاری می گم درباره بقیه اش نمی دونم بله اینجا نمی شه واقعا تو یه جمع ایرانی کار کرد.
خیلی واضحه همه روابط کاری ما این بیرون اینترنتی و مجازی است.
در نود در صد مواقع شما حتی یه بارم سردبیرتون رو از نزدیک نمی بینید.
گاهی شده ادیتور مطالب شما اسم مستعار داره و شما واقعا عصبانی هستید از اینکه خرزو خانی که اصلا نمی دونید کی هست چی هست و سوابق کاریش چیه به شما می گه بکن نکن ...
شما هر مشکلی رو باید با ایمیل و چت حل کنید. زبان فارسی هم که زبان سو تفاهم ها ااااا
واقعا می گم اولش شاید جذاب به نظر برسه که توی خونه نشستید و دارید کار می کنید یا حتی توی دفتر مثلا رادیو فلان اما وقتی طولانی مدت با همکارای مجازی در ارتباط هستید بلاخره یه جایی به کلی سو تفاهم بر میخورید.
از طرفی طبیعی به نظر می رسه که یه عده به خاطر فلان قدر دلار مثلا انواع اقسام رفتارها ازشون سر بزنه اینجا نه پدری هست نه مادری نه خاله ای نه عمه ای اینجا شما هستید و پاهای خودتون و هزار جور خرج و برج اضافه ...
اگر جنم داشته باشید و تن به کارای دیگه بدید... مثلا حاضر باشید توی یه کافه یا رستوران کار کنید ( که خیلی هم اینجا آبرومندانه و متداوله ) اگر زبانتون رو تقویت کنید و در جامعه میزبان حل بشید حاضر باشید از صفر صفر شروع کنید بیمه می شید و یه عمر راحت زندگی می کنید. یعنی وارد یه کار واقعی می شید با سردبیر و بقیه اعضای تحریریه رو در رو حرف می زنید مشکلاتتون رو حل می کنید و نگران تمام شدن بودجه اون رسانه مورد نظر نیستید و بیمه و مزایا و تعطیلی و ... خواهید داشت.
حتی ممکنه تصمیم بگیرید به روزنامه نگاری به چشم علاقه شخصی نگاه کنید و مشغول کار در جاهای دیگه بشید اگر نه و اصرار دارید هزینه زندگی تون رو از روزنامه نگاری در بیارید و حتما هم قصد دارید فقط و فقط با رسانه های فارسی کار کنید که خب خدا به دادتون برسه با انواع سو تفاهم های مجازی، فشارهای کاری اضافی و نیازهای مالی همیشگی و نگرانی های تمام نشدنی...
حتی ممکنه یه روز چشم باز کنید و ببینید رفتاری ازتون سر زده که تو خواب هم نمی دیدین.

در نهایت : 
هیچ کس بد نیست اگر بقیه بد هستن شما هم بد هستین مشکل بد بودن نوع روابط ما در این بلاد کفره ... ناگزیر بودن ها مجبور بودن ها. نیازهای مالی و عاطفی و ... است که مشکل سازه پس لزوما ایرانی ها هیولا نیستن . بقیه ملیت ها هم با هم به مشکل بر می خورن من خودم دو تا زن سوری رو دیدم که تو مدرسه خارجی ها همدیگرو پاره پوره کردن سر یه موزیک و تفاوت های مذهبی ...

پس از تحریر :
من این ها رو اینجا می نویسم چون نه گزارش هستن نه مقاله نه یه متن ادبی فقط تجربه هاییه که به مرور تکمیل می شه پس غلط های املایی انشایی رو بر من ببخشید که اگر به خوام به اونهام دقیق بشم با شلوغی این روزها و تنبلی ذاتی ام احتمالا حوصله ادامه اش رو نخواهم داشت .
من اینجا نظر شخصی ام رو می نویسم این متون متن های رایج روزنامه نگارانه نیست که نظر شخصی و تحلیل من از توش حذف بشه و فقط گزارش بدم .

۱۳۹۳ مرداد ۲۱, سه‌شنبه

مهاجرت کردن یا نکردن/ هول نشو

باید بپذیریم با مهاجرت خیلی چیزا عوض می شه سبک زندگی و خونه آدمها یکی از اونهاست حالا شما وقتی دیگه ایران نیستید در به در دنبال اجناس ایرانی می گردید.
احتمالا تمایل و علاقه تون به تماشای فیلم و سریال های ایرانی و موسیقی ایرانی بیشتر از زمانی می شه که ایران بودید چون بعضی مواقع تنها راه ارتباطی شما به زبان فارسی همین خواهد بود ( البته مالزی استثناست نمی دونم چطوری بود ولی من اونجا به ندرت پیش می یومد که مجبور بشم انگلیسی حرف بزنم )
شما دیگه  دنبال دوغ و خیارشور ایرانی می گردید با دیدن یه رب یک و یک گل از گلتون می شکفه و چه بسا باهاش عکس سلفی هم بگیرید.
به هر حال از این حس های بی مزه نوستالژی گریزی نیست بخصوص تو بحث شکم !!!
اما چیزهایی هم حسابی تغییر می کنه مثلا :
دیگه کم کم خاله خاله بازی های ایرانی کمرنگ و کمرنگ تر می شه گاهی به صفر می رسه.
دیگه خونه می شه محل آسایش و آرامش شما اگر خوشگلش کنید برا دل خودتونه اگر زشت باشه هم حال و روز خودتون رو نشون می ده دیگه اکبر آقا و منیژه خانم نمی یان که مبل های جدید شما رو ببینن. پس قیمتش مهم نیست !!!
تو کشورهایی مثل مالزی لطفا هول نشید جهاز نخرید کلی اسباب و اثاثیه دور خودتون جمع کنید بپذیرید شما مسافری بیش نیستید پس فردا اون اسباب اثاثیه رو دستتون باد می کنه و نمی دونید باهاش چیکار کنید.
تا همه چی ثابت نشده تا موندنتون قطعی نشده سبک بار باشید زندگی چمدونی و گرنه کلی بابت چیزهایی که خریدید ضرر می کنید.
تو کشورهایی مثل مالزی که دانشجو پذیر هستن همیشه خونه های مبله پیدا می شه و اجاره شون به صرفه تره حتی اگر طولانی مدت بمونید اونجاها هیچ فکر کردید چطوری باید اسباب کشی کنید؟ چقدر باید هزینه بپردازید برای جا به جایی؟ ضمن اینکه استهلاک  وسایل تو جایی مثل مالزی به خاطر رطوبت هوا بالاست و شما کلی باید برای خرابی وسایلتون باز ضرر کنید در صورتی که تعمیر و تعویض وسایل خونه های مبله به عهده صاحبخونه است.
تو کشورهای آسیایی شرقی که اصولا چون غذا خوردن بیرون خیلی ارزون تمام می شد همه جشن ها و مهمونی ها و دور همی ها هم بیرون از خونه برگزار می شد خیلی به ندرت ما حوصله داشتیم که خونه یکی جمع بشیم تو اون جمع شدن هام بعدش با یه تصمیم جدی می رفتیم بیرون اما خب اروپا از این خبرا زیاد نیست چون سبک زندگی مردم خود اینجام اینطوری نیست غذاهاشون رو توی خونه می خورن توی خونه هاشون مهمونی می گیرن و شما هم اگر با مردم بر بخورید دقیقا همین وضع رو پیدا می کند اما بازم خبری از چشم و هم چشمی نیست.
 البته هستن هم وطنانی که  پس از مهاجرت هم بعضی عمو- خاله بازی های ایرانی رو ول نمی کنن و دائم مشغول مسابقه و نمایش هستن اما ما فرض می کنیم اومدیم تا خوبی هاشون رو یاد بگیریم و خوبی هامون رو یاد بدیم فرض می کنیم این همه سختی کشیدیم که کمی فقط کمی هم که شده تغییر کنیم .
این نکته رو هم باید عرض کنم که دقیقا کشورهای اروپایی که مشکلات اقتصادی بیشتری دارن و مردمش برای کار به جاهایی مثل نروژ مهاجرت می کنن یه جورایی اخلاقی شبیه به ما دارن هم کلاسی رومانیایی ام می گفت از زندگی تو نروژ لذت می برم چون می تونم لباس ساده بپوشم تو رومانی تو همیشه باید شیک و مرتب باشی تا جلوی بقیه کم نیاری ... اصولا انگار این چشم و هم چشمی با میزان رفاه مردم ارتباط معکوس داره.
اغلب آدمهایی که در مالزی همه هست و نیست خودشون رو به باد دادن با همین دو مسئله درگیر بودن.
 اولی اقامت
 دومی چشم و هم چشمی...
یه عده به خاطر نداشتن اقامت پا در هوا شدن و رفتن.
یه عده به خاطر شان خانوادگی کلی هزینه کردن خونه های شیک و خفن اجاره کردن کلی کاسه بادیه خریدن ماشین فلان خریدن و
کفگیر خورد به ته دیگ.
هیچ وقت در بدو ورود به یه کشور دیگه خونه گرون اجاره نکنید حتی اگر پولتون از پارو بالا میره بزارید اول با همه قوانین و مقررات آشنا بشید. شهر رو بشناسید. وضع کار و اقامتتون ثابت بشه بعد به خدا دیر نمی شه...
هول نشید.
 سرمایه تون رو تو کشوری که مقیم اونجا نیستید و فقط مسافرید دو دستی بچسبید. حتی تو کشوری که اقامت دارید تا همه زیر و بم کشور مورد نظر رو در نیاوردید بزارید تو بالشتون و دست بهش نزنید سرمایه گذاری های هیجانی پدر خیلی ها رو در آورده و با دست خالی برشون گردونده ایران.

دوستی می شناسم که 30 هزار رینگت ماشینش رو پارک کرد تو خیابون سوئیچ رو هم گذاشت روش و رفت. دست خالی رفت.
و کسی که در بدو ورد خونه فلان هزار رینگتی اجاره کرد اما سه ماه بعد دید نمی تونه اجاره بده صاحبخونه هم که حاضر نبود پول پیش که معادل دو ماه اجاره است رو بهش برگردونه و تو این بگیر و ببندا ده میلیون پول فقط توسط صاحبخونه بالا کشیده شد و ضررهای دیگه بماند جای خود...
ما فرض می کنیم دل و زدید به دریا و مهاجرت کردید. باورتون رو هم عوض کنید و فکر کنید حالا فقط قراره برا خودتون زندگی کنید نه حرف مردم پس قدم های اول رو آهسته و با احتیاط بردارید. خیلی با احتیاط شما یه تازه وارد هستید یه نوزاد نو پا که نمی تونه بدو بدو بره خب حتما با مخ می خوره زمین دیگه، اصول نوپا بودن رو یاد بگیرید مدام دستتون رو بگیرید به نرده ها و دیوار پاهاتون که قوی شد مسیر رو که خوب شناسایی کردید اونوقت می شه هر جور خواست دویید و قدم زد و اصلا خزید...
خلاصه که یک کلام دوست عزیز هول نشو 

۱۳۹۳ مرداد ۲۰, دوشنبه

مهاجرت کردن یا نکردن

از روزی که مهاجرت کردم یعنی چهار سال و دو ماه و نمی دونم چند روز پیش تا امروز خیلی ها ازم پرسیدن مهاجرت بکنیم ؟ مهاجرت خوبه؟ خوش می گذره؟ کار چطوره ؟ وضع خونه و ... چی می شه ؟
هزار جور سوال مختلف جواب دادم به هیچ کس هیچ وقت مهاجرت کردن یا نکردن رو توصیه نکردم اما به بقیه سوالها صادقانه جواب دادم مالزی که بودم خیلی از بدی های اونجا می گفتم و بعضی هام با اخم و تخم می گفتن اگر بده خودت چرا موندی. حتی به بعضی ها که با گفتن همه بدی ها راهی می شدن کمک هم کردم اما بعد محکوم شدم به اینکه بدبختشون کردم.
خلاصه که بلاخره از مالزی نجات پیدا کردم و کسی نمی تونه بگه اگر بده چرا خودت موندی تا در جوابش بگم جای دیگه ای رو ندارم که برم ...
درسته وقتی از شرایطی فرار می کنی حق انتخاب زیادی نداری. وقتی راه برگشت پر از اتفاقات عجیب غریبه و مدام از داخل ایران پیام های غیر مستقیم می یاد برای روزنامه نگارای مهاجر که برنگردن موندن حتی تو مالزی هم امن تر از هر جای دیگه است اما واقعا در یک کلام اگر فرار می کنید ترکیه تنها راه باقی مونده است. مالزی یه چاه بزرگه از چاله تو چاه نیافتید تمام.
اما درباره بقیه چیزا تصمیم گرفتم تجربه های خودم رو بنویسم. آدمها وقتی می خوان مهاجرت کنن حتما سرچ می کنن شاید به تجربه های منم برخوردن اینجوری خودشون جواب سوالاشون رو پیدا می کنن.

اقامت :
اولین موضوعی که می خوام بنویسم موضوع اقامته چیزی که در نظر اول خیلی هم مهم به نظر نمی رسه اما همچین که از کشور خارج شدید و در کشور جدید مستقر شدید خودش رو حسابی به رخ می کشه. ویزاهای موقت مثل مسکن هاییه که تمام مدت نگرانی اثرش بره و درد کوفتی برگرده سراغت. ویزاهای تحصیلی و کاری موقت به درد لای جرز دیوار می خورن البته تو کشورهایی که ده سالم زندگی کنی نه بهت اقامت دائم میدن نه بعد از شونصد سال ملیت و پاسپورت اون کشور...
منظورم کاملا واضحه جایی مثل مالزی تا ابد هم که بتونید بمونید شما یه خارجی محسوب می شید. حتی اگر بچه شما اونجا به دنیا بیاد کارت قرمز تولد می گیره تا همه بفهمن یه خارجیه ... شما هرگز نمی تونید چیزی به اسم اقامت دائم مالزی رو داشته باشید و طولانی ترین اقامت مالزی یک اقامت ده ساله خانه دوم است و لاغیر...
موضوع اقامت انقدر جدی بود که اصلی ترین بحث میان من و رفقام همیشه همین بود. ویزا داری؟ ای بابا کی تموم می شه ؟ ویزای چی گرفتی؟ چرا ریجکت کردن؟ حالا چیکار می کنی؟ چقدر شد پولش؟ چطوری تمدیدش می کنی؟
بزرگترین عذاب هم همین بود تاریخ پایان ویزاهایی که با کلی پول و دوندگی و بدبختی به دست اومده بود اون تاریخ ها مثل یه درد لاعلاج همیشه جلوی چشمت رژه میرن و تو تمام مدت از گذر روزها دل شوره و دل پیچه خواهی داشت.
اگر برای تحصیل یا کار اقدام می کنید اگر به فکر یه مهاجرت کوتاه مدت هم هستید عمرتون رو تو کشوری که هیچ وقت به شما اقامت دائم نمی ده تلف نکنید حتما کشوری رو انتخاب کنید که بعد از مدتی کار یا تحصیل یا هر چیز دیگه قوانینی داره که شما رو به عنوان یه مهاجر دائم بپذیره ... سخت تره ولی سختی اولش به آرامش بعدش می ارزه همیشه آسون ترین راه بهترین راه نیست کشورهایی مثل مالزی یا هند آسون ترین راه هستند فقط همین
مهاجر بدون اقامت از مریض بدون دارو و درمان هم وضعش خطرناک تره و همیشه پاش لب تیغه ...
از ما گفتن 

۱۳۹۳ مرداد ۱۸, شنبه

نخی که بستم به انگشتم ، ضربدری که زدم روی دستم

من با این آدمها نمی تونم دوست باشم
تراپی برای خودم 

 آدمهایی که خودشون رو می اندازن وسط رابطه من  با کس دیگه. آدمهایی که جنبه ندارن تا یکی از دوستانم رو بهشون معرفی کنم. شاید این اصلا دلیل خوبی برای اعتماد نکردن به اون آدمها نیست ولی من به اینا می گم دزدان رابطه.

آدمهایی که وقتی جمعی با هدف روشنی شروع به کار یا دوستی می کنه از جمع جدا می شن و یکی دو نفر رو گلچین می کنن برای پچ پچ کردن و سم پاشی درباره یکی از اعضا یا بقیه اعضای اون گروه  به اینا می گم آفت رابطه دیگه توضیح بیشتری هم ندارن.

آدمهایی که می خوان رئیس باشن و رهبری کنن. اینا رو اعصابن آدم تو دوستی رئیس نمی خواد.

آدمهایی که می خوان معلم اخلاق باشن آدم از دوستی فقط دوستی می خواد تو مدرسه و دانشگاه میرن درس می گیرن.

آدمهایی که وقتی تو جایی می بریشون صاحب اونجا می شن، اونجا می شه ملک پدریشون خب تو دیگه جرات نمی کنی هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت دیگه اون آدمها رو جایی ببری. به جایی یا کاری معرفی کنی چون نه تنها صاحب اون جا می شن که بودن تو هم جای اونها رو تنگ می کنه. وقتی نتونی به دوستت اعتماد کنی و با خودت جایی ببریش این دیگه دوستی نیست. 

آدمهایی که موذی و آب زیرکاهن تو رو به جون یکی دیگه می اندازن نسبت به یکی دیگه بد بینت می کنن حتی رابطه شما رو به گه می کشن ولی خودشون خیلی شیک و مجلسی به رابطه با اون آدم ادامه می دن و اینا رو می گن دوستان سیاستمدار. سیاستمدارها کثیف ترین آدمهای دنیان که اگر یه روز نسلشون منقرض بشه دنیا گلستان می شه ... 
دزدان رابطه
آفت روابط
معلمان اخلاق
سیاستمداران 
رهبران 
دو بهم زنان 
بی جنبه ها 
بله من با اینها نمی تونم رفاقت کنم خب می تونم بهشون بگم آدمهای دور و بر ولی نمی تونم بهشون بگم رفیق، بگم دوست، اینا هستن که باشن. همون طور که من برای خیلی ها هستم که باشم... ما ها هستیم با هم انگار نیستیم. بودن و نبودنمون برای هم مهم نیست. منم حتما تو دسته ممنوعه های یکی قرار می گیرم. منم جزو رابطه های دور و بر خیلی ها هستم.

به هر حال به هر رابطه مصلحتی و دم دستی نمی شه گفت رفاقت. حتی اگر ظاهرش فریبنده و جذاب باشه.

رابطه های مجازی مثل هندوانه در بسته است درش که باز می شه بعضی ها افتضاحن یه جوری می خورن تو ذوق ات که به گه خوردن بی افتی بعضی هام شیرین و خوشمزه و دوست داشتنی پس درباره این دسته از روابط هیچ حرفی نمی شه زد و هیچ پیش بینی نمی شه کرد در بسته ترین روابط همین روابط مجازی است و یک استثنا تمام عیار.

اما نکته آخر در روابط مجازی تصمیم دارم اگر از عکسی از نوشته ای از آدمی خوشم نیومد از کنارش بگذرم مثل یه رهگذر. زندگی مجازی برای مهاجرا اجتناب ناپذیره از اون نمی شه گذشت اما بساط تزویر و ریا رو که می شه برچید. می شه لایک های مصلحتی نزد لزومی نیست تو شیکم مردم رفت و باهاشون برای نظرات و علاقه مندی هاشون دعوا کرد ولی می شه گذر کرد و ریاکارانه لایک هم نزد.

اینا رو نوشتم اینجا که فقط یادم بمونه مثل نخی که می بندی به انگشتت یا ضربدری که می زنی رو دستت...

۱۳۹۳ مرداد ۱۴, سه‌شنبه

رفع عذاب وجدان

فکر کن آدم وبلاگش از ماکائو و پرو هم بازدید داشته باشه اونم وقتی از شدت تنبلی دیر به دیر پست می ذاره و اینجا رو به روز می کنه من واقعا از بازدید کنندگان محترم کمال تشکر را دارم و بهشون افتخار می کنم اصلا همین بازدید هاست که باعث می شه بابت ننوشتن وبلاگم عذاب وجدان داشته باشم.
مثل قدیما شاید شروع کردم به نوشتن روزمرگی ها به افتخار همین بازدیدهای غیر منتظره که لذتش از لایک های مصلحتی فیس بوکی بعضی از آدمها بیشترم هست.
از بهانه های کوچک خوشبختی:
بودن در کنار رفقای جان که شاید هم زبان تو نیستن که نیستن اما هم دل ات هستن. نیشت نمی زنن دو دوزه بازی هم در نمی یارن ... مهمان دوست فرانسوی- آلمانی جان که روزی روزگاری در ایران میزبانش بودم لذتبخش ترین اتفاق تعطیلات تابستانی امسال بود هر چند کوتاه است و سفر کاری است و ما کلا هیچ کجا رو ندیدیم اما از هم نشینی با حضرت دوست لذت وافر بردیم و کاری هم شروع کردیم که شاید مسیر زندگی ما رو حسابی تغییر بده ...

از بهانه های کوچک دلخونی
بدترین اتفاق اینکه با دوستا و رفقای ایرانی هیچ کاری رو نمی تونی به نتیجه برسونی، چرا ؟ چون بلاخره یکی پیدا می شه که اولین سم پاشی ها رو شروع کنه اولین من من ها اولین چشم و هم چشمی ها حتی اگر این کاری که داری با اونا شروع می کنی یه کار خیر و انسانی باشه بازم برای یه عده مسابقه است . اولین کسی که از جمع خارج می شه و زیر پوستی شروع می کنه به پچ پچ کردن تو گوش بقیه واقعا آدم ترسناکیه این آدم در همه جمع ها پیدا می شه و شور و هیجان یک کار مثبت و انسانی رو به گند می کشه البته خاله زنک- عمو مردک هایی که دل به دلش می دن هم بی تقصیر نیستن ... و در وجود همه ما یک خاله زنک - عمو مردک مهربان نهفته است بعضی ها بیشتر بعضی ها کمتر ...

باید برسم به شام حضرت دوست کمی استراحت و آماده شدن برای بازگشت به خانه با کلی امید و انگیزه برای کارهای جدید و سامان دادن کارهای قدیمی خوبی اش اینکه هیچ دوست و هم وطن ایرانی تو پروژه های کاری من نیست و نخواهد بود تا فردا بشه رئیس ام تا فردا بشه معلم اخلاقم. تا فردا بشه همه کاره ما بشیم هیچ کاره اینا کم دلایلی نیست برای افزایش انگیزه ...