tag:blogger.com,1999:blog-56646538746628456952024-03-21T13:27:00.783-07:00هفت اقلیم دست نوشته های یک روزنامه نگار saharbayatihttp://www.blogger.com/profile/02565859620291726010noreply@blogger.comBlogger148125tag:blogger.com,1999:blog-5664653874662845695.post-22851904438356837542015-10-17T09:18:00.002-07:002015-10-17T09:19:34.706-07:00نوسان بی پایان روابط ایران و همسایه شمالی از قاجاریه تا انقلاب اسلامی<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div class="MsoNormal">
<span style="font-family: Arial;">هفت یا هشت سال پیش این گزارش رو نوشته بودم که با اسم مستعار در یک سایت فارسی خارج از کشور منتشر شد البته اون سایت مثل خیلی های دیگه الان اصلا معلوم نیست کجاست. اینجا گذاشتم که دوباره لابه لای هاردها و یو اس بی هام گم اش نکنم و هی به خودم یادآوری کنم که بله یه روزایی هم بود انقدر با حوصله و صبوری تحقیق می کردم می خوندم و بعد می نوشتم. </span></div>
<div class="MsoNormal">
<span style="font-family: Arial;">نسخه تعدیل شده و سانسور شده این گزارش هم در آفتاب نیوز منتشر شد با اسم خودم این بار همون هفت یا هشت سال پیش.</span></div>
<div class="MsoNormal">
<span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;"><br /></span></div>
<div class="MsoNormal">
<b><span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">همیشه پای روس ها در میان است</span></b></div>
<div class="MsoNormal">
<span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">- «چه نفعی ما میتوانیم
از معامله با 7 یا 8 میلیون ولگرد تنبل بهدست بیاوریم؟ » این جملهایی است که یک مقام
بلندپایه دولتی روس در رابطه با ایران در زمان مظفرالدین شاه گفته است. دانیل یرگین
نویسنده آمریکایی کتاب «جایزه » علاوه بر افشای بخشی از اسناد مربوط به کودتای
1332 توسط آمریکا صراحتا ارتباط روسیه با ایران را</span><span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">
ارتباطی یک سویه و تنها با هدف دسترسی به آبهای جنوب و منابع عظیم نفتی می داند . <o:p></o:p></span></div>
<div class="MsoNormal">
<span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">دوران سلطنت فتحعلی
شاه ، آغاز تعرض های<span style="mso-spacerun: yes;"> </span>عظیم روسیه تزاری به خاک
ایران بود. وصیتنامه پطرکبیر، منشور منفوری بود که سردمداران روسیه با سماجت و اراده
یی آهنین در پی اجرای آن بودند؛ منشوری که اساس سیاست روسیه و ایران را از سال
۱۶۸۹ تا به امروز ترسیم کرده است. در این منشور آمده است؛ «باید کاری کرد که ایران
روز به روز تهیدست تر شود و رو به ویرانی رود و چنان به حال احتضار آید که دولت روسیه
هرگاه بخواهد بتواند بی دردسر آن را از پای درآورد.</span><span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">»<o:p></o:p></span></div>
<div class="MsoNormal">
<span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">مخبر السلطنه در خاطرات
خود می نویسد؛ «ایران را بی سر و سامانی فراگرفته است؛ روس از یک سو می کشد، انگلیس
از سویی دیگر. خزانه خالی است. دولت محتاج پول. به انواع اسامی از رعیت نقد و جنس می
گیرند. شاه مریض است و رجال در فکر منفعت خویش. مردم چیزهایی شنیده اند و آرزوهایی
در دل دارند. بمبی در سینه ها مخفی است تا کی بترکد. اندیشمندان در داخل و خارج به
بیداری افکار مردم و تعریف مفهوم وطن، قانون و آزادی همت کردند.</span><span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">»<o:p></o:p></span></div>
<div class="MsoNormal">
<span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">گویی این خاطراتی است که مخبرالسلطنه امروز به
رشته تحریر درآورده است تکرار تاریخ قجری در دوران حکومت اسلامی و سومین کودتا در
تاریخ ایران که به کودتای 22 خرداد شهرت یافته است .<o:p></o:p></span></div>
<div class="MsoNormal">
<span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">شاید بسیاری با نظریه دور تاریخ ویلدورانت
مخالف باشند اما امروز شواهد دست در دست هم اثبات این نظریه را جدی تر می کند برای
اثبات نقش روسیه در سومین کودتای ایران بد نیست نگاهی داشته باشیم به تاریخ روابط
دو کشور، تاریخی که سراسر سودجویی و فرصت طلبی روسیه را یادآوری می کند و بازی های
پی در پی که ایران در دوره های مختلف تاریخ از همسایه شمالی خود خورده است . <o:p></o:p></span></div>
<div class="MsoNormal">
<span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;"><span style="mso-spacerun: yes;"> </span>از به
توپ بستن مجلس با حمایت روسیه تا حمایت بی دریغ روس ها از رئیس دولت محمود احمدی
نژاد و در نهایت پیوستن اش به تحریم های جهانی . <span style="mso-spacerun: yes;"> </span>شاید بهتر باشد وعده های عمل نشده روسیه را
برشمریم و به تحلیل های کارشناسان روسی از انتخابات دهم سری بزنیم که تنها تحلیل
هایی است که از جامعه جهانی در خصوص انتخابات دهم با نگاهی مثبت منتشر شده و جای
هیچ تردیدی را در سلامت انتخابات دهم باقی نمی گذارد.<o:p></o:p></span></div>
<div class="MsoNormal">
<span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">محمود احمدی نژاد رئیس
دولت جمهوری اسلامی در میان بهت و حیرت مردم در اولین اقدام خود پس از اعلام آرا به
روسیه سفر کرد و<span style="mso-spacerun: yes;"> </span>در شهر تاریخی یکاترینبورگ
دست در دست همتای روسی خود سوظن های بیشتری را متوجه روسیه کرد.</span><span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;"><o:p></o:p></span></div>
<div class="MsoNormal">
<span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">اما پس از اظهار
نظرهای مغرضانه روسیه درخصوص اعتراضات مردمی به نتایج انتخابات دهمین رئیس جمهور
ایران پس از انقلاب اسلامی در نهایت در <span style="mso-spacerun: yes;"> </span>نماز
جمعه تاریخی 26 تیر 1388 با خطبه هایی از آیت الله هاشمی رفسنجانی بلاخره به صورت علنی
انگشت اتهام معترضین روسیه را نشانه گرفت و سر دادن شعارهای ضد روسی آغاز شد .</span><span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;"><o:p></o:p></span></div>
<div class="MsoNormal">
<span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">گفتنی است علاوه بر
معترضین ایرانی<span style="mso-spacerun: yes;"> </span>در نظر سنجی که خبرگزاری روسیه
در وب سایت خودانجام داد ۶۵ ٪ از خوانندگان وب سایت به دخالت روسیه در رویدادهای ایران
اعتقاد داشتند. </span><span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;"><o:p></o:p></span></div>
<div class="MsoNormal">
<span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">به ادعای خبرگزاری روسی
ریانووستی، در شرایطی که حکومت ایران هر گونه حضور ناظران خارجی در انتخابات را رد
کرده بود و آیت الله خامنه ای موضع گیری بسیار تندی علیه نهضت آزادی ایران به عنوان
پیشنهاد دهنده این موضوع داشت، یک روس تحت عنوان خبرنگار بر انتخابات ایران نظارت داشته
و آنرا تایید کردهاست.</span><span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;"><o:p></o:p></span></div>
<div class="MsoNormal">
<span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">رابطه دوستانه تهران – مسکو اما خیلی زودتر از
پیش بینی های صورت گرفته به تیرگی کشیده شد درست در جایی که تهران برای ادامه
ماجراجویی های هسته ایی از طرف غرب در فشار بود و همچنان طیف عظیم منابع انسانی
خود را در کودتای 22 خرداد از دست داده بود <span style="mso-spacerun: yes;"> </span>و بیش از پیش به هم پیمانی روسیه نیازمند بود . <o:p></o:p></span></div>
<div class="MsoNormal">
<span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">هنوز یک سال از پذیرایی<span style="mso-spacerun: yes;"> </span>احمدی نژاد در شهر تاریخی یکاترینبورگ و تبریک پیروزی
به او بعد از اعلام نتایج انتخابات جنجالی ۲۲ خرداد نگذشته بود<span style="mso-spacerun: yes;"> </span>که دیمیتری مدودف رییس جمهور روسیه، رفتار جمهوری
اسلامی در قبال نگرانیهای جامعه جهانی پیرامون برنامههای اتمی ایران را غیر مسئولانه
خواند. انتشار رسمی نظر انتقادی کرملین نشانه بروز تشنج بی سابقه در مناسبات مسکو با
تهران شد. <o:p></o:p></span></div>
<div class="MsoNormal">
<span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">اظهاراتی که به
احتمال زیاد بیشتر از همه محمود احمدی نژاد را شوکه می کرد سه روز پیش از اظهارات مدودف،
در ۴ اردیبهشت، آندره نسترنکو سخنگوی وزارت خارجه روسیه طی اعلامیهای که انتشار آن
تنها با قصد علنی ساختن نارضایتی مسکو از تهران صورت گرفت، اعلام کرد که مسکو از سند
نهایی تنظیم شده در پایان کنفرانس بین المللی خلع سلاح (تهران) حمایت به عمل نمی آورد.
</span><span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">و اینگونه روابط ایران و روسیه از روابطی دوستانه تبدیل به درگیریهای
لفظی و پاسخ های متعدد طرفین به یکدیگر شد. </span><span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;"><o:p></o:p></span></div>
<div class="MsoNormal">
<span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">مساله روابط ایران
- روسیه قبل از هر چیز واجد جنبهای تاریخی و روانی است که به دوره روسیه تزاری و قراردادهای
ترکمانچای، گلستان، آخال و عهدنامه 1907 باز میگردد. بعد از انقلاب روسیه، تجدید
نگرشی در روابط این کشور با ایران اتفاق افتاد و از امتیازاتی که در ایران داشت چشم
پوشی کرد که از آن جمله میتوان به تأکید عهدنامه 1921 بر حق برابر ایران با روسیه
در کشتیرانی در خزر اشاره کرد. با پایان جنگ دوم جهانی، روسیه خواستار امتیازاتی در
مناطق شمالی ایران شد که این درخواست با واکنش منفی مجلس ایران روبرو شد. روسها این
پاسخ را غیردوستانه ارزیابی کرده و با ایجاد قائله آذربایجان و کردستان و عدم خروج
نیروهای خود از ایران، به این موضوع پاسخ دادند. این مسائل در ذهن ایرانیان، بازگشت
روسیه به دوران تزاری معنا شده است. </span><span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;"><o:p></o:p></span></div>
<div class="MsoNormal">
<span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">بعد از آن، هرچند ایران
در طیف جهان غرب قرار گرفت، اما دو کشور همکاریهای اقتصادی و صنعتی را ادامه دادند.
هرچند شوروی بعد از انقلاب اسلامی و حذف مواد 5 و 6 عهد نامه 1921، پاسخی به این اقدام
نداد و در جنگ 8 ساله، ظاهرا موضع بیطرفی اتخاذ کرد، اما بعد از دو سال سلاحهایی
که به دیگران نمیداد را به عراق ارسال کرد. بنابراین موضع شوروی در جنگ به نفع عراق
بود. با پایان جنگ و قصد ایران برای راهاندازی تکنولوژی هستهای (بعد از عقبنشینی
چینیها بنا به دلایلی)، روسها در کنار تعاملات نظامی، همکاری با ایران در این موضوع
را پذیرفتند. بعد از فروپاشی شوروی نیز در کنار سایر زمینههای تعاملی، مسئله رژیم
حقوقی دریای مازندران مطرح شد. ابتدا و به ظاهر دو کشور موضع مشترکی داشتند و خواستار
نظام مشاع در این دریا بودند، اما واقعیت آن بود که روسیه از همان ابتدا خط مشی دوگانهای
را در قبال ایران در پیش گرفته بود. در نهایت هم بخش عظیمی از دریای خزر به روس ها
بخشیده شد و با وجود عدم رضایت عمومی ، احمدینژاد برای نشان دادن حسن نیت ایران روابط
دوستانه و بخشندهای را با روسها از سرگرفت. </span><span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;"><o:p></o:p></span></div>
<div class="MsoNormal">
<span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">اما امروز روسها نه
تنها از مواضع بیانیه تهران حمایت نمی کنند <span style="mso-spacerun: yes;"> </span>که رئیس دولت ایران را به عوام فریبی متهم کرده و
دست در دست آمریکا بر تحریم ایران تاکید کردند . شاید بتوان این گونه نتیجه گرفت که
ایران نه تنها نتوانسته از روسیه استفاده کند، بلکه امتیازات زیادی نیز داده است. به
عبارتی رویای اتحاد استراتژیک در روابط ایران و روسیه از هم پاشیده است. ایران در مورد
کشتار چچن، با اینکه مردم آن مسلمان بودند از موضع روسیه حمایت کرد. در واقع ایران
بیش از آنکه از روسیه امتیاز بگیرد، به این کشور امتیاز داده است. در مورد کارت بازی
روسیه در قبال غرب، باید گفت که نقش روسیه بیشتر یک نقش تعدیلکننده و نه تغییردهنده
بوده که ایران بتواند از این دیپلماسی استفاده کند.و جالبتر از همه اینکه احمدی نژاد
در سالگرد پیروزی روسیه در جنگ جهانی دوم نامه تبریکی به همتای روسی خود نوشت که آن
هم موجب حیرت همگانی شد. </span><span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">احمدی نژاد در پاسخ به حمایت روسیه از
کودتای 22 خرداد هزینه های زیادی پرداخت کرد گویا فراموش کرده بود بخش عظیمی از
دریای خزر را پیش از این در این راه هزینه کرده است . <o:p></o:p></span></div>
<div class="MsoNormal">
<span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">روشن است که دستیابی
ایران به سلاح هستهای به سود روسیه نیست و موضع روسیه در این وضعیت به مانند دیگر
کشورها خواهد بود ولی در عین حال به سود روسیه نیز نیست که ایران مورد هدف حمله پیش
دستانه قرار بگیرد همانگونه که بوش پسر در سال 2003 در باره عراق انجام داد. هر درگیری
مسلحانه با ایران برای روسیه تبعات بدتری از جنگ عراق به دنبال خواهد داشت. ایران دارای
مرزهای مشترکی با جمهوریهای استقلال یافته از شوروی سابق است. بدیهی است که تبدیل
جمهوری آذربایجان به کشور مماس با جبهه جنگ و ناآرامی و بیثباتی در آن برای روسیه
، عواقب وخیمی به دنبال خواهد داشت.روسیه منافع دیگری نیز دارد و آن دادن فرصت بیشتری
برای حفظ وجهه منطقی اوباما درباره روسیه است که این کشور را دیگر دشمن خود نمیداند.
رویکرد اوباما در برابر روسیه از جمله موضوعاتی است که وی توانسته پیشرفت زیادی در
آن کسب کند. <o:p></o:p></span></div>
<div class="MsoNormal">
<b><span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">تاریخ روابط ایران
و روسیه <o:p></o:p></span></b></div>
<div class="MsoNormal">
<span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">حافظه تاریخی مردم ایران
بخصوص از زمان روی کارآمدن سلسله قاجار تصوری مثبت از روابط کشورمان با روسیه ندارد
و خاطرات تلخی از سلطه استعماری و تلاشی که سیاستمداران روسی برای دست اندازی هر چه
بیشتر بر منابع اقتصادی بکار بستند در ذهن جامعه ایرانی باقی مانده است. </span><span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;"><o:p></o:p></span></div>
<div class="MsoNormal">
<span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">بهطوركلي در طول قرن
نوزدهم و اوايل قرن بيستم، روسيه با تمام امكانات خود تلاش ميكرد با حفظ برتري اقتصادي،
نفوذ سياسي خود را نيز در ايران گسترش دهد تا به قلب تجارت و ثروت عظيم خليجفارس و
اقيانوس هند دست يابد. سلسله جنگهاي ايران و روسيه در قرن نوزدهم كه منجر به تحميل
عهدنامههاي تركمانچاي و گلستان به ايران شد، بزرگترين ضربه نظامي، اقتصادي و سياسي
را در قرن نوزدهم بر استقلال ايران وارد كرد. ضربههاي ناشي از اين دو قرارداد بر استقلال
ايران، فرصت لازم را براي سوءاستفاده انگلستان نيز فراهم ساخت. تحميل قرارداد تركمانچاي
توسط روسيه و قرارداد 1857 پاريس توسط انگليس به ايران، عملاً دولتهاي روسيه و انگليس
را به حاكمان بلامنازع در سرنوشت سياسي و اقتصادي ايران تبديل كرد. در نيمه دوم قرن
نوزدهم، انگليس و روسيه براي كسب امتيازات بيشتر از شاه قاجار با يكديگر رقابت داشتند
و در پايان قرن نوزدهم اغلب منابع كشور و طرحهاي فني آن تحت اداره و يا استخراج بيگانگان
بود. در خلال اين دوران، استيلاي روسها بيشازپيش بود. آنها نهتنها با تصرف اراضي
ايران و ضميمهساختن آن به خاك خود مرزهايشان را گسترش ميدادند، بلكه شاه ايران را
با اعطاي وامهاي سنگين، عملا به خود وابسته ميكردند.</span><span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;"><o:p></o:p></span></div>
<div class="MsoNormal">
<span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">بهدنبال جنگ جهاني
اول و سپس پيروزي انقلاب اكتبر 1917 در روسيه و سرانجام خروج اين كشور از جنگ، تحولات
عميقي در روابط ايران و روسيه صورت گرفت.</span><span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;"><o:p></o:p></span></div>
<div class="MsoNormal">
<span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">پس از پيروزي بلشويكها
در روسيه، سياست خارجي اين كشور دچار تحولات اساسي شد. رهبران انقلابي كه به حكومت
جهاني سوسياليسم ميانديشيدند، به كشور ايران بهعنوان كانال سوئز انقلاب كمونيستي
مينگريستند.</span><span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;"><o:p></o:p></span></div>
<div class="MsoNormal">
<span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">بلشويكها بهمنظور جذب
ايران در مدار اتحاد شوروي، تمام امتيازات اخذشده از ايران در زمان روسيه تزاري را
باطل اعلام كردند. در اولين اقدام، جمهوري سوسياليستي شوروي، قرارداد 1907 منعقدشده
ميان انگليس و روسيه تزاري را لغو كرد. طبق قرارداد 1907، كشورهاي روسيه تزاري و انگليس،
ايران را به سه منطقه شمال (تحت نفوذ روسيه)، جنوب (تحت نفوذ انگليس) و مركز (بيطرف)
تقسيم كرده بودند.</span><span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;"><o:p></o:p></span></div>
<div class="MsoNormal">
<span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">در كل سياست اتحاد جماهير
شوروي نسبت به ايران در اين دوران، دائما در حال نوسان بود. نمونه بارز اين نوسان در
نحوه برخورد دولت شوروي با رضاشاه مشهود است. پسازآنكه در سال 1932.م رضاشاه تلاش
كرد درآمدهاي نفتي ايران را بالا ببرد و اين امر باعث كشمكش بين ايران و شركت نفت سابق
شد، اتحاد جماهير شوروي با مترقيخواندن رضاشاه، از او جانبداري كرد اما پسازآنكه
طرفين (رضاشاه و شركت نفت) توافق كردند كه اختلافاتشان را از طرق مسالمتآميز حل كنند،
حكومت رضاشاه در ايران هدف حملات تبليغاتي شوروي قرار گرفت.</span><span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;"><o:p></o:p></span></div>
<div class="MsoNormal">
<span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">در دوره سلطنت محمدرضاشاه
نيز، دولت شوروي ضمن تلاش براي افزايش توان نظامي و استراتژيك خود در مقابل غرب، سعي
ميكرد كشورهاي جهان سوم و از جمله ايران را به سمت خود جذب كند و ازاينرو به محمدرضاشاه
پيشنهاد ميكرد روابط دوجانبه را در سطوح مختلف اقتصادي، سياسي و حتي نظامي گسترش دهد.
طي دهههاي 1960 و 1970.م، دولت ايران به دليل وابستگي به غرب به پيشنهادهاي شوروي
مبني بر گسترش روابط سياسي و نظامي، بهگونهاي محتاطانه جواب رد ميداد اما در زمينههاي
اقتصادي و حتي بازرگاني، روابط دو كشور رو به گسترش بود. به واسطه همين امتيازات اقتصادي
و بازرگاني كه شاه پهلوی به شوروي اعطا ميكرد، دولت شوروي در قبال سياستهاي شاه نسبت
به مسائل خليجفارس و جهان غرب بردباري بيشتري نشان ميداد و علت آنكه در موضع مسكو
نسبت به رژيم شاه در هنگام وقوع انقلاب اسلامي تغيير صريح صورت نگرفت نيز درواقع از
اين ناحيه قابل تفسير است.</span><span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;"><o:p></o:p></span></div>
<div class="MsoNormal">
<b><span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">بعد از پیروزی انقلاب</span></b><b><span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;"><o:p></o:p></span></b></div>
<div class="MsoNormal">
<span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">در مواجهه با انقلاب
ایران، سیاستمداران شوروی موضعی محتاطانه در قبال پیروزی نهضت<span style="mso-spacerun: yes;"> </span>اسلامی ایران اتخاذ کردند اما در عین حال لفظ انقلاب
اسلامی از سوی رسانه های شوروی بکار گرفته شد. مسلماً سقوط شاه و تضعیف آمریكا و انحلال
دو مرکز مراقبت استراتژیکی در بند <span style="mso-spacerun: yes;"> </span>شاه و کبکان
موجبات خرسندی شوروی را فراهم می آورد و باعث شکست اردوگاه غرب به عنوان رقیب اصلی
شوروری می شد.</span><span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;"><o:p></o:p></span></div>
<div class="MsoNormal">
<span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">علیرغم اینکه مقامات
شوروی اعلام کردند که سیاست نزدیکی با ایران را در پیش می گیرند اما تهاجم شووری به
افغانستان و اتخاذ موضعی سخت از سوی آیت الله خمینی <span style="mso-spacerun: yes;"> </span>علیه سیاست های شوروی، روابط دو کشور را دچار تنش
هایی کرد.</span><span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;"><o:p></o:p></span></div>
<div class="MsoNormal">
<span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">در فوریه 1983 با دستگیری
سران حزب توده در ایران از جمله كیانوری رهبر حزب و منع فعالیت آن اتهام براندازی،
روابط ایران و شوروی به سردی گرایید و هیجده دپیلمات شوروی از ایران اخراج شدند. از
سوی دیگر، پیروزیهای ایران در جنگ در سال 1982، باعث تغییر سیاست خارجی شوروی و حمایت
آشكار از عراق شد.</span><span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;"><o:p></o:p></span></div>
<div class="MsoNormal">
<span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">با به قدرت رسيدن گورباچف
و تغيير و تحول عميق در سياست خارجي آن کشور، براي شوروي خاتمه جنگ طولاني بين ايران
و عراق از طريق مسالمت آميز جنبه حياتي و ضروري پيدا کرد. در يک اقدام عملي که در تهران
و محافل بين المللي به عنوان اهرم فشار براي پايان جنگ تعبير شد، مسکو کارشناسان خود
را به بهانه عدم امنيت ناشي از جنگ شهرها در بهمن 1364 ( فوريه 1985) از ايران خارج
کرد. طي اقدامي ديگر در جريان راي گيري نسبت به قطعنامه 598 ( فوريه 1987) ، اتحاد
شوروي با راي مثبت خود به ساير اعضاي شوراي امنيت پيوست.</span><span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;"><o:p></o:p></span></div>
<div class="MsoNormal">
<span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">ملاقات ادوارد شواد
نادزه، وزیر امور خارجه شوروی، در فوریه 1989 با آیت الله خمینی و ارائه پیام گورباچف
و قبل از آن ارسال پیام آیت الله به گورباچف، نقطه عطفی در ایجاد شالوده مشاركتی نزدیكتر
و با ثباتتر بود. به دنبال آن در ژوئن 1989 هاشمی رفسنجانی از مسكو دیدار كرد و نخستین
گام عمده در برقراری مناسبات دو جانبه بر مبنایی محكم برداشته شد. در این دیدار، یك
موافقتنامه مقدماتی تسلیحاتی میان طرفین به امضا رسید و مسكو موافقت خود را به منظور
تقویت ظرفیت دفاعی ایران اعلام كرد.</span><span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;"><o:p></o:p></span></div>
<div class="MsoNormal">
<span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">اوج گيري کشمکش بين
گورباچف و يلتسين در داخل شوروي در اواسط سال 1990 نيز بر روابط ايران و شوروي تاثيري
سوء گذاشت. عناصر هوادار يلتسين با سياست پيشين شوروي مبني بر توسعه روابط دوستانه
با ايران موافق نبودند، چراکه در مبارزه خود با گورباچف خواهان کسب حمايت غرب بودند
و غرب نيز با ايران دشمني داشت. گذشته از اين ، اسلام مبارز را به عنوان مهم ترين خطر
بالقوه اي که امنيت و منافع روسيه را تهديد مي کرد، تلقي مي کردند و از آنجايي که از
نظر آنها ايران حامي اصلي دعوت اسلامي به شمار مي رفت، آن را بيشتر به ديده تهديدي
بر منافع روسيه مي نگريستند.</span><span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;"><o:p></o:p></span></div>
<div class="MsoNormal">
<span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">این تفکر در دو سال
نخست پس از فروپاشي شوروي، زمانی که هواداران نزديکي با غرب بر سر قدرت بودند حاکمیت
داشت اما با روی کار آمدن پوتین این روند رو به تغیییر نهاد. بخصوص اینکه وی با اتخاذ
تدابیری برنامه دموکراسی هدایت شده را پیش برد و تا حدود زیادی باعث بهبود وضعیت اقتصادی
روسیه شد. دراین دوره با توجه به شکل گیری جمهوريهاي جديد در آسياي مركزي و قفقاز،
توجه قدرتهاي منطقهاي و فرامنطقهاي به حوزه درياي خزر بهعنوان منبع عظيم انرژي جلب
و زمينه براي رقابت قدرتهاي بزرگ در منطقه هموار شد.</span><span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;"><o:p></o:p></span></div>
<div class="MsoNormal">
<span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">با فروپاشي اتحاد جماهير
شوروي، در سال 1371 ایده تشکیل تاسيس سازماني براي همکاري و هماهنگي بين کشورهاي ساحلي
درياي خزر با افزايش اين کشورها از 2 به 5 کشور حاشيه دريا توسط هاشمي رفسنجاني رئیس
جمهور وقت ایران مطرح شد که مورد پذیرش کشورهای دیگر قرار گرفت اما از آنجایی که هر
یک از کشورها خواهان بهره گیری بیشر از دریای خزر بودند سیاست واگرایانه ای را در پیش
گرفتند </span><span lang="FA" style="font-family: Arial; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">و در نهایت در دوران ریاست جمهوری محمود احمدی
نژاد بود که ماجرای دریای خزر به نفع روس ها خاتمه یافت. و همانگونه در ابتدا ذکر
شد حمایت بی دریغ روسیه را در بحرانی ترین دوره اختلافات داخلی ایران به همراه
داشت حمایتی که در برابر اختلافات ایران با غرب<span style="mso-spacerun: yes;">
</span>متوقف شد و در نهایت باز این دولت ایران بود که از روسیه بازی خورد . <o:p></o:p></span></div>
<!--[if gte mso 9]><xml>
<o:OfficeDocumentSettings>
<o:AllowPNG/>
</o:OfficeDocumentSettings>
</xml><![endif]-->
<!--[if gte mso 9]><xml>
<w:WordDocument>
<w:View>Normal</w:View>
<w:Zoom>0</w:Zoom>
<w:TrackMoves/>
<w:TrackFormatting/>
<w:PunctuationKerning/>
<w:ValidateAgainstSchemas/>
<w:SaveIfXMLInvalid>false</w:SaveIfXMLInvalid>
<w:IgnoreMixedContent>false</w:IgnoreMixedContent>
<w:AlwaysShowPlaceholderText>false</w:AlwaysShowPlaceholderText>
<w:DoNotPromoteQF/>
<w:LidThemeOther>EN-US</w:LidThemeOther>
<w:LidThemeAsian>JA</w:LidThemeAsian>
<w:LidThemeComplexScript>FA</w:LidThemeComplexScript>
<w:Compatibility>
<w:BreakWrappedTables/>
<w:SnapToGridInCell/>
<w:WrapTextWithPunct/>
<w:UseAsianBreakRules/>
<w:DontGrowAutofit/>
<w:SplitPgBreakAndParaMark/>
<w:EnableOpenTypeKerning/>
<w:DontFlipMirrorIndents/>
<w:OverrideTableStyleHps/>
</w:Compatibility>
<m:mathPr>
<m:mathFont m:val="Cambria Math"/>
<m:brkBin m:val="before"/>
<m:brkBinSub m:val="--"/>
<m:smallFrac m:val="off"/>
<m:dispDef/>
<m:lMargin m:val="0"/>
<m:rMargin m:val="0"/>
<m:defJc m:val="centerGroup"/>
<m:wrapIndent m:val="1440"/>
<m:intLim m:val="subSup"/>
<m:naryLim m:val="undOvr"/>
</m:mathPr></w:WordDocument>
</xml><![endif]--><!--[if gte mso 9]><xml>
<w:LatentStyles DefLockedState="false" DefUnhideWhenUsed="true"
DefSemiHidden="true" DefQFormat="false" DefPriority="99"
LatentStyleCount="276">
<w:LsdException Locked="false" Priority="0" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" QFormat="true" Name="Normal"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="9" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" QFormat="true" Name="heading 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="9" QFormat="true" Name="heading 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="9" QFormat="true" Name="heading 3"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="9" QFormat="true" Name="heading 4"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="9" QFormat="true" Name="heading 5"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="9" QFormat="true" Name="heading 6"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="9" QFormat="true" Name="heading 7"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="9" QFormat="true" Name="heading 8"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="9" QFormat="true" Name="heading 9"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="39" Name="toc 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="39" Name="toc 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="39" Name="toc 3"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="39" Name="toc 4"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="39" Name="toc 5"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="39" Name="toc 6"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="39" Name="toc 7"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="39" Name="toc 8"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="39" Name="toc 9"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="35" QFormat="true" Name="caption"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="10" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" QFormat="true" Name="Title"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="1" Name="Default Paragraph Font"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="11" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" QFormat="true" Name="Subtitle"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="22" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" QFormat="true" Name="Strong"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="20" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" QFormat="true" Name="Emphasis"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="59" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Table Grid"/>
<w:LsdException Locked="false" UnhideWhenUsed="false" Name="Placeholder Text"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="1" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" QFormat="true" Name="No Spacing"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="60" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light Shading"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="61" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light List"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="62" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light Grid"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="63" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Shading 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="64" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Shading 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="65" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium List 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="66" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium List 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="67" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="68" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="69" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 3"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="70" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Dark List"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="71" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful Shading"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="72" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful List"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="73" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful Grid"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="60" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light Shading Accent 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="61" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light List Accent 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="62" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light Grid Accent 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="63" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Shading 1 Accent 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="64" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Shading 2 Accent 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="65" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium List 1 Accent 1"/>
<w:LsdException Locked="false" UnhideWhenUsed="false" Name="Revision"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="34" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" QFormat="true" Name="List Paragraph"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="29" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" QFormat="true" Name="Quote"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="30" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" QFormat="true" Name="Intense Quote"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="66" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium List 2 Accent 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="67" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 1 Accent 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="68" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 2 Accent 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="69" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 3 Accent 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="70" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Dark List Accent 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="71" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful Shading Accent 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="72" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful List Accent 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="73" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful Grid Accent 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="60" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light Shading Accent 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="61" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light List Accent 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="62" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light Grid Accent 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="63" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Shading 1 Accent 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="64" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Shading 2 Accent 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="65" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium List 1 Accent 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="66" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium List 2 Accent 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="67" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 1 Accent 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="68" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 2 Accent 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="69" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 3 Accent 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="70" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Dark List Accent 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="71" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful Shading Accent 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="72" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful List Accent 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="73" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful Grid Accent 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="60" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light Shading Accent 3"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="61" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light List Accent 3"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="62" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light Grid Accent 3"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="63" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Shading 1 Accent 3"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="64" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Shading 2 Accent 3"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="65" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium List 1 Accent 3"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="66" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium List 2 Accent 3"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="67" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 1 Accent 3"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="68" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 2 Accent 3"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="69" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 3 Accent 3"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="70" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Dark List Accent 3"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="71" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful Shading Accent 3"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="72" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful List Accent 3"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="73" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful Grid Accent 3"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="60" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light Shading Accent 4"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="61" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light List Accent 4"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="62" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light Grid Accent 4"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="63" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Shading 1 Accent 4"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="64" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Shading 2 Accent 4"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="65" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium List 1 Accent 4"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="66" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium List 2 Accent 4"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="67" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 1 Accent 4"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="68" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 2 Accent 4"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="69" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 3 Accent 4"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="70" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Dark List Accent 4"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="71" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful Shading Accent 4"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="72" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful List Accent 4"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="73" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful Grid Accent 4"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="60" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light Shading Accent 5"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="61" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light List Accent 5"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="62" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light Grid Accent 5"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="63" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Shading 1 Accent 5"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="64" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Shading 2 Accent 5"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="65" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium List 1 Accent 5"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="66" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium List 2 Accent 5"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="67" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 1 Accent 5"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="68" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 2 Accent 5"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="69" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 3 Accent 5"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="70" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Dark List Accent 5"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="71" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful Shading Accent 5"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="72" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful List Accent 5"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="73" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful Grid Accent 5"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="60" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light Shading Accent 6"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="61" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light List Accent 6"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="62" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light Grid Accent 6"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="63" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Shading 1 Accent 6"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="64" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Shading 2 Accent 6"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="65" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium List 1 Accent 6"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="66" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium List 2 Accent 6"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="67" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 1 Accent 6"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="68" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 2 Accent 6"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="69" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 3 Accent 6"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="70" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Dark List Accent 6"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="71" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful Shading Accent 6"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="72" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful List Accent 6"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="73" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful Grid Accent 6"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="19" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" QFormat="true" Name="Subtle Emphasis"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="21" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" QFormat="true" Name="Intense Emphasis"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="31" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" QFormat="true" Name="Subtle Reference"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="32" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" QFormat="true" Name="Intense Reference"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="33" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" QFormat="true" Name="Book Title"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="37" Name="Bibliography"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="39" QFormat="true" Name="TOC Heading"/>
</w:LatentStyles>
</xml><![endif]-->
<!--[if gte mso 10]>
<style>
/* Style Definitions */
table.MsoNormalTable
{mso-style-name:"Table Normal";
mso-tstyle-rowband-size:0;
mso-tstyle-colband-size:0;
mso-style-noshow:yes;
mso-style-priority:99;
mso-style-parent:"";
mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt;
mso-para-margin-top:0cm;
mso-para-margin-right:0cm;
mso-para-margin-bottom:10.0pt;
mso-para-margin-left:0cm;
line-height:115%;
mso-pagination:widow-orphan;
font-size:11.0pt;
font-family:Calibri;
mso-ascii-font-family:Calibri;
mso-ascii-theme-font:minor-latin;
mso-hansi-font-family:Calibri;
mso-hansi-theme-font:minor-latin;
mso-bidi-language:FA;}
</style>
<![endif]-->
<!--StartFragment-->
<!--EndFragment--><br />
<div class="MsoNormal">
<br /></div>
</div>
saharbayatihttp://www.blogger.com/profile/02565859620291726010noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-5664653874662845695.post-6476208217604520352015-10-01T04:36:00.000-07:002015-10-02T05:54:01.640-07:00تلگرام دارم پس مهم هستم <div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div style="text-align: right;">
<span style="font-size: large;"> باورم نمی شه کار به جایی رسیده که آدمهای سرشناس و سرنشناس برای خودشون حالا شبکه تلگرام راه انداختن. یعنی متکلم وحده شدن. یعنی فقط اونا حرف می زنن و بقیه نمی تونن اظهارنظر کنن. بعید می دونم وقتی مدیران تلگرام چنین شبکه ای رو راه اندازی می کردن عقلشون رسیده باشه که کشورهایی در دنیا هستند که اتفاقا از تلگرام استفاده می کنن و مردمانش علاقه عجیبی به دیکتاتوری دارن. به اینکه خودشون حرف بزنن و بقیه گوش بدن و حتی حق اظهار نظر نداشته باشن.</span><span style="font-size: large;">احتمالا پژوهشگران تلگرام هیچ شناختی از ما مردم نازنین نداشتن. هیچ تلاشی هم نکردن که شناخت پیدا کنند. اونها این شبکه رو برای خبرگزاری ها، رسانه ها، آدمهای خبرساز راه اندازی کردن که دسترسی به اخبارشون رو ساده تر و سهل تر می کنه بی توجه به اینکه هستند آدمهای خود خبرساز پنداری که در گوشه ای از جهان که دارن قربون خودشون می رن.</span><span style="font-size: large;">باورم نمی شه طی یک زمان کوتاه از راه اندازی این شبکه این همه دوست عزیز و محترم صاحب شبکه تلگرامی شده باشن !!!</span><span style="font-size: large;">یکی هم نیست بگه دوست خوبم دقیقا انگیزه ات و حتی لذتی که از این متکلم وحده بودن می بری رو می تونی برای ما هم شرح بدی؟</span><span style="font-size: large;">هر چند تو فضاهای دیگه هم اغلب دوستان خبرساز علاقه ای به خوندن نظرات بقیه ندارن یا اگرم بخونن فقط اونجاهایی رو دوست دارن که بقیه بهشون افتخار کردن و تشویقشون کردن.</span><span style="font-size: large;">این وضعیت شترگاوپلنگی هر روز داره جذاب تر از روز قبل می شه تکلیف ما اصلا معلوم نیست که با کی و چی طرفیم. با روزنامه نگار؟ نویسنده؟ فعال حقوق بشر؟ سلیبریتی؟ معلم اخلاق؟ آدم مهم؟ شاعر؟ مترجم؟ فعال مدنی و فعال زنان؟</span><span style="font-size: large;">چطوری می شه این همه عنوان رو با هم کشید؟ بعضی ها هم البته به خاطر عدم توانایی در حمل همه عنوان ها دچار دگردیسی عنوانی می شن. هر جا لازمه خبرنگار. هر جا جواب می ده معلم اخلاق. هر جا بیشتر کاربرد داره فعال حقوق کوفت و مرض.</span><span style="font-size: large;">دستاورد دوستان هم که کاملا مشخصه از درخواست رفع حصر و بازگشایی انجمن صنفی و تلاش و برای آزادی بیان ته ته اش می رسه به ذوب شدگی در ظریف و روحانی که ایشالله گربه است.</span><span style="font-size: large;">حالا نمی دونم من خیلی از موضوع پرتم یا اینکه حال و روز رفقای قدیم ما تا این حد خراب شده، که نمی فهمم چطور می شه دیگه هیچ کس هیچی درباره رفع حصر، آزادی بیان، انتخابات آزاد و ... نمی پرسه. حالا نپرسه نمی فهمم چطور می شه که کار به قربون صدقه می رسه؟</span><span style="font-size: large;">احتمالا ما ملت بخشنده ای هستیم و مشکل از کینه ای بودن من است و بس.</span><span style="font-size: large;">انقدر همه چیز و همه کس عوض شده که حس می کنم مثل اصحاب کهف سالها در غاری خواب بودم و از دنیا بی خبر.</span><span style="font-size: large;">نکته خوب ترش اینجاست که برای توجیه همه بی فرهنگی ها، گندکاریها و مشکلات دوستان نمونه خارجی مشابهی رو دارن برای مثال زدن. اما وقتی بحث مقایسه خوبی ها، با فرهنگ بودگی ها و شیرین کاریهای خارجی باشه قیاس مع الفارق می شه و اصلا جای مقایسه نیست.</span><span style="font-size: large;">یادمه منم هر بار تو مدرسه به امتحانم گند می زدم به بابام می گفتم بقیه ام خراب کردن فقط من که نبودم!</span><span style="font-size: large;">الانم همه دنیا خشکسالی، مشکلات اقتصادی، جریان غیرآزاد اطلاعات و انتخابات و بدبختی حاکمه فقط ما که نیستیم!</span><span style="font-size: large;">فقط ما نیستیم که یه مسابقه ساده رو تبدیل می کنیم به محل فحش و فحش کاری. فقط ما نیستیم که به صفحات مجازی این و اون حمله ور می شیم و لیچار بار می کنیم. فقط ما نیستیم که شلنگ آب رو می بندیم تو حیاط که ماشین بشوریم تازه پولشم می دیم حرفیه؟ فقط ما نیستیم که همیشه بین بد و بدتر حق انتخاب داریم.</span><span style="font-size: large;">فقط ما نیستیم که ... والله چه کاریه مهم اینکه ظریف با اوباما دست داد و وقتی با هم چشم تو چشم شدن جیشش نگرفت. این خودش یعنی یه پیشرفت بزرگ کاش حداقل این ماجرای حجاج پیش نیومده بود می ریختیم تو خیابون به افتخار مثانه ظریف که ظرفیتش از مثانه قبلی ها بیشتر شده جشن می گرفتیم.</span><span style="font-size: large;"><br /></span></div>
<div style="text-align: right;">
<br /></div>
</div>
saharbayatihttp://www.blogger.com/profile/02565859620291726010noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-5664653874662845695.post-3947180507083569332015-08-11T04:22:00.002-07:002015-08-11T04:26:27.256-07:00نفس بکش دوست سابق <div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div style="text-align: right;">
<span style="font-size: large;">کاش یه درصد هم فکر می کردم این دوست سابقم میاد اینجا و سری می زنه اما شک ندارم انقدر سرش شلوغه که حتی نیم نگاهی هم نه به اینجا که به هیچ کجای دیگه نداره، آخه این دوست سابقم خیره شده به صفحات سفید خودش که مدام و بی وقفه دارن پر می شن، مدام و بی وقفه هر جا نوشته<br /> الان به چی فکر می کنی؟<br /> هر چی به فکرش می یاد و نمی یاد رو می نویسه. مدام داره اظهار نظر می کنه مدام داره نظر می ده و بحث می کنه، بحث بحث بحث. این بحث های فرسایشی.<br />راستش دلم امروز برای این دوست سابقم سوخت، خیلی سوخت. تو فشردگی سطرهایی که بی وقفه می نویسه، نظرهایی که می ده حتی یه نیم فاصله برای نفس کشیدن خودش باقی نذاشته. حتی یه اینتر نزده تا انداره یه خط بیاد پایین تر و تو این پایین اومدم یه نفسی تازه کنه.<br />انقدر فرسوده شده که مغزش دیگه کار نمی کنه، نظرها و افکارش داره کم کم پوچ و بی معنی می شه، داره ریپ می زنه و اصلا حواسش نیست.<br />شاید فکر کنید دیگه دوست سابق که دلسوزی نداره، باید درباره سابق بودنش هم توضیح بدم، سابق نه به خاطر دعوا، نه به خاطر برخورد و قهر، سابق به خاطر همین سطرهای بی فاصله. شاید خودشم ندونه که شده دوست سابق یعنی اصلا هیچ وقت هیچ کجا فرصت نداشته برگرده یه نگاهی بندازه ببینه کدوم یکی از دوستاش هستن، کدوم یکی نیستن. احتمالا اصلا و ابدا متوجه پیاده شدن من و بقیه نشده.<br />این گرفتاری مختص این دوست سابقم نیست یه جورایی گریبان خیلی از دوستان سابقم رو گرفته، تو مسابقه نظرها و خبرها گم و گور شدن مدام دارن تحلیل و تفسیر می نویسن و به لطف لایک زنندگان شبکه های مجازی مدام به خودشون نوید می دن که خوب نوشتم، صد تا لایک، سیصد تا لایک، هزار تا لایک پس خوب نوشتم پس من هنوز عالی و بدون نقصم. این وسط اگر کسی هم نظر مخالف داد به پشتوانه لایک زنندگان می تونم از وسط نصفش کنم.<br />این دوست سابق این تحلیلگران بیست و چهارساعته و بی فاصله اصلا حواسشون نیست برای چی کوله هاشون رو برداشتن و خانه به دوش شدن، برای آزادی بیان؟ برای آزادی و احترام به همه عقاید؟<br />انقدر حواسشون نیست که با نوشته هاشون مدام دارن آزادی و عقیده بقیه رو زیر سوال می برن، هر روز یه برچسب تازه به مردم می چسبونن و نقدشون می کنن، از صد تا هزار کامنت گذار و لایک زننده ثابت هم همیشه نیمی هستن که بگن وای راست می گی این مردم فلان فلان شده.<br />اگر یه اینتر می زدن، اگر یه فاصله بین تحلیل ها و تفسیرهاشون بود حتما از خودشون می پرسیدن، این مردم بی هویت که می گیم دقیقا کی هستن؟ این مردم نفهم، این مردم خودشیفته، این مردم خود مهم پندار، یه لحظه فکر می کردن وقتی از مردم حرف می زنیم دقیقا داریم از کی حرف می زنیم؟ اگه یه عده ای هستن که بهشون می گن مردم، پس به ما چی می گن؟<br />حالا هر روز قافیه که تنگ می یاد یه انگ تازه تو تحلیل ها و تفسیرها به مردم می چسبه، بی هویت، خود شیفته، جاسوس، عامل رژیم، نفهم، سرخوش.<br />هیچ کس هیچ وقت هم قرار نیست خودش رو بنویسه، بنویسه دقیقا کیه؟ چه عقده ها و کینه هایی تو دلشه؟ چه حسادت ها و دو بهم زنی هایی کرده؟<br />انگشت اتهام به سمت مردمه، مردمی که گاهی هم برای اینکه بگن نه ما نفهم نیستیم، نه ما بی هویت نیستیم نه ما خودشیفته نیستیم، این پست ها و نظرها رو لایک می زنن و یه نفس راحتی می کشن که خب من رفتم تو تیم اتهام زننده دیگه متهم نیستم.<br />قدیما مردا به بهانه آب دادن باغچه ها زن ها به بهانه سبزی خریدن از دوره گرد محل تو کوچه ها جمع می شدن و پچ و پچ به دین و ایمون همدیگه گیر می دادن، هر وقتم قرار بود جایی بری چیزی بپوشی چیزی بخری اول از همه به فکر حرف مردم بودی، حالا کارکرد شبکه های مجازی برای نسل ما کارکرد همون کوچه و باغچه است. از ترس حرف مردم نمی دونی عکس برا پروفایل فیس بوکت بذاری یا نذاری. بذاری و عوضش کنی، خودشیفته و نارسیسم و خود مهم پندار و کوفت پشت سرت روانه می شه، نذاری بی هویت و ترسو.<br />جالبی ماجرا اینجاست که این تفسیرها و تحلیل ها تو همین جمع های خاص می چرخه و لایک می خوره و هم خوان می شه، کافیه سری بزنی به همین مردم، همین مردمی که نه این دوست سابق من رو می شناسن، نه نظر و عقیده اش براشون مهمه، نه حتی بقیه تحلیلگران و مفسران شبکه های مجازی رو، مردم سرگرم کار و بار خودشون هستن، مشغول جناب خان و دیرین دیرین، مشغول فاطما گل و نود، اگر این دوست سابقم و بقیه هم قطارهاش یه نفسی تازه کنن و نیم نگاهی به واقعیت موجود احتمالا سرخورده می شن و می فهمن بین هفتاد میلیون جمعیت یه مملکت هزار تا لایک که تازه نصفی اش هم مصلحتی و از رو عادته، حکمش همون تا نوک دماغ رو دیدنه وای به حال صد تا و سیصد تا...</span></div>
<div>
<span style="font-size: large;"><br /></span></div>
<div>
<span style="font-size: large;">حیف که دوست سابقم اینا رو نمی خونه مهم هم نیست، مهم اینکه من از اون قطاره پیاده شدم، قطاری که همه توش دارن با صدای بلند حرف می زنن و هیچ کس به حرف بقیه گوش نمی ده، امسال روز ویژه و مخصوصی که مثلا مال ما بود با افتخار تمام و خوشحالی بسیار گذشت چون من سوار اون قطاره نبودم اصلا روز من نبود. </span></div>
<div>
<span style="font-size: large;">هر وقت روز آدم معمولی ها بود یکی به من خبر بده برا خودم جشن بگیرم. </span></div>
<div>
<span style="font-size: large;">تا اون روز من یه گوشه ای نون و ماست خودم رو می خورم. </span></div>
<div>
<br /></div>
<div>
<br /></div>
</div>
saharbayatihttp://www.blogger.com/profile/02565859620291726010noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-5664653874662845695.post-24002625836289611742015-03-23T08:35:00.002-07:002015-03-23T09:01:41.046-07:00خشونت خانگی آقای مجری تلویزیون و ما که دنبال مدرک و سند می گردیم <div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
همه سال در حال قضاوت کردن همدیگه هستیم، همه سال در حال سرک کشیدن تو زندگی همدیگه هستیم. همه سال در حال اظهارنظر درباره رفتار و کردار همدیگه هستیم.<br />
اما<br />
پای خشونت خانگی که وسط میاد.<br />
ما نمی تونیم قضاوت کنیم.<br />
ما نمی تونیم تو زندگی مردم دخالت کنیم.<br />
ما نمی تونیم اظهار نظر کنیم.<br />
<br />
همه چیز با یه عکس شروع شد، عکس مجری تلویزیون با چشم ورم کرده که اعلام می کرد دلیل طلاقش از آقای مجری به ظاهر موجه «که البته دستش خیلی وقته برای خیلی ها رو شده» همین رفتار خشن بوده.<br />
ما؟<br />
ما مثل قاضی دادگاه خانواده این بار چون پای یه زن وسطه یادمون افتاد که ممکنه اون عکس فتوشاپ باشه اصلا گریم باشه اصلا دروغ گفته از کجا معلوم اون زده، هنوز هیچی ثابت نشده، اون خانم باید بیاد ثابت کنه...<br />
هیچ کس حتی مدعیان روشنفکری و روزنامه نگاری که داشتن از این نظرهای فله ای و دوزاری می دادن یه سرچ ساده نکرد ببینه اوضاع از چه قراره...<br />
با یه سرچ ساده می رسید به اجرای برنامه نوروز سال قبل و متلک پرونی ها و رفتار زشت آقای مجری با همسرش، کسی که توی برنامه زنده خانواده همسر و همسرش رو سکه یه پول می کنه، تو خونه نمی تونه اون رو کتک بزنه؟ اگر سرچ کنید می رسید به قشون کشی آقای مجری با همه اعضای خانواده به شبکه سه و گرفتن نیم ساعت از آنتنی که یک ثانیه اش رو به شما و بنده که شهروند اون مملکت بودیم نمی دادن. نیم ساعت تمام برنامه برای تعریف کردن مادر آقای مجری و پدر آقای مجری از وجنات و سکنات ایشون.<br />
اصلا هیچ کدوم اینا نشونه نیست... می شه بگید یه زن توی اون مملکت وقتی کتک خورد، وقتی آزار جسمی و روحی دید چطور باید ثابت کنه؟<br />
مدام تصویر ساناز نظامی و عکس العمل های مردم میاد تو ذهنم، مردمی که همه متاثر شده بودن از مرگ دختری که به دست شوهرش کشته شد. قطعا اگر این خانم مجری هم به دست همسرش کشته شده بود الان خیال این ملت همیشه در صحنه راحت تر بود...<br />
ما وقتی پای خشونت خانگی وسط بیاد دخالت نمی کنیم، قضاوت نمی کنیم، بدون سند و مدرک فقط حرف مفت می زنیم تا جایی که معتقدیم خب بابا فلانی دختر پیغمبرم نبود، یعنی اگر بود نباید کتک می خورد. ما فقط وقتی پای خشونت علیه زنان وسط بیاد انسان های شریف و اخلاق مداری می شیم که ترجیح می دیم سرمون تو لاک خودمون باشه یا قضاوت نکنیم البته این دلیل نمی شه حرف مفت نزنیم...<br />
می دونی ما ترجیح می دیم تو مراسم ختم مرحومه شرکت کنیم و متاسف بشیم.<br />
تو این اوضاع خیلی شهامت می خواد که کسی خشونتی رو که بهش رفته اعلام عمومی کنه چون اولین تهمت ها و فحش ها قسمت خودش می شه.<br />
اما به نظر من هیچ زنی نباید مغلوب این جامعه بوی گند گرفته مرد سالار بشه و از این قضاوت ها بترسه، باید جلوی مغزهای پوک این جماعت ایستاد و بی توجه به فحش ها و مزخرف گویی ها این موضوع رو علنی عنوان کرد.<br />
وقتی موضوع ساناز نظامی علنی شد یادمه چند تا دختر جوون از تردید در ازدواج با خواستگار خارج از کشورشون حرف زدن و چند نفر گفتن که چشماشون باز شد و باید تو تصمیم گیری شون برای ازدواج با مردی که درست نمی شناسنش تجدید نظر کنن.<br />
قطعا علنی کردن خشونت آقای مجری هم یادآوری به خیلی از دخترهای جوون تره که ممکنه فریب اشعار آب دوغ خیاری آدم های امثال ایشون رو بخورن. یادآوری اینکه اون جعبه جادویی خیلی از آدمهای کوتوله رو جذاب نشون می ده.<br />
یادمون باشه علنی کردن خبر این دست خشونت ها که برای دخترایی مثل اون خانم مجری یا ساناز اتفاق می یوفته نشون می ده خشونت خانگی فقط مختص زنان کم سواد و ضعیف جامعه نیست. دانشجوی نخبه یا حتی استاد دانشگاه هم می تونه قربانی خشونت بشه...<br />
یادمون باشه خانم مجری نوشته بود به لطف پدرش حق طلاق داشته وگرنه معلوم نبود چه بلایی سرش می یاد. یعنی حق طلاقی که موقع عقد گرفتنش راحت تره می تونه پشتوانه محکمی برای زنی باشه که قانون به راحتی این حق رو بهش نمی ده.<br />
باید بی توجه به این جامعه مرد سالار که تا پای یه زن وسط می یاد دنبال مدرک و دلیل می گرده درباره خشونت خانگی حرف زد، هر چند اون خانم مجری هم احتمال خیلی زیاد ترسید که چند ساعت بعد عکس رو حذف کرد، ولی اثرش موند و درست در اولین روزهای سال جدید ما رو مجبور کرد یه بار دیگه درباره خشونت علیه زنان حرف بزنیم.<br />
باید یه بار دیگه یادمون بیاد.<br />
زنی که کتک خورده باید ثابت کنه شوهرش کتکش زده<br />
زنی که بهش تجاوز شده باید ثابت کنه بهش تجاوز شده<br />
زنی که آزار روحی دیده که اصلا حرفش رو نزن باید خفه شه چون حتی نمی تونه ثابت کنه به روحش آسیب رسیده.<br />
<br />
<b>پی نوشت </b><br />
بی هیچ تعارفی از بحث کردن با آدمهایی که دنبال دلیل و برهان می گردن این وسط خودداری می کنم و دیگه جز حدفشون هیچ عکس العمل دیگه ای نخواهم داشت. آدمی که درباره فهمیدن مقاومت می کنه رو چیکارش می شه کرد؟ آدمی که با این همه خبر و گزارش و ... هنوزم داره درباره خشونت خانگی چرت می گه و موضوع کلی رو به چند تا اسم تقلیل می ده نمی شه توجیه کرد. آب تو هاونگ کوبیدن بی فایده است.<br />
<br />
هر بار صورت کبود زنی رو می بینم به تهش فکر می کنم. گورستان میشیگان جایی که ساناز خوابیده و هنوزم تنهاست...<br />
<br />
چه بد که اولین نوشته امسال من اینجوری شد.<br />
<b>بعد از تحریر </b><br />
خانم مجری پست گذاشت و تشکر کرد از همه هم دلی ها و عذرخواهی اگر کسی رو رنجونده، علت پاک کردن عکس هم گویا شوخی و مزه پرونی ها و البته فحش های زشت و رکیک پای پست بوده... نه تکذیب کرد نه دبه کرد... امیدوارم جویندگان مدرک در راه پیدا کردن سند موفق بشن. بلکم تصمیم بگیرن بدون چک و چونه، اما و اگر به خشونت علیه زنان واکنش نشون بدن. هر جای دنیا این اتفاق افتاده بود افکار عمومی و خود مدیران رسانه ای اون آدم رو از کار برکنار می کردن...<br />
<br /></div>
saharbayatihttp://www.blogger.com/profile/02565859620291726010noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-5664653874662845695.post-51518375585496149712015-03-09T13:36:00.001-07:002015-03-09T13:36:50.671-07:00پناه بر ادبیات و چند چیز دیگر <div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<b>مرروی بر مصاحبه های پاریس ریویو با نویسندگان معروف و نتیجه ای که گرفتم. </b><div>
<br /><div>
ارنست همینگ وی بد اخلاق ترین مصاحبه شونده ای است که ممکنه گیر یه مصاحبه کننده بدبخت بی افته، مدام خبرنگار رو تحقیر و تمسخر می کنه و جالب اینجاست که خیلی از نویسنده های معاصر که از قضا بهترین ها در حرفه خودشون بودن رسما و بی تعارف گفتن که هیچ وقت از همینگ وی الهام نگرفتن برعکس کسینجر که تقریبا در لیست همه نویسنده های معاصر جای ویژه ای داره.</div>
<div>
<br /></div>
<div>
هیچ شیوه مشخصی و ثابت شده ای برای نویسنده های بزرگ دنیا وجود نداشته و نداره، کسی هست که داستان هاش رو به کندی می نویسه و همیشه دنبال بهانه ای می گرده برای عقب انداختن کار مثل رابرت استون و کسی هم مجبوره پیش از اینکه بچه هاش از خواب بیدار بشن و مامان مامان راه بندازن یعنی پنج صبح شروع کنه به تند تند نوشتن مثل تونی ماریسون. نویسنده ای با مداد می نویسه و نویسنده دیگه ای با ماشین تحریر، نویسنده ای دانشگاه رو ول کرده و موفق شده و نویسنده دیگری تا انتها تحصیل رو ادامه داده و به تدریس هم مشغوله. نکته جالب اینجاست که همه نویسنده هایی که کار روزنامه نگاری کردن یا با این حرفه آشنا هستن معتقدن روزنامه نگاری شروع خوبی می تونه باشه به شرط اینکه به موقع خاتمه پیدا کنه و نویسنده رو از هدف اصلی اش دور نکنه... تا حالا از هیچ نویسنده ای ادعا نکرده شبها بهتر می نویسه و بر خلاف تصور عمومی و روشنفکرنمایی جاری نویسندگی یک روزکاری تمام عیاره، کسی هست که بدون لیوان قهوه و سیگار نمی تونه بنویسه و کس دیگری هم هست که به دیسپلین، نظم و دوری از خماری و منگی معتقده البته هر چی نگاه می کنم می بینم نویسنده های با دیسیپلین و منظم نویسنده های شناخته شده تر و حداقل از نظر من تحسین برانگیزتری هستن مثل حضرت یوسا. </div>
<div>
<br /></div>
<div>
هیچی دلچسب تر از این نیست که درباره زندگی نویسنده های بزرگ و راه و چاهی که داشتن بخونی و اونها رو تصور کنی، مصاحبه کننده های پاریس ریویو و سوالات و گاه صبوری هاشون در مقابل نویسنده ها هم خیلی تحسین برانگیزه. </div>
<div>
<br /></div>
<div>
<b>پی نوشت : </b></div>
</div>
<div>
به زودی گند دی اکتیو و اکتیو فیس بوک بیچاره رو در میارم، اصلا نامبرده علاقه عجیبی به درآوردن گند خیلی چیزها داره. این یعنی باز دی اکتیو کردم. آخه مرض داشت با همه مزخرفات توش باز وسط کار کرم باز کردنش آدم رو فرا می گرفت حتی اگر ماه ها باشه هیچی ننوشته باشی. </div>
<div>
<b> پی نوشت دوم: </b></div>
<div>
تو بازنویسی داستانم یه اتفاق جالب افتاد تقریبا پنجاه درصد کار تغییر کرد. شاید بشه گفت به جز بدنه اصلی داستان و خط قصه لحن و گفتار، روایت ها و حاشیه ها به کل عوض شد. احتمالا یک بار دیگه هم اگر بازنویسی کنم بقیه اون پنجاه درصدم عوض می شه. از این وسواسی که گرفتم لذت می برم. عطش انتشار ندارم چون موقع نوشتن داستان به این فکر می کنم که وقتی داستان خودم رو می خونم حالم باهاش خوب باشه. </div>
<div>
<b>پی نوشت سوم:</b></div>
<div>
دارم کم کم به اینجا عادت می کنم. دیگه بعضی از رفتارهای عجیب نروژی ها برام عادی شده. اما راستش رفتار بعضی از ایرانی ها برام عادی نمی شه. رفتار اونهایی که دچار شیفتگی وافر شدن. راستش بعضی از ایرانی ها جوری در فرهنگ نروژی ذوب شدن و به نروژ عشق می ورزن که حتی خود نروژی هام اینطوری نیستن. اینا از اونهایی هستن که مدام می گن اینا خوبن ما ع ن ایم ... اینا بهترینن ما گه ترین، اینا بی نظرین ما گاویم. اینا با فرهنگن ما از پشت کوه اومدیم. شاید باور کردنی نباشه ولی یه جوری دچار بحران هویت شدن بعضی ها که آدم حیرت می کنه. بابا دیگه سیستم آموزشی که هیچ کس نمی تونه توش هفت و بدون ماشین حساب ضربددر بیست کنه تعریف تمجید نداره دیگه. </div>
<div>
کاش یه کم از این خود حقیر پنداری در مقابل بلوندها و چشم رنگی ها دست بر دارن و یه کم هم خودشون رو باور کنن. البته این تعدادی که من دیدم خیلی محدود بوده و همونم توی ذوق می زنه. </div>
<div>
شگفت انگیزتر از اونهام کسایی هستن که آدرس غلط می دن، قبل از اینکه بیام نروژ چه چرندیاتی که نبافته بودن درباره سیستم، کار برخورد آدمها و خیلی چیزهای دیگه. از ساده ترین جریاناتی که اینجا اتفاق می افته مدال قهرمانی برای خودشون ساخته بودن و پزش رو می دادن و حالا که خودم وسط اون جریانات هستم فقط می تونم پوزخند بزنم و متاسف بشم برای آدمهایی تا این حد طفلکی. اگر این اتفاقات ساده اینجا مدال قهرمانی برای بعضی از آدمهاست برای خیلی از مهاجرا یه جریان طبیعی و سیستماتیکه که همه درگیرش می شن همه باید دو سال یا اگر خیلی خنگ باشن سه سال زبان نروژی بخونن و در کنارش کارآموزی کنن. کارآموزی رو سیستم براشون فراهم می کنه و اغلب هم این شانس رو می یارن که مدتی کوتاه یا بلند بدون دستمزد اضافه و فقط به عنوان کارآموز تو حوزه مورد علاقه شون کار کنن. اگر زرنگ باشن و بتونن برگن تست که یه چیزی شبیه همون آیلتسه بگیرن که اون دو سال تمدید نمی شه و باید برن دنبال کار و کاسبی ولی خب تو بعضی از استانها مثل استانهای مرکزی و شمالی اغلب سه سال این دوره رو می گذرونن همه هم با هم برابرن با تجربه های متفاوت و به طبع اون کارآموزی های متفاوت... </div>
<div>
<b>پی نوشت سوم شاید در راستای همون مهاجرت کردن یا نکردن </b></div>
<div>
کاش وقتی یه عده مدال های قهرمانی شون رو به گردن می اندازن حواسشون به این هم باشه که ممکنه خیلی ها که در ایران تحت فشار هستن این تصور رو بکنن که اینجا واقعا خبر خاصیه و راه های موفقیت باز و درها همه گشوده ولی واقعا اینطوری نیست اینجا خبری نیست پنج میلیون جمعیت که مدام نشست و جلسه و ... برگزار می کنن خودشون دور هم شعر می خونن و قصه می گن و برای هم دست می زنن. تو پست قبلی ام هم نوشتم من اگر می رم فقط به خاطر پوله چون این یکی از منابع درآمد نویسنده هاست. </div>
<div>
نشست ها، سخنرانی ها و ... که احتمالا برای خیلی ها که توی ایران کار کردن و مخاطب داشتن انقدر کوچیک و محدود به نظر برسه که افسرده بشن، جز منبع کوچک درآمدی اش واقعا هیچی نیست. هیچی که ارزش کندن و اومدن داشته باشه کندن و اومدن دلایل محکم تری می خواد تا این خورده موفقیت های ظاهری.</div>
<div>
اسم های گنده این بیرون تقریبا هیچی نیست وقتی واردش می شی و می بینی. هر چی بیشتر می بینی بیشتر می فهمی بعضی چیزها فقط اسمه فقط پزه و چون ماها متاسفانه رابطه زیادی با جامعه جهانی نداشتیم در این سالها از اینا برای خودمون بت ساختیم. بت آزادی، حقوق بشر و درهای گشوده به روی خوشبختی.</div>
<div>
وقتی سال گذشته در یکی از نشست های سالانه ژنو همراه گروه انجمن قلم بودم با چشم خودم دیدم اسم های گنده از بیرون چقدر گنده است و اون تو چقدر الکی و مصنوعی. اون نشست و آدمهای نون به نرخ روز خور اون پنل ها و جلسه ها باعث شد تا برای همیشه قید روزنامه نویسی، فعالیت مدنی یا هر چیز دیگه ای رو بزنم و به ادبیات پناه ببرم که تنها چراغ روشن این همه تاریکی است. </div>
<div>
<br /></div>
</div>
saharbayatihttp://www.blogger.com/profile/02565859620291726010noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-5664653874662845695.post-34305271850633226352015-03-01T06:23:00.001-08:002015-03-01T06:23:58.596-08:00من و هندوانه هام<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
با یک دست که ده تا هندوانه بلند کنی همین می شه دیگه... همین که کمردرد قدیمی سراغت بیاد، چشمات سیاهی بره و از درد مچ دست و سردرد به خودت بپیچی...<br />
هم زمان با زبان نروژی باید مدرک زبان انگلیسی هم بگیرم تا چیزی رو که می خوام به دست بیارم. اما برای من که همه عمرم با زبان فارسی زندگی و کار کردم اصلا راحت نیست که مدام باید به دو زبان دیگه تغییر جهت بدم اونم هم زمان. به نظرم تو این مورد کسایی که در ایران زبان مادریشون فارسی نبود موفق تر هستند مثل ترک ها و کوردها مغز اونها آمادگی بیشتری داره برای تغییر دادن زبان و بهتر پرورش یافته.<br />
روز زبان مادری در دو برنامه در اسلو هم سخنرانی کردم هم مصاحبه داشتم درباره همین موضوع دشواری های زبانی برای نویسنده مهاجر.<br />
حالا دومین سالیه که دقیقا بزرگترین چالش زندگی من چالش زبانه سومه که حالا بازسازی زبان دوم که همون انگلیسی باشه هم بهش اضافه شده.<br />
اما اتفاق شگفت انگیزتر پیدا شدن ده تا فایل تازه است پر از داستان بلند و کوتاه که سالها قبل نوشته بودم و با پیدا کردن پسورد ایمیل قدیمی ام اونها رو هم پیدا کردم که برا خودم ایملیشون کرده بودم.<br />
تو شرایطی ام که از هیچ کدومشون نمی تونم دل بکنم. مثل تراکتور بعد از درس می شینم پای داستانها و بازنویسی و ادیت شاید دارم روزی پنج ساعت بی وقفه می نویسم اگر علی بهم زنگ نزنه و نگه دارم میام دنبالت بریم خونه احتمال اینکه زخم بستر بگیرم زیاده.<br />
اصلا دغدغه انتشار داستان ها رو ندارم. اصلا با پیدا شدن ناشر و مترجم ذوق زده نشدم. فقط می نویسم که نوشته باشم و این لذت بخش ترین کار دنیاست.<br />
<b>دغدغه های انتشار</b><br />
با مشورتی که با یه نویسنده نروژی و یه نویسنده آمریکایی داشتم حالا حس می کنم داستانهام باید به همون انگلیسی ترجمه بشه تا مخاطبش رو پیدا کنه خیلی نمی شه به مخاطب نروژی دل بست مخاطبی که حتی در مکالمات روزمره اش هم با عشق احساس بیگانگی داره. کلمه عشق در نروژ خیلی سخت به کار برده می شه و حتی دوستای نروژی من وقتی ترجمه ترانه های ایرانی رو از من می پرسن و هر بار من توضیح می دم که ترانه تمی عاشقانه داره با تعجب و شگفت زدگی نگاهم می کنن و می گن چقدر شماها زیاد درباره عشق حرف می زنید.<br />
دوست نویسنده آمریکایی اما می گفت به همین فیلم های هالیوودی نگاه کن آمریکایی ها از کلمه عشق نمی ترسن. وای من عاشق این ماشینم من عاشق این خونه ام اوووم من عاشق این غذام... این اتفاقی است که در نروژ خیلی عجیب و غریب به نظر می رسه.<br />
البته هگه که کورینیتور سابق پن نروژه و از این ماه دبیر کل پن نروژ می شه و سالها با شوهر ایرانی اش زندگی کرده بوده بعد از خوندن چند تا متن گفت اصلا نترس، درسته در ادبیات نروژ هم خیلی عشق برجسته نیست اما شاید این چیزیه که ما بهش احتیاج داریم. باید ریسک کرد.<br />
<b>دغدغه های مغز خسته من</b><br />
دلم می خواد مغزم رو از تو کاسه سرم در بیارم ببرم زیر شیر آب حسابی بشورمش پاک پاک تمیز تمیز شاید خستگی اش در بره، این که روزی هزار تا آدم تو سرم وول می خورن خسته ام کرده. یکی شون از همه برجسته تره یه دون ژوان خسته و پیر که هرطوری قصه اش رو تعریف می کنم راضی نمی شه. حالش خوب نمی شه به خاطر خیانتی که کرد به اعتماد من به قصه من، گره های زندگیش باز نمی شه من خواستم ببخشم یعنی شایدم بخشیدم اما خب یه چیزی ته دلم هنوز مونده که می گه همه این آوارگی ها با خیانت تو به قصه و اعتماد من شروع شد. اگر اینطوری نبود شاید منم مونده بودم و داشتم به زبون خودم قصه می گفتم شاید درها به روی منم باز می شد تا مجبور نباشم به قول قادر عبدالله اثرهنری خلق کنم. منم یه نویسنده بیولوژیک می شدم نه خالق آثار هنری به زبان بیگانه.<br />
<b>از دغدغه های منبر رفتن</b><br />
بی هیچ تعارفی برنامه هایی که برای سخنرانی و مصاحبه میرم رو به یک دلیل می پذیرم اینکه این برنامه ها منبع درآمد خوبیه اوایل خیلی مسلط نبودم بعد از یه ورکشاپ در شهر مولده نروژ خیلی تغییر کردم حالا هر چقدر جمعیت بیشتری برای برنامه بیان تسلط بیشتری به حرف زدن دارم، همه استرس هام وقتی روی سن میرم از بین می ره و نیمه دلقک وجودم بیدار می شه و می تونم با یکی دو تا شوخی حسابی فضا رو تو دستم بگیرم. خیلی روان و راحت انگلیسی حرف می زنم با اینکه قبل از بالا رفتن مغزم قفله و فکر می کنم خدایا من اون بالا چه غلطی قراره بکنم؟ هر چی تو شجره نامه ام گشتم حتی یه روضه خون و منبری هم پیدا نشد باورم نمی شه این تسلط از یه ورکشاپ دو روزه بیاد احتمالا چیزی تو شجره نامه من جا به جا یا حذف شده و من ازش بی خبرم.<br />
نکته قابل ذکر اینجاست که این برنامه ها اصلا جنبه سیاسی نداره بیشتر درباره ادبیات، زبان و آزادی بیانه و ربطی به موضوعات حقوق بشری و سیاسی نداره.<br />
<b> تصمیمات کبری</b><br />
اینکه تونستم رو تصمیمات کبری زندگیم ایستادگی کنم خوشحالم، اینکه خودم رو از رسانه های فارسی، فیس بوک و جمع های سیاسی بیرون کشیدم تمرکزم روی ادبیات رو بالا بردم، شاید بی رحمانه به نظر برسه اما از حال کسی خبر ندارم نمی خوامم خبر داشته باشم. تولد کسی رو تبریک نمی گم و نمی خوامم کسی تولدم رو تبریک بگه. برای هیچ کس هیچ قدمی بر نمی دارم که فردا روز با دری وری گویی پشت سرم حالم رو بد نکنه. حالا فقط وقتم رو صرف چیزایی می کنم که بهم عشق می ده کلمه ها، قصه ها، آدمهای توی قصه ها. وقتم رو صرف جلو رفتن می کنم نه محبت کردن به آدمها، آدمهایی که فردا روز با هزار تا چرت و پرت پشت سرت روانت رو به بازی می گیرن. یه روزی دست و دلم زیادی باز بود هیچ کاری رو تنهایی شروع نمی کردم، هیچ کجا تنهایی نمی رفتم. حالا دست و دلم رو بستم تا راحت و آسوده زندگی کنم.<br />
<br /></div>
saharbayatihttp://www.blogger.com/profile/02565859620291726010noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-5664653874662845695.post-31679129686346499472015-01-29T03:55:00.003-08:002015-01-29T03:55:50.087-08:00جهت ثبت حال ما در تاریخ وبلاگ عزیزمان <div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<br /><div>
<br /></div>
<div>
<b>روتان و داستان های کوتاه</b></div>
<div>
<br /></div>
<div>
بازنویسی و ادیت روتان همون اولین داستان بلند اینجانب کند پیش می ره، خب اینجای کار دیگه کار دل نیست تکنیک و تاکتیک پاش می یاد وسط و دیگه نمی شه دست بزنی زیر چونت و ادیت کنی و بازنویسی. مدام مجبورم به کتابهای مرجع رجوع کنم سرچ کنم و در حین نوشتن بخونم و بخونم. نقدهایی که دیوید لاج نوشته خیلی کمکم می کنه مدام بهش رجوع می کنم و تحلیل هاش رو با داستان خودم مقایسه می کنم. خب روتان اولین داستان بلنده بنده است که تا تهش رو نوشتم شیوه کار با داستان کوتاه خیلی فرق داره و البته خیلی هم لذت بخش گزارش می شود.</div>
<div>
از وضعیت داستان های کوتاه و حال مترجم تا ماه آینده بی خبرم نمی دونم الان داستان های کوتاه نفس مترجم رو گرفته یا برعکس مترجم زده نفس داستان های کوتاه رو گرفته. </div>
<div>
<br /></div>
<div>
<b>فیس بوک </b></div>
<div>
<br /></div>
<div>
والله بالله ناظر خاموش بودنم اعصاب می خواد....<div>
چند ماهی فقط ناظر خاموش فیس بوک بودم، اولش ادای آدم شیک ها رو در آوردم و فکر کردم چه جالب این همه تکثر عقیده و نظر بخصوص وقتی نظری نداری و نظری نمی دی همه نظرها قابل تحمل تره. اما فقط تفاوت سلیقه و نظر که نیست، تا دلت بخواد دروغ و ریاکاری، خود بزرگ بینی یقه گیری، تیکه پرونی و لیچارگویی هم هست، یعنی کار به جایی می رسه که همون یه بار در روز هم دیگه در اون دیونه خونه رو باز نمی کنم... </div>
</div>
<div>
<br /></div>
<div>
<b>نروژ و زبان نروژی </b></div>
<div>
<b><br /></b></div>
<div>
خیلی اتفاقی یه روز دیدم که بدون استفاده از یک کلمه انگلیسی دارم با دوست و آشنا نروژی حرف می زنم. می شه اینطوری هم نوشت، یک روز صبح که از خواب بیدار شدم دیدم دارم نروژی حرف می زنم.</div>
<div>
بلاخره هر روز صبح ساعت هشت نشستن سر کلاس زبان نروژی کار خودش رو کرد.وقتی فیدبک های دوستان رو می گیرم بیشتر خوشحال می شم. وقتی بهم می گن چقدر خوب تلفظ می کنی و درست حرف می زنی. اینا رو فقط جهت ثبت در تاریخ نوشتم تا بهش نگاه کنم و بگم دیدی شد. پس بقیه اش هم می شه...</div>
<div>
اما بگم از زندگی نروژی، یکی از محاسن زندگی در نروژ این تغییر سریع آب و هواست البته در منطقه ای که من هستم یعنی غرب و کنار اقیانوس سرعت تغییر بالاتر از جاهای دیگه است تا من جبران سه سال زندگی بدون تغییر در مالزی رو کرده باشم. </div>
<div>
حالا یک سال و چند هفته است که از ورودم به نروژ می گذره و همین اندازه از دور بودنم از کوالالامپور. </div>
<div>
اعتراف می کنم دلم برای شهر کی ال گاهی تنگ می شه اما همچین که به استرس های روزمره اونجا فکر می کنم کاملا دلتنگی ام مرتفع شده به زندگی عادی بر می گردم.</div>
<div>
تو نروژ همه چی سر جای خودشه هیچ اشکالی تو سیستم اداره کشور نمی بینی، هیچی با چیز دیگه قاطی نمی شه، آرامش مهمترین چیزیه که تو نروژ به وفور دیده می شه. اینجا اشتباه کردن جنایت به حساب نمی یاد می شه هر اشتباهی رو تصحیح کرد بدون جنجال. سیستم تشویقی در بخش آموزش هر طفل گریزپای روی به مکتب می بره و کلا انگار اینجا همه حقیقت رو دیدن که از جنگ هفتاد و دو ملت خبری نیست.</div>
<div>
<br /></div>
<div>
<b>خلاصه که </b></div>
<div>
خلاصه که خدا رو شکر که حال همه ما خوب است فقط کاش کمی شبانه روز طولانی تر بود که هم آدم به همه کارهاش می رسید هم از وقت استراحتش برای انجام کاری صرف نمی شد :) یعنی من همه اش نگران کم شدن ساعت های استراحتم هستم و گرنه کیه که ندونه من در انجام کارهای مهم یه خونسردی نروژی طوری دارم؟ </div>
<div>
از ماه آینده دور دوم سفرهای ما آغاز می شه و من نگرانم تو این سفرها وقت کافی برای سیاحت پیدا نکنم خدا شاهده اگر یه کم حتی برای اجرای برنامه و داستان خوندن و مصاحبه و ... استرس داشته باشم بلاخره ما از سرزمین ملاها اومدیم تو حرف زدن و منبر رفتن عمرن کم بیاریم تا الان که چهار باری اشک نروژی ها رو در آوردم ایشالله خدا توفیق بده منبرهای بدی هم با موفقیت به سرانجام برسن ، من الله توفیق </div>
<div>
<br /></div>
</div>
saharbayatihttp://www.blogger.com/profile/02565859620291726010noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-5664653874662845695.post-84527770908005845342014-12-29T10:35:00.001-08:002014-12-29T10:35:35.600-08:00بی نظری هم عالمی دارد <div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div>
اول :</div>
از مزایای بی نظری لذتی می برم که نپرس...<div>
نمی دونم دقیقا چه اتفاقی افتاد که من یک مرتبه دچار حالت بی نظری شدم. این روزها فقط نظرهای موافق و مخالف و کاملا متفاوتی رو تو شبکه های اجتماعی می خونم. خودم هیچی نمی نویسم.. این پست هم استثناست...</div>
<div>
از وقتی نظری ندارم تقریبا با همه نظرها هم یه جوری موافقم. </div>
<div>
نگاهم به آدمها تغییر پیدا کرده و دارم فکر می کنم با همین تفاوت عقیده هاست که دنیا جای قشنگ تری برای زندگی شده. یعنی خوب که نگاه کنی می بینی همه حق دارن چه اونهایی که معتقد هستن بهاره رهنما میان مایه است چه اونهایی که عصبانی شدن از توهین به او... چه اونهایی که احساس می کردن مرتضی پاشایی اسطوره است چه اباذری که فکر می کرد اونا ابله هستن. </div>
<div>
شاید به نظر این نگاه مسخره و زیادی لوس به نظر برسه اما برای درک عقاید آدمها باید شرایط اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و خلاصه همه جوانب رو در نظر گرفت خیلی مسخره است اگر استاد جامعه شناسی و یه نوجوان احساسی هجده ساله مثل هم فکر کنن... هر آدمی مثل خودش فکر می کنه و این مختص ایران نیست.</div>
<div>
توی همین اسکاندیناوی هم هستن آدمهایی که از لخت شدن یه هنرپیشه شاکی بشن و بگن: اوه یا حضرت مسیح دنیا داره کجا می ره؟ در کنار نماینده مجلسی که خودش در یک عملیات فرهنگی حقوق بشری با بیکینی ظاهر شد... </div>
<div>
خب همه جای دنیا تفاوت عقاید از بدیهی ترین اتفاقات روزمره است که اصلا نیازی به گفتن اش نیست فقط باید به خودمون یادآوری کنیم تا با خوندن نظرات مختلف خونمون به جوش نیاد...</div>
<div>
<br /></div>
<div>
دوم: </div>
<div>
اینکه خیلی ها دلشون می خواد مهاجرت کنن در شرایط کنونی ایران کاملا طبیعی به نظر می رسه اما فقط امیدوارم به بعدش هم فکر کنن. آمادگی تحمل چند سال سرگردونی، از صفر شروع کردن، چالش سخت ادغام شدن با جامعه میزبان و خیلی چیزهای دیگه رو داشته باشن تا مثل خیلی ها دچار افسردگی نشن. آدمی رو دیدم که بعد از بیست سال هنوز زبان رو عالی نمی دونه دوستای زیادی نداره و هنوز غمگینه و معذب. </div>
<div>
<br /></div>
<div>
سوم:</div>
<div>
انتخابات مجلس نزدیکه خدا به خیر بگذرونه ... هر چند یه خبرای از منابع موثق شنیدم که می گن اوضاع ملتهب می شه برای بهره برداری یه عده ...</div>
<div>
چهارم:</div>
<div>
سال ۲۰۱۴ می ره که تموم بشه، از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون سال خوبی بود با من مهربون بود اذیتم نکرد، روزهاش کشنده و کش دار نبود. مثل بچه آدم هی سرش و انداخت پایین و رفت مدرسه، زبان وایکینگ ها رو خوند خیلی هم تند و سریع رسید به اینجایی که تو سال ۲۰۱۵ باید بره برای یه کورس سرنوشت ساز که یه امتحانی بده که بهش می گن «برگن تست» یه چیزی تو مایه های آيلتس انگلیسی. یعنی اگر ۲۰۱۵ همین یه قلمم پیش ببره من مثل بچه آدم ازش تشکر می کنم. </div>
<div>
<br /></div>
<div>
خدا کنه حال همه خوب باشه تو سال ۲۰۱۵ تنها چیزی که مهمه اینکه حال آدم با خودش خوب باشه ... </div>
<div>
<br /></div>
<div>
<br /></div>
</div>
saharbayatihttp://www.blogger.com/profile/02565859620291726010noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-5664653874662845695.post-78855791145316181302014-10-21T07:23:00.001-07:002014-10-21T07:25:59.881-07:00خودخوری کنیم چون راه دیگه ای نیست <div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
به یه جایی می رسی که انگار هیچ انرژی برات باقی نمونده یه اندوه بزرگ تو دلت هست که داره همه انرژی ها رو می بلعه برای بزرگ تر شدن برای خفه کردنت برای نابود کردنت هی از انرژی هایی که برای کارهای خوب می ذاری تغذیه می کنه تا آخرش همه امیدها و تلاش ها رو یه لقمه چپ کنه و خلاص...<br />
الان من به اونجا رسیدم کم نیاوردم یعنی کم آوردن من دردی رو دوا نمی کنه و گرنه دستام رو بالا می گرفتم و می گفتم کم آوردم ولی واقعا هیچ دردی دوا نمی شه ...<br />
بدترین چیزی که اتفاق افتاده برام تا انقدر کم بیاورم تصور وحشتناکیه که از ایران توی این غرب خراب شده وجود داره. تصوری که جمهوری محترم اسلامی دست به دست یه مشت نون به نرخ روز خور ایجاد کردن.<br />
جمهوری اسلامی با اعدام های بی حساب کتاب با بازداشت های چپ و راست با کثافت کاری های بی پایان و یه مشت نون به نرخ روز خور با ساختن پرونده هایی که این جنایات رو نه تنها نشون می ده که ده برابرش هم می کنه.<br />
حالا تو بیا خودت رو تیکه تیکه کن که ما ایرانی ها درس هم خوندیم. ما ایرانی ها بیشتر از روزنامه نگار مرد روزنامه نگار زن هم داریم. آماری از پیوستن ایرانی ها به داعش نیست ما سر کسی رو نمی بریم تروریست و جنایتکار نیستیم اینجوریم نیست که اگر روزنامه نگاری بازداشت شد بهش تجاوز می کنن... این تصورات عوض نمی شه چون ده تا پرونده هست که آدمی گمنام که یک خط اثر ازش تو هیچ روزنامه ای نیست ادعا کرده تو زندان اوین بهش تجاوز شده. ده تا پرونده هست که نشون می ده ما تو مدرسه ها نه تنها کتک می خوردیم که سرمون رو می کوبیدن به دیوار و هزار بلای دیگه سرمون می یاوردن. ده ها پرونده هست که یه مشت نون به نرخ روز خوری ساختن که نه روزنامه نگار بودن نه فعال حقوق بشر و فعال سیاسی بعد تو زور می زنی این تصورات رو عوض کنی خبر گه کاری تازه آقای جمهوری اسلامی در رسانه های خارجی بلند می شه ...<br />
از اون طرف هم هستن یه عده که به شوق دیده شدن به شوق تشویق شدن دوربین به دست مشغول نمایش مهمانی های شبانه ایرانی، مشروب خوری های ایرانی، بزن و برقص های ایرانی هستن. دریغ از یه عکس که بگه ما نویسنده هم داریم، ما کلی شاعر بزرگ داریم. ما کلی دانشگاهی و محقق داریم ما کتاب هم می خونیم. آخه نون تو اینا نیست<br />
بعد توی همین هاگیر و واگیر که هی یادآوری می کنی خاورمیانه ای ها داعشی نیستن خبر اسیدپاشی به دخترای ایرانی در رسانه ها و صفحات فیس بوکی ترجمه و منتشر می شه وقتی جلوی خارجی ها بایستی می گن بله شما سر نمی برید تو مملکتتون ولی اسید که می پاشید به دخترایی که مطابق میل شما لباس نپوشیدن!!!!<br />
درد و هر جا که باشی از هر طرف که بنویسی هر طور که بخونی درده درد می ره تو مغز استخوانت پوستت رو می کنه مثل سطل اسید پاشیده می شه روی سر و بدنت چشمات رو کور می کنه این درد. دلت می خواد هوار بزنی سوختم سوختم ولی صدات بلند نمی شه خفه می شی لال می شی ...<br />
خانم و آقای محترمی که می خواد به یه جایی برسه می خواد مورد توجه باشه مستند می سازه درباره نداشتن آموزش های جنسی در ایران مستند می سازه درباره نبود اطلاعات درباره فیلان در ایران بعد می ده دست این اروپایی ها دقیقا هم نمی دونم این اروپایی ها چه دردی رو ازش دوا می کنن. چرا می دونم این آدمها با این کارا دیده می شن شنیده می شن این اروپایی ها براشون کف می زنن اینام درداشون دوا می شه دردهای تحقیر و ندیده شدن توی اون خراب شده وطن ...<br />
دیگه نمی فهمی چی درسته چی غلط وقتی جمهوری اسلامی هم دست بر نمی داره از تحجر از وحشی گری از فتواهای تخیلی و افتضاحی که هر روز به خورد ملت می ده دیگه چی درسته ؟ چی خوبه ؟ من که نمی دونم من فقط می دونم حالم خوب نیست نه راه پس دارم نه راه پیش نه دلم تنگ می شه برای قدم زدن تو خیابونهایی که خواهرم می تونه قدم بزنه اما من بهش می گم قدم نزن نرو بیرون از خونه بمون تو خونه شیشه ماشینت رو نده پایین ممکنه تو تهرانم بیان ... نه می تونی اینجا دوام بیاری که شبیه عقب مونده های برآمده از عصر بربریت نگاهت می کنن...<br />
نه راه پس داری نه راه پیش فقط می تونی گریه کنی زار بزنی اشک بریزی ... تهش زورمون به هیچ کس نمی رسه شروع می کنیم به تو سری زدن به خودمون چپ و راست می زنیم تو سر خودمون تو سر خودمون زدن هزینه نداره هی خودمون رو تحقیر می کنیم .<br />
کم کم شروع می کنی به خود خوری هی خود خوری از پوست و گوشت شروع می شه تا می رسه به مغز استخوان انقدر خودمون رو می خوریم که یا تو گلوی خودمون گیر کنیم و خفه بشیم یا تموم بشیم و خلاص<br />
نه دلت می خواد برگردی خونه، خونه ای که دارن اسید می پاشن رو دخترا و زناش نه دلت می خواد قدم بزنی تو خیابون های غربتی که با همه چی اش غریبه ای با همه چیزت غریبه است، دلت می خواد درها رو ببندی پرده ها رو بکشی نه ببینی نه بشنوی ... دلت نمی خواد بری مدرسه وقتی خبر پخش شده و همه خوندن که تو کشورت دخترا رو با اسید سوزوندن. درست مثل بچه ای که باباش دزد و متجاوز بوده خبرش پخش شده و می ترسه از مدرسه ...<br />
این روزها مدام از خودم می پرسم : آخرش چی می شه؟ ما آخرش چی می شیم؟<br />
درد داره اینا سوزش داره اینا، من هم دارم درد می کشم هم دارم می سوزم اما صدام در نمی یاد به کی بگم سوختم وقتی به جای اینکه بهم کمک کنن نگران عریانی تن سوخته ام هستن ؟</div>
saharbayatihttp://www.blogger.com/profile/02565859620291726010noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-5664653874662845695.post-9948672200254061642014-10-15T04:16:00.001-07:002014-10-15T04:16:48.989-07:00نگران من نباش عزیزم تو هم به رویاهای خودت فکر کن<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<b>رویاهام </b><br />
شک ندارم که باید حتما روزی به آمریکای لاتین سفر کنم، باید هویت بعضی از آن کشورها را کشف کنم باید ببینم چطور سرزمینی می تواند آدمی را پرورش دهد که در ستایش تاریکی می نویسد. باید به سرزمین بورخس سفر کنم و راز ستودن تاریکی را کشف کنم. باید ب بفهمم چطور می شود صد سال تنهایی را به دوش کشید.<br />
باید سری به پرو بزنم باید ببینم چطور می شود چون ماهی، چون یوسا در آب شنا کرد.<br />
باید برم شیلی، گواتمالا، مکزیک. باید زبان اسپانیایی هم یاد بگیرم فکرش را بکن روزی برسد که بتوانی آن کتاب ها را به زبان خود نویسنده بخوانی بدون واسطه مترجم.<br />
اگر رویاهایم را دنبال کنم حتما زندگی کولی واری خواهم داشت در جنوب آمریکا، کشف و شهود که تمام شد برمی گردم نروژ طبیعت بکر این سرزمین جان می دهد برای مردن. خلوتی گورستان حتما به روحم آرامش خواهد داد.<br />
تهران تنها جایی است که دلم نمی خواهد در آن بمیرم. گورهای دو طبقه چسبیده شده به هم درست مثل زندگی در چهار دیواری های چسبیده به هم کجایش می تواند لذت بخش باشد؟<br />
من که انتخاب نکردم کجا متولد شوم. خب حداقل می توانم انتخاب کنم کجا بمیرم.<br />
می توانم انتخاب کنم کجا رویاهایم را دنبال کنم.<br />
باید رویاهایم را دنبال کنم پیش از آنکه بمیرم.<br />
<br />
<b>این روزهام </b><br />
<br />
درباره این روزهام می نویسم تا خیال کنجکاو مخاطب خاص راحت باشد دوست ندارم کسی را آزار بدهم، آزارده است از ناتوانی در کشف این روزهای من.<br />
نگران نباش عزیزم، شبکه های اجتماعی را دیر به دیر چک می کنم. انگیزه ای برای نوشتن یا نمایش مدام از خوردن و خوابیدن و بیدار شدنم ندارم. یعنی فکر می کنم حالا اینها را بنویسیم که چی؟ نمایش نمایش است می خواهد نمایش فقر و تنگدستی باشد یا ثروت، نمایش اندوه باشد یا شادمانی. نمایش چیزی به کسی اضافه نمی کند. نه به نمایش دهنده نه به تماشاگران. حساب اشتراک گذاشتن دیدنی های جهان و خواندنی های جهان جداست اگر هر از گاهی سری هم به شبکه های اجتماعی می زنم برای دیدن همین هاست کتابهای تازه منتشر شده. شهرها و کشورهایی که ندیدم یا حتی دستور یک غذایی که تا امروز نپخته ام. دیدن آنها هم هفته ای یکی و دو بار کافی است.<br />
راستش هیچ تصمیمی نمی تواند در این جهان قطعی باشد. آدم حال و روز متفاوتی دارد شاید فردا روز احساس کردم نیاز دارم به شریک شدن روزانه هام با دیگران آنوقت بر می گردم هم می نویسم هم نشان می دهم هر چه هست و نیست را، نه آن حس و حال بد است نه این بعضی ها در حال و روزشان ثبات دارند، من ندارم. هیچ وقت نداشتم. آن روزهایی که می خواهم کاری را از پیش ببرم به تمرکز بیشتری نیاز دارم به بیشتر خواندن به بیشتر فکر کردن. برای شروع هر کاری باید کمی در انزوا خواند و خواند باید کمی به صدای سکوت گوش داد باید کمی فکر و ذهن را رها کرد و منتظر ماند.<br />
بگذار من بی ثبات ترین آدم روی زمین باشم راستش را بخواهی عزیزم نه تنها قضاوت تو که قضاوت دیگران هم برایم اصلا مهم نیست یعنی نه من برای تو زندگی می کنم نه برای دیگران من برای خودم زندگی می کنم شاید خودخواهانه به نظر برسد اما گفتم نظر تو اصلا برای من مهم نیست. همین طور که احتمالا نظر من برای تو مهم نیست اینکه قضاوت من درباره تو این است که دو دودوزه باز و دروغگویی، که لباس بره مهربانی را پوشیده ای که همه را با معصومیت فریب می دهد. اصلا به درک که من درباره تو اینطور فکر می کنم تو زندگی خودت را بکن.<br />
گور پدر خبرها، که دیگر نمی خوانم. چه فرقی می کند خواندن یا نخواندنشان این روزها برای من، وقتی تاثیری ندارم به حالشان؟<br />
ببین دوست عزیز من نمی خواهم مثل خیلی از مهاجران بعد از سی سال چشم باز کنم و ببینم برای خواندن یک نامه ساده از اداره مالیات باید دست به دامن در و همسایه شوم. من نمی خواهم تا ابد بنشینم و حسرت بخورم که ای های ای وای وطنم وطنم...<br />
من نمی خواهم تا ابد بنشینم و اندوه زبان از دست رفته ام را بخورم.<br />
هر چند دیر است برای شروع دوباره ( بیا تعارف و مثبت اندیشی را کنار بگذاریم واقعا دهه چهارم زندگی برای شروع از نو دیر است) اما من از نو شروع کردم حتی اگر به من بگویند دهه چهارم زندگی دهه پایانی است باز هم برایم مهم نیست مهم رفتن است نه رسیدن. پس نگران من نباش که در حال رفتنم. در حال طی کردن مسیری که تا دلت بخواهد پستی و بلندی دارد.<br />
اگر ننویسم حالم خوب نیست پس می نویسم اما نوشتن های آنی و لحظه ای در شبکه های اجتماعی با ارزش ترین نوشته های جهان را هم نازل می کند چه برسد به قلم و زبان الکن چون من بیسوادی که اگر می نویسم برای نجات خویش است از طوفان درون.<br />
حالا فکرش را بکن با این همه سر و دل مشغولی، با این همه بی تفاوتی نسبت به نظر تو و دیگرانی که هر از گاهی سرک می کشند به روزانه هام حق ندارم سکوت کنم ؟ شاید کمی مرموز به نظر برسد اما واقعا اینطور نیست هیچ اتفاق مرموزی در حال رخ دادن نیست خودت را نگران نکن. به تو اطمینان می دهم با سیاه مشق هایی که می نویسم برنده جوایز ادبی بین المللی سال 2015 نخواهم بود. به تو اطمینان می دهم رئیس جمهور بعدی هیچ کجای جهان نخواهم بود ( یادت رفته من شهروند هیچ کجای جهان نیستم؟) قول شرف می دهم که جانشین بان کی مون هم نخواهم شد. پس نگران نباش نه تنها نگران من که نگران بقیه آدمهایی که از آنها بی خبر می مانی و مدام به در و دیوار می کوبی. ببین همه ما آدمهای ساده معمولی هستیم که زندگی های شگفت انگیز خودمان را داریم یکی همین الان مشغول پختن شگفت انگیزترین غذای جهان است. دیگری همین الان در سفر به شگفت انگیزترین جای جهان من مشغول خوردن شگفت انگیزترین ساندویچ جهان و نوشتن نامه ای به تو به همراه چند توت فرنگی چاق نروژی که یکی در میان شیرین است. بله نه ساندویچ من برای تو شگفت انگیز است نه توت فرنگی های چاقم احتمالا شگفت انگیزترین های بقیه هم همین وضعیت را خواهد داشت. فقط کافی است تا آنها را ببینیم و بدانیم غذای شگفت انگیز دوستمان ماکارونی است و سفر شگفت انگیز دیگری مثلا ورامین... آن وقت دست از خیال باقی بر می داریم و فکر نمی کنیم در این بی خبری دیگران شق القمر می کنند.<br />
کمی طولانی شد ناهار من توت فرنگی ها هم دارد تمام می شود باید خودم را برای شگفت انگیزترین جلسه جهان آماده کنم که در آن حتی یک کلمه هم درباره انرژی هسته ای سخن نخواهیم گفت شگفت انگیزترین جلسه ما احتمالا برای تو کسل کننده ترین خواهد بود.<br />
نگران من نباش عزیزم بیا از این به بعد تو هم به رویاهای خودت فکر کن حتما تو هم رویاهای شگفت انگیزی داری.<br />
<br />
<b>پی نوشت : </b><br />
<br />
<b>توصیه می کنم در ستایش تاریکی از خورخه لوئیس بورخس را بخوانید که کتاب پارسه منتشر کرده مجموعه داستان های تخیلی نویسنده آرژانتینی.</b><br />
<b>و البته ماهی در آب را از یوسا که خاطرات جالبی از یوسا منتشر شده کتاب سر کار همراهم نیست یادم نمی یاد مال کدوم انتشارات بود.</b><br />
اگر ایران هم نیستید به شهر کتاب آنلاین سری بزنید مشکلی هم بابت پرداخت با ویزا کارت و ... نخواهید داشت حساب پی پالش به راحتی قابل پرداخته و شما مشکلی هم با بانک نخواهید داشت برای بار دومم سفارش دادم و مشکلی پیش نیامد...<br />
<br />
<br />
- خیلی دلم می خواد تند تند وبلاگ بنویسم که عادت وبلاگ نویسی از سرم نپره اما نمی شه شکایتی ندارم خیلی هم خوشحالم از این وقت های پر شده با کار و درس لذت می برم از این خستگی دلچسب...<br />
- نبودن آدمها در دنیای مجازی به معنای تارک دنیا شدنشون نیست دنیا شاید برای شما دوست عزیز فیس بوک باشه ولی احتمالا برای خیلی ها بزرگ تره ...<br />
<br />
<br />
<br />
<br /></div>
saharbayatihttp://www.blogger.com/profile/02565859620291726010noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-5664653874662845695.post-8552531254765359862014-10-04T05:03:00.001-07:002014-10-04T05:03:26.721-07:00این روزها ...<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
این روزها. این روزهای بی حوصله روزهای عزاداری فامیل برای مرگ عزیزی در ایران دقیقا روزهاییه که تنهایی توی صورتت می خوره زیادی کسل بودم زیادی بی انرژی شده بودم. مدام با خودم فکر می کردم روزی که بلاخره شاید ما برگردیم چند نفر از آدمهای فامیل باقی موندن که خاطرات بچگی ما رو با خودشون دارن؟ چند تا آدم تازه به فامیل اضافه شده که من اصلا نمی شناسمشون؟<br />
اینم از عواقب مهاجرت «دلتنگی اجتناب ناپذیر» ...<br />
یک جور فرسودگی ناشی از تنهایی و دوری یک جور فرسودگی ناشی از تلاش مدام برای سازگاری با محیط ... و هر بار با خودت رو در رو می شی فرار می کنی از خودت تا دلتنگی هات رو به یادت نیاره ....<br />
نگرانم یه روزی از تحمل این همه دلتنگی دل سنگ بشیم و خلاص.<br />
2.<br />
این روزها اتفاقات خوب هم افتاد قرار بود یه پروژه ای رو با گروهی دوست نروژی شروع کنیم که بنا به دلایلی که از همه مهمتر نفهمیدن حرف همدیگه بود نیمه کار رها شد... اما به جاش یه اتفاق خوب افتاد همون کار رو با گروهی از نویسنده های کشورهای مختلف از مکزیک تا سوریه و ... داریم پیش می بریم انگار زبون همدیگرو داریم بهتر می فهمیم همین که همه مون سالها زیر سایه سانسور زندگی کردیم و اینکه تعریف همه ما از آزادی شبیه به همه ... با گروه قبلی تعریف ما اصلا از آزادی شبیه به هم نبود اصلا درک درستی اون آدمها نداشتن از فشار و سانسور و ...<br />
3.<br />
سفری در پیش است که امیدوارم به خیر و خوشی سپری بشه سفر دو روز کار در سوئیس دو روز استراحت در آلمان تا خدا چی بخواد یه جایی یه جوری باید سرت رو گرم کنی که یادت نیاد چقدر دلتنگی... یه جایی یه جوری باید سرت رو گرم کنی تا حس مفید بودن داشته باشی شاید کمی دلت آروم بشه ...<br />
4.<br />
مجبور شدم برگردم فیس بوک برای گرفتن خبری موثق درباره اعدام ریحانه جباری... اول درباره فیس بوک بگم واقعیت اینجاست که روم نشد دوباره دی اکتیو کنم و گرنه فضا همون فضای گندی که بود روحیه من همون روحیه مزخرف شکننده ای که بود ... خیلی باید زور بزنی تا در دام خود مهم پنداری گیر نکنی تا بتونی لال بمونی روم نشد دی اکتیو کنم چون احساس کردم یه جور بی احترامی به دوستان ام می شه بیایی و بری که چی مثلا ؟ هی بری هی بیایی به خاطر همین اونجا باز موند ولی خب برای پیشگیری از اعتیاد دوباره فقط وقتی لب تاپ دارم به فیس بوک دسترسی دارم روی گوشی ام اپلیکیشنش رو بازم نصب نکردم و البته لب تاپ رو هم دیگه خونه نمی یارم... همه جوره دارم زور می زنم تا خودم رو از فضای مجازی بیرون بکشم حتی این روزها اینستاگرام و بقیه جاها رو هم سر نمی زنم.<br />
امیدوارم موفق بشم در راه کنترل زندگی مجازی و ایجاد تعادل بین زندگی مجازی و واقعی... به هر حال در فضای مجازی تو یک برش از زندگیت رو به نمایش می ذاری این همه واقعیت نیست چه برخورد من با بقیه بر اساس همون یه برش از زندگی است و البته قضاوت و پیش داری هام چه بقیه در مورد من با همون یه برش از زندگی قضاوت می کنن. این حس رقابتی که فضای مجازی ایجاد می کنه رو دوست ندارم رقابت برای انجام کارای مهم برای اثبات من آدم مهم یا قشنگ یا پولدار یا هپی یا حتی غمگینی هستم و بدتر از اون جو ... جو یکی از خاصیت های فضای مجازیه جوی که درباره ریحانه جباری هم به وجود اومد و من رو هم تحت تاثیر قرار داد چرا درباره این همه اعدامی هر روزه این همه حساسیت شکل نگرفت؟ من با اعدام به این شکل قرون وسطایی موافق نیستم اما معتقدم مجازات جایگزین درست درمونی هم نیست که یه خانواده با بخشش خیالش راحت باشه که این مجازات در مورد قاتل اتفاق می افته همه چی زیادی سیاه و سفیده یا سیاه و اعدام یا سفید و آزادی که اصلا منصفانه نیست من هم در دام این جو بودم تا کمی فاصله گرفتم و واقع بینانه تر نگاه کردم ریحانه قتل انجام داده این قتل نمی تونه صد در صد دفاع مشروع باشه چون ریحانه اعلام کرده که در قفل نبود و مقتول داشت نماز می خوند پس ریحانه می تونست فرار کنه ... اعدام حق ریحانه نیست واقعا نیست چون در نوزده سالگی در اوج نپختگی و خامی دست به اشتباهی زده که حالا خودش و خانواده اش رو به این روز انداخته ولی فشاری که روی خانواده مقتول بوده و هست هم تو همین جوها نادیده گرفته شده این فضای مجازی این احساسات انی و لحظه ای مجازی این جوها و ضد جوها خسته کننده است مثل سم میره تو خون آدم و بیرونم نمی ره به این راحتی ...<br />
<br /></div>
saharbayatihttp://www.blogger.com/profile/02565859620291726010noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-5664653874662845695.post-17931587632753930452014-09-25T03:16:00.002-07:002014-09-25T03:23:17.283-07:00کیسی و شکار تمساح <div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
من هر روز سه ساعت از روزم رو در کلاس زبان نروژی سپری می کنم. یکی از خوبی های این کلاس ها اینترنشنال بودنشونه. همین که با آدم مختلف از کشورهای مختلف حرف می زنی و تجربه های تازه کسب می کنی.<br />
امروز معلم ما جای ما رو عوض کرد من باید کنار کیسی همکلاسی آمریکایی ام می شستم. موضوع صحبت ما اوقات فراغت در کشورهای خودمون بود و گذراندن تعطیلات.<br />
اما کیسی Casey<br />
این دختر خیلی جوون متولد 1993 است و یک پسر یک ساله هم داره و یه شوهر نروژی که هر بار من و همسر جانم می بینیمش یاد موبدان معابد بودایی می یوفتیم.<br />
تا پیش از این همیشه می گفتیم وای شوهر کیسی عالیه از اون آدمهای عجیب غریب که ممکنه شبا رو میخ بخوابه و چند سانتی متر هم از سطح زمین بره بالا تر ... ایشون ریش های بلندش رو می بافه و تو سرما هم بدون بلوز سوار دوچرخه می شه. خود کیسی هم که یه آمریکایی تمام عیاره از همونا که تو فیلم های هالیودی نشون می دن دنبال هیجان و کارای عجیب غریب. البته جز ظاهرشون بقیه اش پیش داوری های ما نسبت به کیسی بود چون اون همسایه روبرویی ما است و اگر تو کلاس هم همدیگرو نبینیم یه جورایی رو در روی هم داریم زندگی می کنیم.<br />
اما خب برای یک بارم که شده پیش داوری ما درست از آب در اومد...<br />
خانم کیسی با همسر و پسرک فسقلی بامزه اش برای تعطیلات تشریف بردن فلوریدا بعد امروز فهمیدم که تشریف برده بودن سافاری تو دریاچه تمساح ها ... ایشون یه بچه تمساح هم گرفته ولی خب ولش کرده تو آب اما مجبور شده به یه تمساح بزرگ شلیک کنه ... خلاصه که در ایام سافاری ایشون و خانواده محترم که شامل خواهر و مادر و پدر بزرگ کیسی می شده برای غذا قورباغه و تمساح خوردن و کلی هپی گری فرمودن ... وقتی قیافه من رو دید عکسای این سفر هیجان انگیزم بهم نشون داد. انگار فهمیده بود دربرابر باور این موضوع دارم مقاومت می کنم. تا قبل از دیدن عکس ها فکر کردم داره من رو رسما دست می اندازه اما از دست انداختن خبری نبود به روایت تصاویر همه چیز واقعی بود... گذراندن تعطیلات در دریاچه تمساح ها و تلاش برای محافظت از خود در مقابل حمله تمساح !!!!<br />
وقتی نوبت رسید به حرف زدن درباره اوقات فراغت در نروژ در گوشم گفت : اینجا یه کم کسل کننده نیست؟ گفتم چرا به نظر منم نروژ برای تفریح و اوقات فراغت یه کم کسل کننده است. ذوق زده گفت : آره آره اینجا هیچی نیست که ازش بترسی. هیچ کاری هیجانی نمی شه کرد زیادی آرومه من اغلب خوابم می گیره ...<br />
شاید یکی از دلایل علاقه ایرانی ها به آمریکا همین وجه اشتراکشون باشه حالا درسته ایرانی ها به اون شوری کیسی نیستن. مثلا ما میریم کوه شکار آهو اینا میرن دریاچه شکار تمساح !!! ولی خب هر دو گروه عاشق هیجان و سر و صدا و شلوغی که هستن. ایرانی ها به نظر من سخت تر با زندگی تو اروپا اخت می شن چون اروپایی ها قانون مدار و اهل چهار چوب های تعریف شده و از همه مهمتر آروم و بی هیجان به نظر می رسن در حالی که آمریکایی ها حداقل به روایت فیلم ها و سریالهاشون و حتی به روایت کیسی همکلاسی آمریکایی من یه جور بیش فعالی ایرانی طوری دارن که انکار نشدنیه ....<br />
امروز من معنی اوقات فراغت یه دختر جوون آمریکایی رو یاد گرفتم و علی و همکلاسی اریتره ای ما هم به بنجوان همکلاسی تایلندی مون یاد دادن که قلیون چیه و چطور تو خاورمیانه اوقات فراغت بدون قلیون اصلا وجود نداره ...<br />
کم کم داریم با این کلاس زبان نروژی رستگار می شیم.<br />
مطالعات بین فرهنگی به همین سادگی در جریان است ...<br />
<br /></div>
saharbayatihttp://www.blogger.com/profile/02565859620291726010noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-5664653874662845695.post-2313523499796969702014-09-22T00:33:00.001-07:002014-09-22T00:34:48.115-07:00داشتن یا حرف زدن <div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
مطمئن شدم آدمها درباره چیزهایی که ندارن بیشتر حرف می زنن...<br />
مثلا آدمهایی که محرومیت کشیدن خیلی پز پول داشتن میدن...<br />
پز اصالت مال آدمهاییه که ته اجدادشون احتمالا به راهزنها و گردنه گیرها می رسه...<br />
پز حرفه ای بودن و با سواد بودن دقیقا مال آدمهاییه که فرق ... با گوشت کوبیده تشخیص نمی دن....<br />
این حتی تو قربون صدقه و ابراز عشق هم مطمئن شدم کار می کنه آدمهایی که راه میرن به دیگران می گن فدات بشم قربون برم دورت بگردم... اینا با هیچ کس در عمق رفیق و یک رنگ نیستن. ضمن اینکه این دیالوگ ها رو برای همه به صورت یکسان استفاده می کنن.<br />
اینایی که پز متفاوت بودن می دن؟ اینا می دونن که آدمهای خیلی خیلی معمولی هستن که باید خودشون رو جر بدن تا کمی متفاوت به نظر بیان ...<br />
دیدم که می گما...<br />
مثال ساده اش رفیق قدیمی دوران دانشگاه...<br />
تو دوران تحصیل در دانشگاه هنر یه رفیقی داشتیم بمب مایه بود.هنوزم هست لابه لای دوستام نشده تا حالا کسی عکسش رو ببینه و نگه تابلو بمب مایه است ها ... جالبه این رفیق ما هیچ وقت درباره پولدار بودن و نبودن ماشین خفن داشتن و نداشتن حرف نمی زد هیچ وقت هم شوآف کفش و کیف و لباس نداشت ... این آدم در سکوت و تواضع یه بچه مایه دار واقعی بود و هست...<br />
<br />
مثال ساده اش دختر 30 ساله انگلیسی که رئیس گروهیه که منم به عنوان عضو ناپیوسته باهاشون همراه هستم در یک جلسه خیلی مهم بین المللی... وقتی فهمیدم این دختر با این سواد و دانش با این موقعیت و اعتبار فقط 30 سالشه هنگ کردم. رفتار دوستانه اش، کمک های بدون منتش. اینکه اصلا ادای رئیس ها رو در نمی یاره... اینکه اصلا امر و نهی نمی کنه اینکه فقط فکر می کنی همکارته در حالی که موقعیت اجتماعی و اعتباری که داره آرزوی خیلی از فعالان حقوق بشر یا گزارشگران حقوق بشری می تونه باشه. این آدم در سکوت و تواضع یه حرفه ای واقعیه.<br />
<br />
یه دوستی تو ایران دارم که قبول کرده ویراستاری اولین رمان من رو انجام بده این دوست ما هیچ کتابی از زیر دستش در نمی ره ادبیات رو یه جوری می شناسه که کتاب راهنمای من شده ولی هیچ وقت مثل معلم ها با چوب تو سر مردم نمی زنه که ای وای ای کتاب نخون های سطحی بدبخت بیسواد بدانید و آگاه باشید که ما باید کتاب بخوانیم و ... این دوست ما در سکوت و تواضع یه باسواد واقعی یه کتابخون حرفه ای و یه کتاب شناس واقعیه...<br />
<br />
اصلا یکی رو بگم که شما هم بشناسید. عروسی آنجلینا جولی از عروسی بچه های فامیل ما خیلی ساده تر و مختصر تر بود. خب اون نیازی نداره به شوآف ولی فامیلی دارم که برای همون شو آف بلایی سر خودش و خانواده اش آورد که هنوزم بعد از چهار سال دارن تاوان اون عروسی رو می دن ... آنجلینا جولی پول نداشت که باشگاه فرمانیه رو بگیره با 350 تا مهمون و ششصد مدل غذای مخصوص و فیلان؟ نه بابا پول داشت نیاز نداشت به متفاوت بودن از بس متفاوت بود.<br />
<br />
همه اینا یعنی همون که گفتم آدمها درباره چیزایی که دارن حرف نمی زنن. شو اجرا نمی کنن بحث نمی کنن فقط دارن. فقط تفاوت دارن. فقط پول دارن..فقط موقعیت اجتماعی و سواد دارن فقط چیزی رو که می خوان دارن... حرف مال اوناییه که ندارن...<br />
<br /></div>
saharbayatihttp://www.blogger.com/profile/02565859620291726010noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-5664653874662845695.post-13356697788154903902014-09-19T01:42:00.003-07:002014-09-19T01:48:13.468-07:00سرانجام پرونده قتل ساناز نظامی در میشیگان <div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div>
<b>پیش از نوشتن </b></div>
ساناز نظامی همون دختری بود که در میشیگان آمریکا به دست شوهرش کشته شد.<br />
<div>
اگر در جریان خبرهای مربوط به اون ماجرا نیستید می تونید اینجا گزارشی که قبلا برای ایران وایر نوشته بودم و تریبون زمانه هم بازنشر داده بود ببینید <a href="https://www.tribunezamaneh.com/archives/39975" target="_blank">ناگفته هایی از قتل ساناز نظامی در میشیگان</a> متاسفانه نسخه اصلی گزارش رو در سایت ایران وایر پیدا نکردم. </div>
<div>
اما بخش دوم گزارش من که همچنان در ایران وایر قابل مشاهده است . گفت و گو با پدر ساناز و قصه این ازدواج بود که اینجا می تونید بخونید <a href="http://iranwire.com/features/4368/" target="_blank">چند روایت از زندگی ساناز نظامی </a></div>
<div>
اینم آخرین خبری که داشتم از نتیجه بررسی های پزشکی قانونی روی نیما در وبلاگ خودم <a href="https://www.blogger.com/%D8%A7http://saharbayati.blogspot.no/2014/06/blog-post_10.html" target="_blank">اینجا </a></div>
<div>
<br /></div>
<div>
<b><i>سرانجام پرونده قتل ساناز نظامی </i></b></div>
<div>
اما در نهایت دیروز ایمیلی دریافت کردم که خبر نتیجه دادگاه نیما در میشیگان بود. نیما به قتل از نوع درجه دوم محکوم شده . نتیجه دادگاه به گفته توماس رزمرگی موفقیت آمیز بوده تا سی روز دیگه هیات منصفه مشخص می کنه نیما تا چند سال باید در زندان بمونه. </div>
<div>
سارا نظامی به من توضیح داد که بارها و بارها درخواست حبس ابد برای نیما رو به دادگاه ارسال کرده. اما خب همچنان خانواده ساناز نتونستن نه در دادگاه حاضر باشن نه بر سر مزار دخترشون. خانواده ساناز نتونستن حتی یادگاری هایی مثل کتاب و دست خط و خلاصه خورده ریزهای ساناز رو داشته باشن در حالی که آفیسر پرونده در گفت و گو با ما توی همون گزارش اول گفته بود همه وسایل شخصی ساناز رو جمع کرده تا به عنوان آخرین یادگاریهاش برای خانواده اش ارسال کنه.</div>
<div>
خانواده ساناز در نهایت حتی نتونستن با افرادی که اعضای بدن ساناز رو گرفته بودن ارتباط بگیرن و خلاصه هیچ مسکنی نداشتن همه این ماه ها و روزهای برای تسکین دردهاشون. </div>
<div>
<br /></div>
<div>
<b>جزئیاتی از شب قتل در دادگاه مطرح شده که منم تا این حد در جریان قرار گرفتم : </b><br />
هیات منصفه سه روز دادگاه تشکیل دادن و در نهایت ساعت سه و نیم بعدازظهر روز هجده سپتامبر نیما رو مجرم دونستن به قتل از نوع درجه دو.</div>
<div style="text-align: right;">
پلیس میشیگان صدای ساناز رو در دادگاه پخش می کنه. ساناز با پلیس تماس گرفته و درخواست کمک می کنه. می گه آمبولانس و پلیس می خوام نیما نصیری من رو کتک زده. اما تلفن قطع می شه. پلیس این بار تماس می گیره و نیما گوشی رو بر می داره و می گه ساناز حالش خوبه و خوابیده ما نیاز به آمبولانس نداریم.در نهایت معلوم می شه که نیما بعد از تلفن اول ساناز رو بیشتر و بیشتر کتک زده حتی به گفته خودش تلفن همراه رو تو دهن ساناز فرو کرده این جمله خودشه دقیقا. </div>
<div style="text-align: right;">
نیما بعد از تلفن اول بوده که سر ساناز رو بارها و بارها به زمین می کوبه و بعد از اون ساناز بیهوش می شه. </div>
<div style="text-align: right;">
خواهر ساناز معتقده که با توجه به پاره کردن مدارک شناسایی ساناز حتما نیما قصد فرار داشته البته پلیس در مصاحبه اولش گفت که نیما همکاری خوبی باهاشون کرده.<br />
ساناز در واقع زمان تلفن اول هم زنده بوده هم زنده می مونده اما به فاصله تلفن اول و رسیدن پلیس با شکنجه ها و کتک های نیما دیگه دچار خونریزی شدید مغزی شده. </div>
<div style="text-align: right;">
<br /></div>
<div style="text-align: right;">
خلاصه که در نهایت هم هیچ حرفی نتونستم از خانواده نیما بشنوم حتی از دوستان نیما. اونها به هیچ وجه نه حاضر به حرف زدن بودن نه اصلا خودشون رو نشون دادن تنها چیزی که به واسطه یه دوست به دستم رسید این بود که خواهر نیما گفته ما هیچ ارتباطی با نیما نداریم و گند کاریهای اون به ما هیچ ربطی نداره. به هر حال هنوزم نمی شه قضاوت کرد که نیما آدمی طرد شده از خانواده بوده یا اونها این حرفها رو برای فرار از پاسخگویی می زنن و نمی خوان اصلا هیچ مسئولیتی قبول کنن. </div>
<div style="text-align: right;">
سارا امیدواره نیما حبس ابد بگیره اما تا جایی که من در جریان قرار گرفتم در میشیگان حکم این نوع قتل از 25 سال تا 13 سال متغییره . در ضمن آخرین عکس نیما رو هم دیدم با کراوات خیلی هم تمیز و مرتب اصلا از اون مجنون دل خسته خبری نبود به خاطر کپی رایت اجازه انتشار عکس رو ندارم. </div>
<div style="text-align: right;">
<br /></div>
<div style="text-align: right;">
غم انگیزه که پیگیریها، حکم دادگاه خبرها و مصاحبه ها اصلا هیچی دیگه باعث نمی شه اون دختر با شور و انرژی با هزار امید و آرزو دوباره به زندگی برگرده. این بخشش خیلی غم انگیزه. کاش فقط درس عبرتی بشه برای همه دخترای ایرانی که بیخودی به کسی اعتماد نکنن. چشماشون رو باز کنن تا یه ساناز دیگه باز هم قربانی نشه. شاید یه تلنگر باشه ساناز برای همه زنهایی که تو خونه هاشون کتک می خورن. تحقیر می شن و مورد آزار قرار می گیرن اما صداشون در نمی یاد. </div>
<div style="text-align: right;">
<br /></div>
<div style="text-align: right;">
<b>بعد از نوشتن </b></div>
<div style="text-align: right;">
با توجه به اینکه این جا وبلاگ شخصی من است ترجیح دادم یه روایت ساده و وبلاگی از خبرهایی که شنیدم بنویسم و خودمم می دونم این نوشته در دسته هیچ کدام از سبک های خبری و گزارش نویسی قرار نمی گیره. </div>
<div style="text-align: right;">
<br /></div>
</div>
saharbayatihttp://www.blogger.com/profile/02565859620291726010noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-5664653874662845695.post-9180627570111723352014-09-11T10:14:00.001-07:002014-09-11T10:14:37.272-07:00از هر دری سخنی <div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div>
<b>اول اینکه : </b></div>
این که به عنوان یک ایرانی مهاجر مدام دلت می خواد فیلم و موسیقی ایرانی گوش بدی طبیعی به نظر می رسه چون خب به هر حال از صبح تا شب با یه زبان دیگه کار و زندگی می کنی و دلت می خواد تو ایام بی کاری یا استراحت بشینی و فیلم ایرانی تماشا کنی یا موسیقی ایرانی گوش بدی. اما تهش چی می شه ؟ سینمای ایران گند می زنه به حال و احوالت یعنی در حدی که اگر بشینی جلوی دیوار سفید تخمه بخوری بیشتر سرگرم می شی کمتر حرص می خوری.<div>
واقعا این روزها هر فیلمی رو تماشا می کنم دچار حالت عصب می شم. همه هم این روزها ترجیح میدن ته فیلم رو باز بزارن که بلکم یه کپی از جدایی نادر و سیمین بشه اسکار بگیرن حالا سوسک طلایی هم نمی گیرن انقدر فیلماشون مزخرفه تازه رفتیم پول هم دادیم تا سایت مثلا آی ام وی باکس رو داشته باشیم فیلم دیدن ما حروم نشه .... هر چند معتقد بودم تا زمانی که تو ایران همین کارگردانهای در پیت که میرن 1500 تومن می دن سی دی فیلم های روز هالیود رو می بینن از روش یه کپی ناشیانه می گیرن، فیلم مجانی دیدن ما ایرانی های خارج نشین خیلی هم حلاله </div>
<div>
ما برای دیدن نسخه اورجینال همون فیلم 1500 تومنی ها کلی پول سینما می دیم. </div>
<div>
خلاصه که نصف سینمای ایران رو باید گل گرفت همون رخشان بنی اعتماد بمونه و اصغر فرهادی و چهار تا کارگردان درست حسابی دیگه بقیه شون رو باید بذارن سر چهار راه سی دی 1500 تومنی بفروشن. </div>
<div>
<br /></div>
<div>
<b>دوم اینکه : </b></div>
<div>
یکی از خوشحالی های بزرگ من اینجا اینکه نه نود می بینیم نه بازی های باشگاه های ایران رو به صورت مستقیم می تونیم ببینیم و گرنه با همسر فوتبال دوستی که من دارم بدبخت شده بودم و احتمالا باید در بحث های مربوط به علی دایی و قرارداد میلیاردی و اشک های تمساحش هم حضور موثر می داشتم. والله به خدا ... </div>
<div>
<br /></div>
<div>
<b>سوم اینکه : </b></div>
<div>
زبان آموزی این روزها برام علاوه بر اینکه یک دغدغه بسیار بزرگ شده یه سرگرمی حسابی هم هست با وجود چیزهای عجیب و غریبی که تو گرامر زبان نروژی هست کلی دارم از یاد گرفتنش لذت می برم اما واقعا و خارج از هر گونه شوخ طبعی باید بگم آلن ایر یا به قول خودش تو اکانت اینستاگرام آلن سخنگو یکی از الگوهای اصلی من در یادگیری زبان نروژی است. انقدر که پشتکار و شوق و ذوق داره واقعا هر بار نا امید می شم یا کم میارم به خودم می گم نگاه کن با چه عشق و پشتکاری دست از یاد گرفتن بر نمی داره... البته یه وقتهایی هم درکش می کنم اون وقتهایی که یه ضرب المثل یاد گرفته و الکی یه جایی استفاده می کنه کاملا بی ربط. منم همین طوریم یه کلمه جالب که یاد می گیرم عین این بی جنبه ها به زور یه جایی استفاده اش می کنم انقدر استفاده اش می کنم تا یه کلمه یا جمله با حال دیگه یاد بگیرم. خلاصه که الگوی زن مسلمان شده الان مرد اجنبی، خدایا توبه ... </div>
<div>
</div>
<div>
<b>چهارم اینکه :</b></div>
<div>
الکی الکی هشت ماه شد که از آمدن من به نروژ گذشت. هر چقدر سه سال زندگی در مالزی عین سی سال گذشت و یه طوری بود که انگار همه عمرم مالزی بودم اما اینجا زمان مثل باد می گذره اصلا هم کش نمی یاد. روزهای اول اومدنم حالم افتضاح بود. به شدت استخوان درد گرفته بودم و از درد وحشتناک کمرم و پام نمی تونستم تکون بخورم بدنم به شدت دچار افت ویتامین دی شده بود و ویتامین دی جایگزین هم هیچ کمکی نمی کرد. سردردهای کشنده طولانی هم یکی دیگه از مشکلاتی بود که در ماه های اول سراغم اومده بود. خلاصه که با ورودم به نروژ کوهی از درد شده بودم و تا چهار ماه هم حتی دکتری نداشتم که پیشش برم دکترم که پیدا شد از پیدا نشدنش بهتر بود. </div>
<div>
علاوه بر درد جسمی به شدت از نظر روحی هم حالم بد بود. یه کوردینیتور رو اعصاب روانی قسمت من شده بود که جز نا امید کردن من و انرژی منفی دادن کار دیگه ای ازش بر نمی یومد.</div>
<div>
از طرفی با پیگیری سه پرونده خبری که یکی مرگ ساناز در میشیگان بود که از مالزی همراه من بود دیگری سوختن سامر دانشجوی جورجیا تک و بعد هم ناپدید شدن پرواز مالزی و دو جوان ایرانی. مدام گفت و گو با خانواده ها و کسانی که اونها رو می شناختن گوش دادن به گریه ها و ناله های نزدیکانشون اون هم در شرایط عجیب اون روزهای اول ورود.</div>
<div>
از طرفی با هر بار بستن چشمام کابوس مالزی و اتفاقات بدش به سراغم می یومد.</div>
<div>
البته بگذریم از آدمهای که اون روزها شیرین کاریهایی کردن که مپرس که ایشالله نیتشون خیر بوده.</div>
<div>
خلاصه که بلاخره از آتش گذشتیم و ماه های بعد آروم و بی سر و صدا گذشت. با کلی کار و پروژه که شاید به خاطر اون سه سال سکون مالزی باشه که انقدر به کار کردن و نوشتن و تلاش کردن علاقمند شدم و گرنه هر کس من رو می شناسه می دونه در تنبلی زبان زد خاص و عامم، اما فعلان برای جبران اون سه سال لعنتی باید کار کنم حتی اگر با شروع فصل سرما دردهای استخوانی قلقلکم بدن ...</div>
<div>
<br /></div>
<div>
<br /></div>
</div>
saharbayatihttp://www.blogger.com/profile/02565859620291726010noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-5664653874662845695.post-85058436627869115622014-09-07T10:02:00.005-07:002014-09-07T10:02:55.839-07:00فرصت های مهاجرت برای من <div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div>
<b>اول:</b></div>
اولین مقاله من در یک روزنامه نروژی منتشر شد و با استقبال خوبی هم مواجه شد. اصلا فکر نمی کردم برای نروژی ها دونستن درباره ایران انقدر جالب باشه، انقدر جالب بود که حالا قراره هر هفته در این روزنامه بنویسم. از من خواستن تا نه تنها درباره ایران که درباره خاورمیانه و حتی جنوب شرق آسیا با توجه به تجربه چند سال زندگی در اون منطقه بنویسم. <div>
از همه جذابتر و امیدوار کننده تر این بود که مطلبم بدون هیچ تغییری منتشر شد. حتی سردبیر گفت با این مقاله خوبی که داشتی هیچ توصیه ای هم برات ندارم به نظرم همه چیز عالی بود. </div>
<div>
<div>
همه اینها در شرایطی اتفاق می افته که برای کار در رسانه های فارسی زبان خارج از ایران پوستم کنده شد. تغییرات عجیب و غریب و گاه اشتباهی که بعضی ها به اسم سردبیر و ... تو مطالبم می دادن بعضی وقتها تا مرض سکته من رو می برد و جالب اینجا بود که هر اعتراضی مصادف بود با درافشانی درباره رسانه های خارجی.</div>
<div>
یکی از خوبی های مهاجرتم این می تونه باشه که فرصت خودآزمایی در عرصه های بین المللی برای آدم فراهم می شه. تلاش و کوشش به نتیجه می رسه و آدم از تلاش کردن دلسرد و خسته نمی شه ... </div>
<div>
حالا پروژه هایی هست که در حال پیگیریش هستم اتفاقاتی که تو ایران هم رخ می داد اما اغلب به بن بست می خورد. به نا امیدی ختم می شد و دلسردی، من آدم رابطه داری نبودم من دختر خاله و پسر خاله کسی نبودم بی تعارف و با عرض پوزش خیلی از بچه های شهرستانی که حتی سواد درست حسابی هم نداشتن به لطف پدر و عموی مدیر عامل و مشاور وزیرشون شب اولی که وارد تهران می شدن راه صد ساله رو طی می کردن و آدمهایی مثل من همیشه در حال سگ دو زدن و ته ته اش هم نرسیدن بودن. </div>
<div>
<b>دوم : </b></div>
<div>
<div>
مهاجرت کردن یا نکردن یه تصمیم کاملا شخصی است چیزهایی که برای کسی بده برای شما ممکنه خوب باشه و کاملا برعکس اما یه چیزی رو به جرات می تونم بگم مهاجرت کردن تنهایی واقعا دل و جرات می خواد و تحمل بسیار زیاد تنهایی و سختی، خیلی باید قوی باشی تا بتونی تنهایی مهاجرت کنی و دوام بیاری، مهاجرت با بچه های نوجوان هم یکی از سخت ترین کارهای عالمه چون بچه ای که در اوج بلوغ و فشارهای روحیه باید خودش رو با محیط تازه هم وفق بده یعنی پوستی که شما ازش می کنید اون بلوغ ازش نمی کنه. </div>
</div>
<div>
</div>
<div>
<b>سوم بی ربط به مهاجرت </b></div>
<div>
با رفتن از فیس بوک کم کم دارم دچار آرامش ذهنی می شم. دیگه نقدها و نظرها و جوها جلوی چشمم نیست و من انگار در جهان بی هیاهو و آروم خودم حالا وقت دارم که به کارهام سر و سامان بدم. خب باید اعتراف کنم بدی هایی هم داره که مهمترین اونها از دست رفتن ارتباط مستقیم با تمام بچه های رسانه های فارسی است که در مواردی مثل خبرهای اورژانسی و فوری که زیادم به دستم می رسه و التماس دعا پیش میاد واقعا دست و بالم بسته می شه. فعالان در مقابل اونهام دارم مقاومت می کنم از ایمیل کمک می گیرم یا دوستان واسطه. </div>
<div>
یکی از بدی های فیس بوک این حس خود مهم پنداری بود حالا که از بیرون نگاهش می کنم می بینم حس عجیب خود سلیبریتی پنداری رو در کاربرانش به شدت بر می انگیزه. </div>
<div>
روزهای بی فیس بوک سری به رسانه ها می زنی تیتر خبرها رو می خونی و هر کدوم برات جذاب بود باز می کنی می خونی و تمام. اما روزهای فیس بوکی صد بار یه خبر شئر می شه، دویست بار نقد می شه، سیصد تا استاتوس درباره اش نوشته می شه، چهارصد هزار بار نقدهای مربوط به خبر نقد می شه و احتمالا چند میلیون جک و مزه پرانی درباره خبر منتشر می شه و تهش تا شب خواب خبر رو نبینی تمام نمی شه. </div>
<div>
یکی از محاسن فیس بوک نبودن هم اینکه نمی فهمی کی یبوست شده، کی اسهال، کی دل پیچه داره، کی باد تو دلش جمع شده چون این دسته از کاربرا گزارش کاملی از وضعیت مزاجی شون در فیس بوک می نویسن که واقعا خوندن و دیدن اش باعث عذاب الهی است. </div>
<div>
واقعا چرا باید بخشی از وقت یه آدم صرف خوندن جزئیات زندگی بقیه بشه؟ </div>
<div>
<b><br /></b></div>
</div>
<div>
<br /></div>
</div>
saharbayatihttp://www.blogger.com/profile/02565859620291726010noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-5664653874662845695.post-56147594978405725312014-09-04T06:11:00.000-07:002014-09-04T11:06:17.758-07:00پناهندگی راهی برای مهاجرت نیست <div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
بهانه نوشتن این متن پیامی بود که دیروز پیش از <b>دی اکتیو کردن فیس بوکم </b>دریافت کردم.<br />
پیام التماس دعای مسئول انجمن پناهجویان ایرانی در مالزی بود که خبر از اوضاع وخیم عده ای از پناهجویان ریجکتی ایرانی در مالزی می داد. خواهش می کرد که موضوع رو در رسانه های فارسی مطرح کنم. البته من قبلا دوبار درباره وضعیت پناهجویان ایرانی نوشتم یک بار در بی بی سی فارسی شرح کاملی از وضعیت پناهجویان ریجتکی مالزی دادم که می تونید <a href="http://www.bbc.co.uk/persian/world/2013/11/131107_nm_malaysia_refugee_iranian.shtml" target="_blank">اینجا </a>بخونید. یک بار هم درباره وضعیت اسفناک پناهجویان ایرانی ساکن ترکیه در<a href="http://iranwire.com/features/5747/" target="_blank"> اینجا</a> نوشتم.<br />
رویا همون زنی که در گزارش بی بی سی درباره اش نوشتم به گفته مسئول انجمن کارش به فلج شدن و جنون رسیده. خانواده های دیگه هم اونجا گیر افتادن و نه راه پیش دارن نه راه پس...<br />
هر روز خبر کشته شدن یه پناهجو یه جایی از دنیا شنیده می شه، خودکشی پسری توی مالزی یا مرگ یه پناهجو در جزیره مانوس و یا غرق شدن کشتی پناهجوها و ...<br />
این روزها هم در نروژ هر روز خبر دیپورت و اخراج یکی از ایرانی هایی که چند سالی بدون جواب در نروژ باقی مونده بودن یا چند باری ریجکت شده بودن رو می شنوم.<br />
اما چرا همه این اتفاقات می افته ؟<br />
بذارید یه واقعیت رو اینجا رو راست با هم درباره اش حرف بزنیم ...<br />
یک سال و نیم پیش برای یه گزارش تلویزیونی قراری با گروهی از پناهجویان ایرانی ساکن مالزی گذاشتم و با اونهایی که تمایل داشتند جلوی دوربین مصاحبه کردم. واقعیت اینجاست که انقدر دلایل اونها برای گرفتن پناهندگی دروغین بود و انقدر از دل مصاحبه حرف درست حسابی بیرون نیومد که کلا قید پخش اون مستند رو زدم.<br />
در همین اروپا هزاران ایرانی پناهنده هستند که به محض گرفتن پاسپورت کشور مورد نظر به سفارت ایران میرن و یه پاسپورت ایرانی هم می گیرن و بدو بدو بر می گردن میرن ایران...<br />
توی اروپا و آمریکا هزاران نفر هستن که با کارت ها و سابقه های جعلی خبرنگاری پناهندگی گرفتن.<br />
هزاران نفر هستن که دین عوض کردن اونم یک شبه تا پناهندگی بگیرن.<br />
هزار نفر هستن که مدعی بازداشت در حوادث پس از انتخابات هستن.<br />
اما همه شون دارن راست می گن؟<br />
من قبول دارم که وضع ایران خوب نیست. امید به زندگی پایین اومده، زندگی سخت تر و ترسناک تر از قبل شده اما اینا دلایلی نیست که کمیساریایی عالی پناهندگی سازمان ملل اونها رو قبول کنه خب پناهجوها هم مجبور به دروغ گفتن می شن، دروغ های ناشیانه ای که نه تنها روزگار خودشون رو سیاه می کنه که روزگار بقیه رو هم سیاه تر از سیاه می کنه ... چرا بقیه ؟ انقدر ایرانی ها دروغ گفتن، انقدر ایرانی ها به محض گرفتن جواب و پاسپورت بدو بدو برگشتن ایران که حالا اغلب آفیسرها اغلب اداره های مهاجرت کشورهای پناهنده پذیر نسبت به ایرانی ها حساس شدن.<br />
به هر حال با توجه به شرایط سوریه، عراق، فلسطین، سومالی، سودان، میانمار و خیلی جاهای دیگه ایران در اولویت کشورهای پناهنده پذیر نیست.<br />
این دروغ ها هم دلیلی شده برای عقب افتادن پرونده های ایرانی تا جایی که دو سه نفری که می دونم از چه شرایط سختی بیرون اومدن و واقعا تجربه های سخت بازداشت و شکنجه رو پشت سر گذاشتن با دریافت جواب مثبت حتی از سازمان ملل هنوز نتونستن کشوری رو پیدا کنن که پذیرششون کنه...<br />
باید بپذیریم پناهندگی ساده ترین راه مهاجرت نیست. یعنی اصلا راه مهاجرت نیست. یه راه اجباری برای کساییه که واقعا نمی تونن به ایران برگردن. ( می دونم که همه مدعی نمی تونیم به ایران برگردیم هستن اما واقعا اگر اینطوری بود پس این همه پناهنده ای که بعد از گرفتن ملیت کشور مورد نظر در ایران پرسه می زنن داستانشون چیه؟)<br />
دروغ هایی که انقدر تابلو بود که من روزنامه نگار می فهمیدم چطور انتظار داریم آفیسرهای کارکشته سازمان ملل نفهمن اونها روزی ده نفر رو مصاحبه می کنن و چنان مو رو از ماست بیرون می کشن که بلاخره یه جایی مشخص بشه کی راست می گه کی دروغ. ضمن اینکه اونها هم بپذیرن کشورهای پناهنده پذیر به این سادگی نمی پذیرن.<br />
آدمهای زیادی در راه این پناهندگی جان و مال و اعصابشون رو از دست دادن. با شعارهای سیاسی، با نمایش های تغییر مذهب و خیلی چیزهای دیگه واقعا نمی شه به این راحتی سر این ها رو کلاه گذاشت. حتی کسایی که با ویزاهای شنگن وارد اروپا شدن چند سال در به دری در کشورهای اروپایی رو تحمل کردن هم به راحتی این روزها دارن دیپورت می شن. کشورهای پناهنده پذیر می خوان از ظرفیت و بودجه شون برای آدمهایی که از قحطی و جنگ و گرسنگی فرار کردن مایه بذارن و به نظرشون وضعیت ایران این روزها وضعیت خطرناکی نیست.<br />
خلاصه که نمی دونم یه بار دیگه باید کجا و اصلا چی بنویسم درباره گروه گروه پناهجوی ایرانی ریجکت شده که این مدت هم بدون ویزا تو مالزی زندگی کرده و تمدید پاسپورتش هم تموم شده و نون شب هم دیگه نداره بخوره و ... نمی دونم مثلا چه توقع و انتظاری باید از سازمان ملل داشته باشیم وقتی کسی که دو سال قبل از انتخابات از ایران بیرون اومده و دیگه هم بر نگشته می گه در ظهر عاشورا کتک خوردم.<br />
شاید باید بنویسیم از وضعیت اون آدمهایی که راستش رو گفتن و جواب مثبت هم گرفتن اما به خاطر همین دروغ ها و دروغگوها اون ها هم هنوز توسط هیچ کشوری پذیرش نشدن و یا اگر شدن همچنان در انتظار لحظه پرواز هستن.<br />
پناهندگی بر خلاف تصور خیلی ها اصلا ساده ترین راه ممکن برای مهاجرت نیست.<br />
اگر خسته شدین، اگر نا امید شدین . اگر شما هم از نفس کشیدن تو هوای ایران به ستوه آمدین و هزار دلیل دارید برای فرار از ایران راه های دیگه رو امتحان کنید. زبان بخونید پذیرش تحصیلی بگیرید یا هر کار دیگه ای که می شه اما به قایق سوار شدن و خودکشی در آبهای استرالیا فکر نکنید. به یک شبه دین عوض کردن فکر نکنید. به مالزی و هند و ترکیه فکر نکنید. به ویزا گرفتن و پناهنده شدن تو اروپا فکر نکنید چون دیگه حنای ایرانی ها برای اینها رنگی نداره.<br />
پناهندگی راهی برای مهاجرت نیست.<br />
<br />
<br />
در ضمن من به چند دلیل فیس بوکم رو دی اکتیو کردم کسی رو بلاک نکردم فقط به بی نظری و بی خبری نیازمندم. یعنی اصلا نمی دونم دیگه چه لزومی داره از جزئیات زندگی مردم با خبر باشم یا اصلا نظر من چه اهمیتی برای کسی داره ؟ و هزار تا چیز دیگه اینجا رو نگه می درام و هر از گاهی توش می نویسم. به خاطر شلوغی این روزها نه مرتب و هر روز ولی هر چی درباره مهاجرت به ذهنم برسه و پیش بیاد می نویسم و خوشحالم که از این طرف و اون طرف می شنوم که کسایی می خونن و دنبال می کنن. دمتون هم گرم. </div>
saharbayatihttp://www.blogger.com/profile/02565859620291726010noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-5664653874662845695.post-57668510399097018232014-08-24T10:35:00.000-07:002014-08-24T10:35:01.947-07:00ما ایرانی ها و آن اسپانیایی ها <div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
اولین دوست ما در نروژ یه خانواده اسپانیایی بودن در واقع یه زوج اسپانیایی که خیلی هم مهمان نواز هستن. شاید دلیلی دوستی ما این بود که همه مون با هم در یک زمان به نروژ رسیدیم و چالش های مشابهی در نروژ داشتیم.<div>
آقای خانواده با من و همسر جان هم کلاسی است. خانم خانواده هم پزشک بیمارستان شهر. دیشب دور هم جمع شده بودیم و درباره فرهنگ کشورهامون و فرهنگ نروژی ها با هم حرف می زدیم. </div>
<div>
گیامو ( آقای خانواده ) درباره دلیل اومدنش به نروژ می گفت : اومدم اینجا چون از چشم و هم چشمی مردم اسپانیا خسته شدم. از اینکه مردم پول ندارن ولی دوست دارن ماشین عالی سوار بشن. پول ندارن ولی مهمه که لباس گرون و برند بپوشن ... </div>
<div>
چشمام داشت از کاسه بیرون می زد انگار داشت درباره ایران حرف می زد.</div>
<div>
اعتراف کردم که خب تو ایرانم ظاهر خیلی مهمه و مردم برای نشون دادن ظاهرشون خیلی سختی می کشن.</div>
<div>
سوفیا ( خانم خانواده ) می گفت : اینجا دیدی اگر کسی با یه ماشین خیلی گرون تو شهر دوره بیافته چقدر به نظر مردم زشت می یاد؟ من خوشحالم که اومدم نروژ می تونم هر جوری دوست دارم لباس بپوشم. مردم مدام من رو دکتر صدا نمی زنن و اگر با من دوست هستن و بهم احترام می ذارن به خاطر خودمه نه به خاطر دکتر بودنم. اسپانیا اصلا اینطوری نیست.</div>
<div>
خب بازم چشمهای من بود که داشت بیرون می زد و حیرت کرده بودم از این همه اشتراکات اجتماعی و فرهنگی.</div>
<div>
اعتراف کردم که امروز تو ایران بزرگترین دلخوری پسرهای ایرانی اینکه دخترها عاشق ماشین هاشون می شن نه خودشون و دخترهام معتقدن پسرها عاشق پدر پولدار دختر می شن نه خود دختر ...</div>
<div>
سوفیا جیغ بنفش کشید و گفت : واااااااااااااای درست مثل اسپانیا ااااا </div>
<div>
اونجا مدام مردم درباره اصالت خانوادگی پز می دن و تو خواستگاری مدام درباره اموالشون حرف می زنن.</div>
<div>
راستش یه کم وجدانم راحت شد. احساس خوبی داشتم از اینکه فهمیدم ما داغون ترین فرهنگ جهان رو نداریم. با حرف های مشابهی که همکلاسی رومانیایی ما می زد و حرف های این دوستای اسپانیایی شروع کردیم به بحث کردن درباره اینکه دلیل این اتفاقات چی می تونه باشه ...</div>
<div>
قبلا هم اینجا نوشتم که رسما دارم به این نتیجه می رسم که مردم کشورهایی با کیفیت زندگی پایین و رفاه اندک بیشتر درگیر معضل خودنمایی، شو آف و تلاش برای خریدن احترام با پول و ظاهر هستن. </div>
<div>
کشورهایی با معضلات اقتصادی و سیاسی البته، نروژی ها نیازی به این خودنمایی ها ندارن. همه شون از طرف دولتشون مورد احترام هستن. همه شون در صورت نیاز از دولت کمک دریافت می کنن، هیچ وقت تنها و به حال خودشون رها نمی شن، هیچ وقت به فقر و نداری گرفتار نمی شن مگر اینکه درگیر معضلی مثل الکل و مخدر بشن. </div>
<div>
این آدمها نیازی به نمایش ندارن چون حقوق انسانی شون بی توجه به شغل و موقعیت اجتماعی شون رعایت می شه، آدمهای پولدارتر باید مالیات های بیشتری بدن و دولت به آدمهای ضعیف تر کمک می کنه و اینجوری تعادل تا حدودی برقرار می شه نه اینکه اینجا همه در یک سطح درآمدی و مالی باشن اما شکاف عمیق طبقاتی رایج در ایران یا حتی در اسپانیا ( به گفته دوستان) در نروژ دیده نمی شه ...</div>
<div>
حالا کمتر از چشم و هم چشمی ایرانی حرص می خورم. بیشتر دلم برای مردمی که در این بازی گیر می کنن می سوزه مردمی که خودمم احتمالا جزوشون هستم همیشه ندیده گرفته شدیم. همیشه بی پشتوانه بودیم و هیچ وقت به حقوق اولیه انسانی مون در سرزمین خودمون توجه نشد. هیچ وقت رفاه رو به معنای واقعی تجربه نکردیم. هیچ وقت آسایش و آرامش رو تو زندگی احساس نکردیم پولدار و فقیر هم نداره زندگی سختی داشتیم و داریم نمی شه به ما به اسپانیایی هایی که به قول گیامو یکی از فقیرترین مردمان اروپا بودن یا به رومانیایی هایی که به قول کورینا حاضرن نون شب نخورن ولی لباس خوب بپوشن ایراد گرفت.</div>
<div>
همه ما دنبال کمی توجه می گردیم. دلمون می خواد احتمالا دیده بشیم، مورد احترام واقع بشیم. احترام !!! چیزی که هیچ وقت نداشتیم. تو مدرسه تو دبیرستان تو دانشگاه تو خیابون تو محل کار ... نه به ما به عنوان یک انسان احترام گذاشتن نه یاد دادن که به انسان بودن آدمها احترام بذاریم. چرخه بی احترامی چرخید و چرخید و هنوزم داره می چرخه.</div>
<div>
احتمالا یه سری از ما هم تصمیم گرفت با خریدن کمی احترام از این چرخه خودش رو پرت کنه پایین. اما احترامی که واقعی نیست با در آوردن لباس ها و از دست رفتن ماشین ها تموم می شه و باید برگردیم به چرخه.</div>
<div>
فقط خوبیش اینکه ما تنها نیستیم اسپانیایی ها و خیلی های دیگه هم با ما هستن، حالا یا ما دنیا رو به گند می کشیم یا نروژی ها و خواهر خوانده های احتمالی شون در جهان احتمالا سرعت چرخش این چرخه رو کم و کم تر می کنن تا لحظه ایستادن. دومی یه کم زیادی رویایی به نظر می رسه ...</div>
</div>
saharbayatihttp://www.blogger.com/profile/02565859620291726010noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-5664653874662845695.post-49642107990434519592014-08-20T08:27:00.000-07:002014-08-20T08:31:07.940-07:00اتفاقات خوب مهاجرت <div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
با شلوغی این روزها به خاطر شروع ترم جدید درسی و جا به جایی محل کار و جشنوراه فیلم در شهر که ما رو روزی سه تا چهار فیلم مهمان می کنه شاید با فاصله بیشتر بنویسم اما نوشتن همچنان ادامه خواهد داشت ...<br />
<br />
<b>امروز فقط می خوام از خوبی های مهاجرت بنویسم:</b><br />
اولین اتفاقا خوب مهاجرت برقراری ارتباط با مردمی از سراسر جهان خواهد بود چون ما به عنوان مهاجر احتمالا اولین جایی که میریم کلاس زبانه و اونجام پر از مهاجر، کسایی که برای کار اومدن، پناهنده ها، دانشجوهای آینده و کسایی که ازدواج کردن و خلاصه کسایی که مثل ما پا به کشور میزبان گذاشتن.<br />
البته تنها کلاس زبان نیست که می شه با ملیت های تازه ارتباط برقرار کرد به هر حال وارد هر کشوری که بشیم کلی آدم تازه می بینیم از ملیت های مختلف فقط کافیه مدتی در مالزی زندگی کنید تا بی شک با هندی تبارها- چینی تبارها- اندونزیایی ها - تایلندی ها- کره ای ها و ... آشنا بشید ( منظور من از آشنایی دوستی و رفاقت نیست )<br />
هر کدوم از این آشنایی ها یه درس تازه و یک تجربه تازه است. <br />
من در مالزی در محله کره ای ها زندگی کردم. صاحب خونه چینی داشتم همکلاسی کره ای، چینی، سوری، روسی و ... داشتم و معلم سنگاپوری، انگلیسی، هندی و ...<br />
کلاس زبان نروژی ما هم یک کلاس کاملا اینترنشناله به جز من و همسرم از ایران و یک خانم افغانی که ترم جدید وارد کلاس ما شده هیچ فارسی زبان دیگری نیست. یک پسر عرب زبان اهل اریتره هم هم کلاسی ما است. سه دختر فلیپینی، یه دختر تایلندی، یه دوست و همکلاسی اسپانیایی، یه همکلاسی و همسایه آمریکایی، خانمی از رومانی، دو تا دختر و یه آقا از لهستان، یه دختر برزیلی، یه خواهر و برادر اهل لیتوانی یه خانم اهل اوکراین و یه دختری که چند روزه اومده و بغل دست ما می شینه از آلمان اما از همه جالبتر این بود که فهمیدم یکی از همکلاسی های ما اهل اورومچی است. همون جایی که ایغورهای مسلمان با هان های چینی درگیر شدن و150 نفر هم این وسط کشته شدن.<br />
حالا فکرش رو بکنید ما هر روز کلی برای تقویت زبان با هم گپ می زنیم، درباره کشورهامون صحبت می کنیم تو زنگ های تفریح با هم بیشتر دوست می شیم و با بعضی ها بیرون از کلاس قرار و مدار می ذاریم غذاهای مختلف رو تست می کنیم و با آداب و رسوم همدیگه آشنا می شیم.<br />
واقعا این یکی از طلایی ترین فرصت هاییه که هرگز تا قبل از مهاجرت به دست نمی یاد. پیش فرض های ما نسبت به ملیت های مختلف با این معاشرت ها تغییر می کنه. حساسیت من حداقل نسبت به بعضی از رفتارهای بد ایرانی کم و کم تر شده چون مطمئن شدم می شه اهل هر جایی بود و بد رفتار کرد می شه مالزیایی بود و کلاهبردار یا ایرانی و کلاهبردار پس این خصوصیت ها و رفتارها ربطی به ملیت ما نداره و جمع زدن این که ایرانی ها اینطور ایرانی ها اون طور درست نیست همه جا پر از آدمهای خوب و بده. خلاصه که دنیای آدم هی بزرگ و بزرگ تر می شه و محدودیت های ذهن کمتر و کمتر.<br />
شاید دنیا رو نبینی ولی در معاشرت با مردم کشورهای مختلف راحت دنیا دیده می شی و خیلی چیزها یاد می گیری.<br />
برای آدمی مثل من که از ماجراجویی لذت می بره واقعا همین یک دلیل هم می تونه برای مهاجرت کردن کفایت کنه اما همین تنها از خوبی های مهاجرت نیست...<br />
دومین خوبی مهاجرت مستقل شدن به معنی واقعی کلمه است.<br />
ما هیچ وقت تا صد سالگی هم در ایران آدمهای مستقلی نخواهیم بود. در فرهنگ ما وابستگی نقش مهمی بازی می کنه در فرهنگ ما اینکه شما نوه دار هم بشی برای پدر و مادرت هنوز بچه ای کلی هم افتخار آمیزه فرهنگ ما فرهنگ آدمهای مستقل نیست و آدمها هر چقدر هم که فکر کنن مستقل هستن باز هم در اشتباه به سر می برن.<br />
اما مهاجرت این فرصت رو به ما می ده که روی پاهای خودمون بیایستیم، یعنی هیچ پای دیگه ای نیست که بشه روش ایستاد. از ساده ترین مشکلات تا سخت ترین مشکلات رو شما باید بتونی حل کنی. شاید با خانواده تماس بگیری گاهی درخواست کمک کنی ولی در نهایت این تو هستی که باید مشکل رو حل کنی تو هستی که به قوانین کشور میزبان وارد شدی. تو هستی که می دونی چطوری می شه یه مشکل رو تو کشور میزبان حل کرد نه اونا...<br />
یه مثال ساده می زنم از یه مشکل کوچیک شبی در کوالالامپور بعد از کار به خونه برگشتیم و فهمیدیم که کلیدمون رو گم کردیم. ما هیچ کس رو نداشتیم که بهش زنگ بزنیم. جایی رو نداشتیم که اون موقع شب بریم. هیچ کلید سازی هم باز نبود که برای ما کلید تازه بسازه. ما چاره ای نداشتیم جز اینکه اون شب توی یه هتل بخوابیم. این اتفاق هیچ وقت برای آدمی که توی ایران زندگی می کنه نمی افته.<br />
در هنگام بیماری، درهنگام گرفتاری در هنگام سهل انگاری این شما هستی که باید مشکل رو حل کنی. شاید اولش کمی سخت باشه اما کم کم تبدیل به یه عادت می شه بعد از چند سال چشم باز می کنی و می بینی چقدر بزرگ شدی چقدر عاقل شدی چقدر مستقل شدی و استخون ترکوندی...<br />
<br />
در نهایت دو اتفاق خوب مهاجرت برای من هم افتاد اول از همه با دنیای بزرگی از روابط اجتماعی روبرو شدم و دوست و آشناهایی از سراسر جهان پیدا کردم و در نهایت آدم مستقلی شدم. منی که از شدت تنبلی و وابستگی هرگز در ایران یک فیش بانکی پر نکرده بودم و همیشه اینجور کارها رو گردن این و اون می انداختم حالا مجبورم همه کارام رو خودم انجام بدم. حالا احساس می کنم بزرگ شدم و پاهام قوی شدن. هم خودم بزرگ شدم هم روابط اجتماعی ام با آدمهای مختلف چه در روابط کاری و چه در مدرسه زبان نروژی باعث شده دنیام بزرگتر بشه ...<br />
پس اگر به این دو تا تجربه احتیاج داشتید حتما حتما مهاجرت کنید ...</div>
saharbayatihttp://www.blogger.com/profile/02565859620291726010noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-5664653874662845695.post-76610515549877259602014-08-17T11:34:00.002-07:002014-08-17T11:40:30.641-07:00مهاجرت/ آیا خارجی ها بی احساس هستند؟<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div>
<b>قبل از نوشتن این بخش یه نکته مهم در باب مهاجرت عرض کنم که دوستانی که بارها و بارها پی ام می دید و سراغ آدم میایید و از روزی که من می شناسمتون قصد مهاجرت دارید برای هیچ مهاجری فرش قرمز پهن نشده که شما منتظر اون فرش قرمز مربوطه هستید همه مهاجرا در راه رسیدن به هدف سختی ها و مرارت ها کشیدن. هیچ کجای دنیا کار و خونه و زندگی آماده برای شما مهیا نیست اصلا می شه بپرسم دلیل این توقع شما چیه ؟ دوست عزیز اگر تحمل سختی کشیدن ها رو نداری جان هر کی دوست داری اون رویای مهاجرت رو از مغزت پاک کن پاک نمی کنی من رو پاک کن ...</b></div>
<div>
<br /></div>
<div>
<br /></div>
<div>
<i><b>اما داستان این قسمت از مهاجرت نوشته های من :</b></i></div>
<div>
درباره دوستی با ایرانی ها در پست های قبل تر صحبت کردم توضیح دادم که لزوما هر جایی که ما مهاجرت می کنیم پر از ایرانی نیست پس ما به روابط اجتماعی نیازمندیم و احتمالا دنبال دوست می گردیم. </div>
<div>
<b>در مالزی </b></div>
<div>
یکی از سخت ترین کارهای ممکن در مالزی پیدا کردم دوست مالزیایی بود. شاید می شد بین چینی تبارها و هندی تبارها دوست پیدا کرد ولی پیدا کردن دوست در بین مسلمان مالایی واقعا سخت تر از پیدا کردن سوزن در انبار کاه بود. خلاصه که من ته ته اش به این نتیجه رسیدم که اتفاقا بهتره بگیم شرقی های بی احساس ... </div>
<div>
تو مالزی احتمالا با تایلندی ها و هندی تبارها یا سایر مهاجران می تونید ارتباط برقرار کنید اما یادتون باشه هر دوستی و رابطه ای که در یک ایستگاه شکل می گیره حالا رابطه با ایرانی ها یا خارجی ها رابطه موقته چشم باز می کنید و می بینید وقت خداحافظی رسیده...</div>
<div>
سه سال پیش در مالزی جمعی بودیم صمیمی و خوشحال، سفر می رفتیم، سینما می رفتیم مدام رستوران و گردش بودیم و حسابی اوقات فراغت رو با هم پر می کردی... </div>
<div>
امروز ما جنوب غرب نروژ هستیم. یکی رفت فرانسه ... یکی رفت آمریکا ... یکی رفت ایران ( دقیقا اونی که اصلا فکرش رو نمی کردیم بره ایران ) یکی دیگه رفت شمال نروژ یکی دیگه هنوز مالزیه در تلاش برای درست کردن کاراش که بره یه جای دیگه و ...</div>
<div>
این قصه ارتباط با آدمهاست در مالزی پس اونجا روابط هم موقته روابط موقتی که بعدها ممکنه فقط یه رابطه مجازی ازش بمونه پس آماده خداحافظی با رفقاتون باشید. زیاد توی مالزی چشم یاری از یاران نداشته باشید ( منظورم خارجی هاشه ) حتی ممکنه کسی رو دوست فرض کنید ازش کمک بخواید و اون دوست مالزیایی عزیز فردا یه جوری کلاه از سرتون برداره که اصلا نفهمید چی شد ... </div>
<div>
آقا زود از مالزی بیایید بیرون ته اش به خدا هیچی نیست از ما گفتن :)</div>
<div>
<br /></div>
<div>
<b>در نروژ </b></div>
<div>
<b><br /></b></div>
<div>
بزرگترین شانس من در نروژ پیدا کردن دوستان خیلی خوب بود. آدمهایی که همیشه بهم کمک کردن و بعضی وقتها از یک کمک ساده هم خیلی خیلی فراتر رفتن. آدمهایی که حالا بیشتر برام نقش خانواده رو بازی می کنن. من خیلی در به در دنبال اونها نگشتم اتفاقا اونها بودن که با اومدن من به شهرشون سراغم اومدن درسته که خب من به عنوان نویسنده مهمان به این شهر دعوت شدم و احتمالا براشون شخصیت جذابی بودم اما مطمئنم حتی اگر اینطور هم نبود باز می تونستم باهاشون ارتباط صمیمانه برقرار کنم. </div>
<div>
یکی از این دوستا تا حالا شاید کارهایی رو برای من کرده که صمیمی ترین دوستان هم زبانم نکردن. و جالب تر اینکه این کارها بی منت انجام می شه و بی توقع. </div>
<div>
اما درباره دیگرانی که دوست صمیمی من نبودن و نشدن هم باید بگم اصولا نروژی ها دو دسته هستن دسته ای که علاقه زیادی به خارجی ها دارن و دوست دارن که با ادمهای تازه ارتباط برقرار کنن و مدام درباره فرهنگ های مختلف حرف بزنن و راست گراهایی که اصلا از خارجی ها خوششون نمی یاد. </div>
<div>
یادتون باشه حتی راست گراهای ضد خارجی هم هرگز هرگز در کوچه و خیابان و ... در نروژ با شما تندی و بدرفتاری نمی کنن با لبخند ملیحی ممکنه یه جوری حالتون رو بگیرن که خب دیگه تا آخر عمر یادتون نره ... کردینیتور من در شبکه نویسندگان مهمان دقیقا یکی از اونهاست که بارها اشکم رو در آورده و همون حضرت دوست بوده که به داد من رسیده...</div>
<div>
من نشنیدم از کسی که اینجا به مهاجرا حرف هایی مثل کله سیاه و کاکا سیاه بزنن اتفاقا یه وقتهایی به رنگین پوستها حسودیمم می شه از بس تحویلشون می گیرن و دوستشون دارن ...<br />
خلاصه نژاد پرستی اگرم باشه خیلی تابلو نیست و کاملا نامحسوسه...</div>
<div>
تعداد آدمهایی که با هیجان به موهای سیاه من نگاه کردن زیاد بوده . بارها بهم گفتن که چه موهای قشنگی داری و چقدر دخترای ایرانی خوشگلن و از این دست حرفهای دست و دلبازانه...</div>
<div>
<b>تفاوت فرهنگی یا بی حساسی آنها </b></div>
<div>
در رابطه با دوستان نروژی ها ذکر یک نکته ضروری است که تفاوت های فرهنگی ممکنه بارها شما رو دچار سو تفاهم بکنه ... مثلا اینها عادت ندارن برای هر بار سلام علیک مثل ما بپرن بغل همدیگه و دست بدن ولوس بازی در بیارن ممکنه حتی بعد از دو هفته که شما رو دیدن ا زدور بگن های ... این معنی اش قهر یا پایان رابطه نیست ...</div>
<div>
به تعارف کردن عادت ندارن و اگر به شما می گن می خوای برسونمت ؟ باید بگی بله و اگر بگی نه مرسی می گه خب خودت برو خونتون حتی بهت نمی گه طوفان نوح شده و خب تو اصلا نمی تونی تا خونه بری با خودش فکر می کنه که احتمالا تو از قدم زدن در طوفان و سیل لذت می بری ... </div>
<div>
مودب بودن و تعارف کردن اصلا جواب نمی ده ... اگر با دوستتون می رید رستوران اگر واقعا قصد دارید پول میز رو حساب کنید بگید که من حساب می کنم چون قطعا دوستاتتون هم می شینن می گن ااا مرسی حساب کن ...</div>
<div>
خلاصه که انتظار برخوردهای پر سر و صدای ایرانی رو از نروژی ها نداشته باشید بغل و بوس و عشقم و مشقم اینجا جواب نمی ده درست برعکس دوستای اسپانیایی ام که کاملا همین مدلی برخورد می کنن ولی خودتم بکشی در عمق باهاشون نمی تونی دوست و صمیمی باشی ...<br />
تعارف در هیچ کدام از موارد جواب نخواهد داد کلا جز ما ایرانی ها هیچ کس دیگه معنی تعارف رو انگار متوجه نمی شه احتمالا تا مدتها به خاطر عادت به تعارف کردن حسابی گیر می افتید ...</div>
<div>
البته من برای دوستان صمیمی ام درباره تعارف توضیح دادم و حالا از اون طرف بوم افتادن وقتی من واقعا چیزی رو نمی خوام بخورم یا کاری رو نمی خوام بکنم به زور بهم می گن نه تاقوف ( همون تعارف ) نکن بخور .بیا برو ... </div>
<div>
<b>در نهایت </b></div>
<div>
- برای یاد گرفتن زبان کشور مورد نظر برای تسهیل در یادگیری قوانین و درک بهتر نامه های اداری و ... بهترین چیز داشتن دوستی است از همان کشور در یافتن دوستان غیر ایرانی کوشا باشید.<br />
- به تفاوت های فرهنگی نگاه طنز و سرگرمی داشته باشید سعی کنید همه چیز رو توضیح بدید و توضیح بخواید به جای اینکه خود خوری کنید و ناراحت بشید...</div>
<div>
- از پختن غذای ایرانی و سرو کردن خوراکی های ایرانی کوتاهی نکنید که حسابی دل جهانیان رو با غذاهای ایرانی می شه به دست آورد. </div>
<div>
- از اینکه اونها چیزی درباره ایران نمی دونن و فکرای عجیب و غریب می کنن نگران نباشید شما می تونید همه این تفکرات رو تغییر بدید و کلی چیزهای خوب ایرانی رو نقل کنید عکس و تصویر نشون بدید موسیقی ایرانی رو معرفی کنید و اونهام مطمئن باشید حسابی استقبال خواهند کرد.</div>
<div>
(ادمهای زیادی رو دیدم که به خاطر اینکه اینها اروپایی هستن در برابرشون احساس حقارت و ضعف می کنن اما نه اینش خوبه نه اون حس طلبکاری که بعضی از ایرانی ها دارن و مدام می خوان به اروپایی ها بگن ما و تمدن 2500 سالمون شما و سالها فقر و جنگ و فیلان ... بی خیال این قمپزها بی خیال اون ضعف ها اینجوری خیلی زود دوستانتون رو از دست می دید و تنهایی اجتناب ناپذیر غربت بیشتر و بیشتر آزارتون می ده. شما معلم اینها نیستید اگرم چیزی درباره ایران براشون توضیح می دید فقط برای نزدیک شدن بیشتر به همدیگه است همون طور که اونها قطعا کمک می کنن تا شما کشورشون رو بهتر بشناسید.)</div>
<div>
- بی خیال نمایش و خودنمایی، افه و چشم و هم چشمی مردم کشورهای اروپایی که اتفاقا وضع اقتصادی بهتری دارن مثل نروژ اصلا در قید و بند این ادا و اطورها نیستن پس از دوستی تون لذت ببرید. </div>
<div>
<br /></div>
<div>
<b>پس از تحریر:</b></div>
<div>
<br /></div>
<div>
خوشحالم که همین طور بازدید وبلاگم زیاد و زیادتر می شه همین باعث می شه جلوی تنبلی بایستم. </div>
<div>
یکی ازم پرسیده بود که اینا جواب سوال مهاجرت بکنیم یا نکنیم نیست خب بله نیست چون من واقعا نمی تونم برای این سوال به کسی جواب بدم من فقط چیزایی که دیدم و می بینم رو می نویسم همین دیگه جواب اون سوال با شما. شمایی که تصمیم می گیری که می تونی شروع کنی مثل یه کودک نوپا زبان رو از اول یاد بگیری و از صفر شروع کنی؟ می تونی با آدمهایی دوستی کنی که هیچ وقت از صد فرسخی نمی پرن بغلت و جیغ و داد بوس که انگار صد ساله ندیدنت... می تونی مدتی چمدونی زندگی کنی و تحمل سختی هاش رو داری ؟ </div>
<div>
<br /></div>
<div>
<br /></div>
<div>
<b><br /></b></div>
</div>
saharbayatihttp://www.blogger.com/profile/02565859620291726010noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-5664653874662845695.post-84575867431559045282014-08-16T06:41:00.001-07:002014-08-16T06:42:54.434-07:00مهاجرت کردن/ زبان اصلی با زیر نویس فارسی <div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
بی شک دانستن زبان انگلیسی در راه مهاجرت کمک بزرگی به یک مهاجر خواهد بود حتی در بعضی از کشورهای غیر انگلیسی زبان ...<br />
<div>
اما در راه مهاجرت به مالزی یادتون باشه که با لهجه جدیدی از انگلیسی آشنا خواهید شد که هرگز پیش از آن نشنیده بودید. انگلیسی با لهجه چینی- هندی -مالایی ... خیلی باید تسلط بالایی به زبان انگلیسی داشته باشید که خودتون هم به همون روز نیافتید و گرنه در طولانی مدت یه جوری انگلیسی حرف می زنید که خودتون هم حیرون می مونید. </div>
<div>
تو رو خدا بعد از مهاجرت به مالزی موقع فارسی حرف زدن لهجه نگیرید که خیلی کار ضایعی خواهد بود و باعث شادی روح و روان رفقا خواهید شد. </div>
<div>
در مالزی نیازی به یادگیری زبان مالایی ندارید. نه اینکه اگر زبان مالایی بدونید به ضررتون تمام می شه ها ولی کلا خیلی به کار نخواهد آمد ...</div>
<div>
آسیای شرقی ها خیلی بیشتر از ما خاورمیانه ای ها انگلیسی صحبت می کنن و همون لهجه های بد و نامفهوم رو بلاخره همه شون بلدن و گاهی آدم از خودش می پرسه چند درصد راننده تاکسی های ایران همین لهجه داغون انگلیسی رو هم می تونن صحبت کنن؟</div>
<div>
<br /></div>
<div>
اما در راه مهاجرت به کشورهای غیر انگلیسی زبان. </div>
<div>
خب نروژ جاییه که مردم از خود انگلیسی هام بهتر انگلیسی حرف می زنن، وقتی بهشون می گی من نمی تونم نروژی حرف بزنم با خوشرویی تمام باهات انگلیسی صحبت می کنن البته در میان مردم میانه سال و پیرتر ممکنه افرادی پیدا بشن که خیلی خوب انگلیسی حرف نمی زنن یا اصلا نمی دونن ولی این درصد خیلی خیلی کمه ...</div>
<div>
اما همه اروپا اینجوری نیست من خودم در فرودگاه فرانکفورت و مونیخ یه جوری گم و گور شدم و کسی حاضر نبود جوابم رو به انگلیسی بده که کم مونده بود گوشه زمین بشینم و گریه کنم. وقتی ازشون انگلیسی سوال می کردم هیچ کدوم جوابم رو نمی دادن ...</div>
<div>
حالا بحث اینجاست که در همین نروژ یا کشورهای دیگه ای که احتمالا خوب انگلیسی حرف می زنن و راحت هم جواب می دن می شه همه عمر با زبان انگلیسی زندگی کرد؟ </div>
<div>
پاسخ منفی است برای پیدا کردن کار زبان کشور مورد نظر نه تنها اولویت دارد که از اوجب واجبات است ... </div>
<div>
قطعا اولین روز کلاس زبان جدید سخت ترین روز زندگی شماست ... روزی که معلم زبان شما به زبان مادریش شروع می کنه به حرف زدن و شما بغض غریبی راه گلوتون رو می بنده ...اما همه مهاجرا بلاخره یه روزی با هر زوری که هست زبان رو یاد می گیرن از کلاس های زبان در نرید که همین حضور در کلاس از همه کمک کننده تره در نهایت هم بلاخره تاثیر بودن در محیط رو کاملا حس می کنید. تلویزیون مردم روزنامه فروشگاه ها همه و همه معلم شمان و ته ته اش همه مهاجرا به زبان کشور میزبان مسلط می شن فقط هر چقدر بیشتر از زیر یادگیری در برید دیرتر سر و سامان می گیرید همین ...</div>
<div>
یه امای دیگه هم هست اینجا </div>
<div>
اما یادتون باشه در راه تقویت زبان انگلیسی همیشه کوشا باشید بخصوص اگر شغلی دارید که با دنیای بیرون از کشور میزبان هم در تماس و مراوده هستید ... تمام مراودات کاری بین المللی. جلسه های اینترنشنال ... کنفرانس ها و ورکشاپ ها به زبان انگلیسی برگزار می شه و شما به عنوان یک مهاجر همیشه باید گوشه ذهنتون این زبان رو نگه دارید و فراموش نکنید...</div>
<div>
از حرف زدن به زبان کشور میزبان نترسید اونها اگرم به شما لبخند بزنن لبخند ذوق زدگی است دوستای نروژی من برام توضیح دادن که اگر گاهی لبخند می زنن چون براشون این نروژی حرف زدنه من جذابه همون طوری که من کلی ذوق زده می شم وقتی دو کلمه فارسی رو اونا با لهجه خودشون تکرار می کنن این لبخند ها. لبخند تمسخر نیست پس نگران نباشید ما با این لنگ های دراز و هیکلای گنده شبیه بچه های کوچولویی حرف می زنیم که تازه زبون باز کردن و کلی هم شیرین و خواستنی هستن اعتماد به نفس داشته باشید و راحت حرف بزنید ... </div>
<div>
در ضمن انگلیسی شما هر چقدر هم قوی باشه یادتون نره در زندگی روزمره یهو مجبورید از یه کلماتی استفاده کنید که هرگز در موقع یادگیری زبان فکرشم نمی کردید به کارتون بیاد برای همین تاثیر بودن در محیط صد برابر بیشتر از درس خوندن و کلاس رفتنه پس نگران نباشید این مشکل همه ما است که به مرور و با معاشرت و حرف زدن حل می شه </div>
<div>
پس به کودکان خود به جای تیراندازی و سوار کاری زبان های خارجی بیاموزید.</div>
<div>
اعتماد به نفس داشته باشید </div>
<div>
و حرف بزنید حتی اشتباه ... </div>
</div>
saharbayatihttp://www.blogger.com/profile/02565859620291726010noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-5664653874662845695.post-19330044541178642592014-08-15T06:34:00.000-07:002014-08-15T06:43:01.980-07:00مهاجرت بهتر است یا 80 روز انفرادی؟<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
اصلا حرفی هم باقی می مونه که مهاجرت خوبه یا بده ؟<br />
من دیگه با این شرایط باید درباره خوبی ها و بدی های مهاجرت باز هم بنویسم ؟ این شرایط یعنی شرایطی که هنوز هر چه به در و دیوار می کوبی خبری از صبا نباشه ...<br />
یک کلام بله فقط مهاجرت کنید تا هفتاد هشتاد روز ناپدید نشید... تا مجبور نباشید هفتاد هشتاد روز در انفرادی بدون تماس و خبر بمونید ...<br />
اصلا مهاجرت هر کوفتی که باشه از بلایی که آقایون دارن سر شما میارن خیلی بهتره... مادرهای شما توی اسکایپ با شما ملاقات کنن خیلی بهتره که 80 روز منتظر یک تماس تلفنی باشن و مدام پله های دادسرا رو بالا و پایین برن ...<br />
از دوست و خانواده دور باشید اینجا بلاخره دوست و آشنای جدید پیدا می کنید بهتر از 70 -80 روز هم نشینی با دیوار و بازجوهاست ...<br />
مهاجرت کنید مهاجرت کنید که غربت اینجا از غربت اونجا کمتره...<br />
کاش صبا هم مهاجرت می کرد<br />
کاش صبا هم امیدوار نبود<br />
کاش صبا هم می رفت<br />
کاش صبا هم به فکر خودش و زندگی خودش بود<br />
کاش کاش کاش<br />
صبا فقط یک روزنامه نگار است<br />
حق صبا انفرادی نیست<br />
حق مادر صبا بی خبری نیست<br />
مهاجرت کنید مهاجرت کنید اونجا نه شما نه ما هیچ حقی نداریم<br />
مهاجرت کنید تا حداقل کمی فقط کمی نفس بکشید<br />
مهاجرت کنید که حداقل جونتون در امان باشه<br />
تا با تن تب کرده روزها رو در چهاردیواری ناکجا آباد شب نکنید<br />
امیدهاتون رو بردارید و فرار کنید<br />
اونها تا همه امیدواران رو به مسلخ نبرن دست بر نمی دارن<br />
صبا کجاست ؟<br />
<br />
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEj0PlZhzy8gvWb9Lfvkv8EHDFzgUaSXChxElxBkAvrh27Fga3aG7pxMGxjIOmO5SIS7H6oM2-pMA8GWujwnNVzwEwUo25t-n9BwEGRPNyl7Wb9aOT4hVfsHcV8R5HmALq4ErRwF0m-IlnM/s1600/10177216_517520755015490_1371250682864258743_n.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEj0PlZhzy8gvWb9Lfvkv8EHDFzgUaSXChxElxBkAvrh27Fga3aG7pxMGxjIOmO5SIS7H6oM2-pMA8GWujwnNVzwEwUo25t-n9BwEGRPNyl7Wb9aOT4hVfsHcV8R5HmALq4ErRwF0m-IlnM/s1600/10177216_517520755015490_1371250682864258743_n.jpg" height="117" width="320" /></a></div>
<b>بعد از تحریر :</b><br />
چند وقته شروع کردم درباره مهاجرت می نویسم. خوبی ها و بدی هاش بعد مدام خبر می یاد که از صبا هیچ خبری نیست. حالا فکر می کنم واقعا ما اینجا غریب تریم یا تو ایران غریب تر بودیم ؟<br /></div>
saharbayatihttp://www.blogger.com/profile/02565859620291726010noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-5664653874662845695.post-8700548317613436012014-08-14T09:13:00.001-07:002014-08-14T09:20:31.424-07:00مهاجرت ما عصبانی ها به سرزمین خونسردها ...<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
امروز یه کم عصبانی هستم. البته اینجا وقتی عصبانی هستی باید لبخند بزنی یعنی اگر عصبانی بشی و مردم ببینن معلوم نیست بعدش چه فکرا که درباره ات نمی کنن ...<br />
<div>
نمی دونم باید درباره کجای مهاجرت بنویسم اصلا بزارید درباره همین عصبانی بودنه بنویسم.<br />
<div>
اینجا توی نروژ مردم کلا عصبانی نمی شن ولی تا دلت بخواد عصبانی ات می کنن تو مالزی هم همین طوری بود با خونسردی بیش از حدشون رو روان و اعصابت رژه می رفتن.</div>
<div>
سه ساعت تمام باید توی یه صف منتظر می موندی که فقط دو نفر جلوی تو بودن...</div>
<div>
اینجا هم مردم همین طورن کلا فس فس که خودشون می گن صبوری...</div>
<div>
هیچ کاری این جاهایی که حداقل من بودم به موقع انجام نمی شه برای هر چیزی باید انقدر انتظار بکشی تا دیونه بشی سر بزنی به کوه و بیابون حتی ممکنه این فس و فس انجام دادن کارها در مورد یه مریض هم اتفاق بیافته.</div>
<div>
تو نروژ و کلا اسکاندیناوی (بقیه اسکاندیناوی رو شنیدم فقط) اونطور که شنیدم وقتی مریض شدی باید حسابی جیغ و داد راه بندازی و فیلم بازی کنی و گرنه ممکنه یه سال بعدم کسی به دادت نرسه با لبخند و مهربانی به دکتر که نگاه کنی می گه خب تو که مردنی نیستی عجله ای نیست.</div>
<div>
تازه اگر از سیستم بروکراسی اداری گذشتی و تونستی دکتر رو ملاقات کنی ...</div>
<div>
تو مالزی با جیغ و داد و ناله هم کارت راه نمی یوفته یعنی اگر دکتر و پرستار رفته باشن برای لانچ تایم و دینر تایم و نمازتایم و کوفت تایم بمیری هم خب اتفاق خاصی نمی یوفته مردی دیگه خدا بیامرزدت...</div>
<div>
تو این کشورهایی که من بودم حداقل می شد شش ماه هم هیچ مدرک هویتی نداشته باشی مثلا پاسپورتت دست اداره مهاجرت باشه برای صدرو ویزا و کسی هم جوابت رو تو شش ماه نده یا شماره ملی نداشته باشی اینجا تو نروژ و شماره ملی که نداشته باشی خب نمی تونی دکتر خانواده هم داشته باشی و دکتر خانواده هم که نداشته باشی خودت نمی تونی سرت رو بندازی پایین و بری دکتر مثلا گوش و حلق و بینی پس فعلان کر می شی تا بعد که خدا بزرگه...</div>
<div>
اینجاها اگر عصبانی بشی چه مالزی چه نروژ مردم فکر می کنن روان پریشی چیزی هستی ... یعنی یه جوری سیب زمینی طور باید باشی تا شبیه اونا باشی.</div>
<div>
خلاصه که یکی از بزرگترین مشکلات مردمی مثل ما که همیشه عجله داریم دو دقیقه طاقت نداریم توی یه صف بمونیم با هر بویی با هر صدایی با هر حرفی کنار نمی یاییم و از کوره در میریم همین دل گندگی و خونسردی و فس فس بودن کارها تو مالزی و نروژ و خیلی جاهای دیگه است ...</div>
<div>
مالزی بروکراسی اداری نداشت فقط ملت حال انجام کاری رو نداشتن.</div>
<div>
اما این اروپایی ها خدای کاغذ بازی مسخره بازی نامه نوشتن پست کردن و این چیزان تا جایی که معلم مدرسه ما روزی یه دسته کاغذ که بهشون می گه پلان می زنه زیر بغل ما نیم ساعت اول کلاس درباره اینکه پلان امروزمون چیه حرف می زنه بعد که یه ساعت درس داد باز نیم ساعت درباره اینکه امروز پلان ما این بود و تونستیم این درس ها رو بخونیم صحبت میکنه یه نسخه از همه این پلان ها رو هم پرینت گرفته که به تک تک ما یه دونه می ده ... </div>
<div>
روزی یه دسته کاغذ من دور می ریزم و دلم برای درخت های نروژی کباب می شه ...</div>
<div>
خلاصه که امروز بغض می کنن سال دیگه گریه پس در راه مهاجرت با خودتون مقادیر زیادی اعصاب و صبر و تحمل به این کشور های نام برده بیارید سعی بکنید دایورت کردن جهان و هر چه در آن هست رو به جاهای خوب یاد بگیرید.</div>
<div>
فکر نکنید اتوبوس های خارج تاخیر ندارن ...</div>
<div>
فکر نکنید دکترای خارج الان خیلی می فهمن...<br />
نظم و انظباط اینجا معنی اش این نیست که همه کارا به موقع و درست انجام می شه معنی اش اینکه همه ساکت و بی سر و صدا می شینن تا کارا بلاخره یه روزی انجام بشه ...</div>
<div>
فکر نکنید آدم بی شعور، معتاد دائم الخمر و داغون تو خارج پیدا نمی شه تا دلتون بخواد از این آدمها هستن.</div>
<div>
اگر می تونید خونسرد باشید </div>
<div>
اگر می تونید برای انجام هیچ کاری عجله نکنید حتی برای درمان مریضی تون </div>
<div>
اگر می تونید هر رفتاری رو تحمل بکنید و دموکرات وار به همه مردم حتی اونایی که رو اعصابتون دارن راه میرن لبخند بزنید ..</div>
<div>
اگر می تونید جواب رفتار بد یه نژاد پرست رو ندید و سرتون رو بندازید پایین ( چون دعوا کردن عواقب بدی داره)</div>
<div>
اگر می تونید کارمند بانک رو نکشید وقتی برای یه کلمه ساده ایران شما رو از صد تا پله سی و پنج بار بالا و پایین می بره تا بعد حالیش بشه ملیت شما قابل حذف کردن نیست.</div>
<div>
اگر تحمل می کنید که ببینید نصف بیشتر مردم دنیا هیچی جز احمدی نژاد حجاب و انرژی هسته ای درباره ایران نمی دونن و فکر می کنن ما از پشت کوه اومدیم. </div>
<div>
خلاصه مهاجرت کنید مهاجرت کنید که اگر تحمل اینا رو هم نداشته باشید</div>
<div>
اگر به عنوان فردی عجول و بی اعصاب شناخته می شید هم یه بلایی سرتون میارن این جماعت که یهو چشم باز می کنید می بینید اصلا یه طور دیگه شدید یه طوری که برای خودتون هم غریبه اید ...<br /><b>بعد از تحریر :</b><br />
قول می دم در متن بعدی فقط روی خوبی های مهاجرت تمرکز کنم این بار واقعا نشد از بس رژه رفتن رو اعصابم بدترین بخشش اون لبخند همیشگی رو لب های آدمهایی است که دارن دستشویی می کنن تو اعصابت اون لبخنده از صد تا فحش بدتره خدایش </div>
</div>
</div>
saharbayatihttp://www.blogger.com/profile/02565859620291726010noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-5664653874662845695.post-51490809396335832432014-08-13T05:49:00.003-07:002014-08-13T05:54:07.228-07:00مهاجرت/ از ایرانی ها بترسیم یا نترسیم <div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
قطعا اولین چیزی که حتی پیش از مهاجرت دنبالش می گردید و همه مهاجرا هم گشتن دوسته ... دوست ...<br />
اما پس داستان اینکه می گن از ایرانی ها دوری کنید چیه؟<br />
واقعا ایرانی ها این بیرون سر همدیگرو می برن؟ همه نامرد و از خدا بی خبرای بی شرفی هستن که جز کلاهبرداری کار دیگه ای بلد نیستن ؟<br />
خب بذارید فقط توجه شما رو به یه واقعیتی که احتمالا خودتون هم می دونید ولی حواستون نبوده جمع کنم.<br />
شما در ایران دوستانتون رو بین 77 میلیون جمعیت کشور پیدا می کنید.<br />
معاشرت های شما به دوستانتون ختم نمی شه و بخشی از معاشرت های شما رفت و آمد با خانواده و فامیل خواهد بود.<br />
اشتراک زبانی تنها چیزیه که زیاد بهش فکر نمی کنید.<br />
احتمالا بین 77 میلیون جمعیت ایران از یک تا حداکثر ده رفیق صمیمی دارید که از جیک و پیک شما خبر دارن.<br />
احتمالا تا صد ها معاشرت معمولی و کاری هم دارید که گاهی به غذا خوردن در یک رستوران حتی سفر رفتن و دور هم نشستن ختم خواهد شد...<br />
در این میان شما احتمالا ده ها رابطه شکست خورده و نا موفق هم دارید و ده ها دشمن فرضی یا حقیقی...<br />
حالا شما قراره مهاجرت کنید.<br />
شما می تونید دوستانتون رو از بین رقم احتمالی ( هنوز هیچ کس دقیقش رو نمی دونه ) 5 میلیون ایرانی که همه هم اون جایی که شما می رید نیستند و در سرتاسر جهان پراکنده هستن پیدا کنید.<br />
پس شما گزینه های زیادی ندارید. احتمالا به همون اشتراک اول یعنی هم زبانی رضایت می دید. شما فامیل و قوم و خویش هم ندارید که روابطتتون رو تقسیم کنید و احتمالا خیلی زودتر از تصورتون با اون دوست مربوطه به سینما می رید به رستوران می رید همدیگرو به خونتون دعوت می کنید و جیک و پوکتون رو می ریزید بیرون.<br />
شما اشتراکات جزئی زیادی ندارید فقط هر دو ایرانی و هر دو مهاجر هستید و زیادی هم به هم چسبیدید چون گزینه دیگری برای چسبیدن ندارید.<br />
شما اهل نیکاراگوئه هم که باشید اهل ژاپن یا آفریقای مرکزی بلاخره به چالش می خورید. این پنج میلیون جمعیت مهاجر بعضی هاشون به خاطر مذهب از ایران گریختن بعضی ها مشکل سیاسی داشتن ( طرفداران احزاب سیاسی که به شدت با هم مشکل دارن از جمله سلطنت طلبها و مجاهدین و تا اطلاح طلبهای مذهبی و غیر مذهبی و براندازان و فیلان) تا روزنامه نگار و نویسنده و شاعر و ورزشکار ... تا سرمایه دار و متخصص فن و دانشجو و حتی آدم علاف و آویزون که بهش گفتن تو اروپا بهت پول مفت می دن ... یا حتی قاچاقچی در مالزی که نه شاخ داره نه دم و ممکنه شما فردا بفهمید یه روزی باهاش دوست بودید. دیدم که می گما!!!<br />
خلاصه که شما تو ایرانم اگر هر کس از بغل دسستون رد شد و به صرف اینکه داره فارسی حرف می زنه و هم وطن شماست باهاش دوست بشید و بچسبید به هم و رفیق تو رگی بشید قطعا پوستتون کنده می شه .<br />
اینجا هم از این نوع روابط گریزی نیست.<br />
مگر اینکه خودتون رو مدیریت کنید و در جامعه میزبان حل بشید رفاقت با هم وطنان رو با رعایت فاصله های مجاز پی بگیرید و بتونید گاهی مواقع هم با تنهایی کنار بیایید.<br />
تنهایی بخش مهمی از مهاجرته که بعدن درباره اش خواهم نوشت.<br />
<b>اما چی می شه که ایرانی ها با هم نمی تونن کار کنن ؟/ اختصاصی برای روزنامه نگاران و اهالی رسانه:</b><br />
من در مورد حرفه روزنامه نگاری می گم درباره بقیه اش نمی دونم بله اینجا نمی شه واقعا تو یه جمع ایرانی کار کرد.<br />
خیلی واضحه همه روابط کاری ما این بیرون اینترنتی و مجازی است.<br />
در نود در صد مواقع شما حتی یه بارم سردبیرتون رو از نزدیک نمی بینید.<br />
گاهی شده ادیتور مطالب شما اسم مستعار داره و شما واقعا عصبانی هستید از اینکه خرزو خانی که اصلا نمی دونید کی هست چی هست و سوابق کاریش چیه به شما می گه بکن نکن ...<br />
شما هر مشکلی رو باید با ایمیل و چت حل کنید. زبان فارسی هم که زبان سو تفاهم ها ااااا<br />
واقعا می گم اولش شاید جذاب به نظر برسه که توی خونه نشستید و دارید کار می کنید یا حتی توی دفتر مثلا رادیو فلان اما وقتی طولانی مدت با همکارای مجازی در ارتباط هستید بلاخره یه جایی به کلی سو تفاهم بر میخورید.<br />
از طرفی طبیعی به نظر می رسه که یه عده به خاطر فلان قدر دلار مثلا انواع اقسام رفتارها ازشون سر بزنه اینجا نه پدری هست نه مادری نه خاله ای نه عمه ای اینجا شما هستید و پاهای خودتون و هزار جور خرج و برج اضافه ...<br />
اگر جنم داشته باشید و تن به کارای دیگه بدید... مثلا حاضر باشید توی یه کافه یا رستوران کار کنید ( که خیلی هم اینجا آبرومندانه و متداوله ) اگر زبانتون رو تقویت کنید و در جامعه میزبان حل بشید حاضر باشید از صفر صفر شروع کنید بیمه می شید و یه عمر راحت زندگی می کنید. یعنی وارد یه کار واقعی می شید با سردبیر و بقیه اعضای تحریریه رو در رو حرف می زنید مشکلاتتون رو حل می کنید و نگران تمام شدن بودجه اون رسانه مورد نظر نیستید و بیمه و مزایا و تعطیلی و ... خواهید داشت.<br />
حتی ممکنه تصمیم بگیرید به روزنامه نگاری به چشم علاقه شخصی نگاه کنید و مشغول کار در جاهای دیگه بشید اگر نه و اصرار دارید هزینه زندگی تون رو از روزنامه نگاری در بیارید و حتما هم قصد دارید فقط و فقط با رسانه های فارسی کار کنید که خب خدا به دادتون برسه با انواع سو تفاهم های مجازی، فشارهای کاری اضافی و نیازهای مالی همیشگی و نگرانی های تمام نشدنی...<br />
حتی ممکنه یه روز چشم باز کنید و ببینید رفتاری ازتون سر زده که تو خواب هم نمی دیدین.<br />
<b><br /></b>
<b>در نهایت : </b><br />
هیچ کس بد نیست اگر بقیه بد هستن شما هم بد هستین مشکل بد بودن نوع روابط ما در این بلاد کفره ... ناگزیر بودن ها مجبور بودن ها. نیازهای مالی و عاطفی و ... است که مشکل سازه پس لزوما ایرانی ها هیولا نیستن . بقیه ملیت ها هم با هم به مشکل بر می خورن من خودم دو تا زن سوری رو دیدم که تو مدرسه خارجی ها همدیگرو پاره پوره کردن سر یه موزیک و تفاوت های مذهبی ...<br />
<br />
<b>پس از تحریر :</b><br />
من این ها رو اینجا می نویسم چون نه گزارش هستن نه مقاله نه یه متن ادبی فقط تجربه هاییه که به مرور تکمیل می شه پس غلط های املایی انشایی رو بر من ببخشید که اگر به خوام به اونهام دقیق بشم با شلوغی این روزها و تنبلی ذاتی ام احتمالا حوصله ادامه اش رو نخواهم داشت .<br />
من اینجا نظر شخصی ام رو می نویسم این متون متن های رایج روزنامه نگارانه نیست که نظر شخصی و تحلیل من از توش حذف بشه و فقط گزارش بدم .<br />
<br /></div>
saharbayatihttp://www.blogger.com/profile/02565859620291726010noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-5664653874662845695.post-18479513683569999612014-08-12T07:00:00.000-07:002014-08-12T07:04:39.226-07:00مهاجرت کردن یا نکردن/ هول نشو<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
باید بپذیریم با مهاجرت خیلی چیزا عوض می شه سبک زندگی و خونه آدمها یکی از اونهاست حالا شما وقتی دیگه ایران نیستید در به در دنبال اجناس ایرانی می گردید.<br />
احتمالا تمایل و علاقه تون به تماشای فیلم و سریال های ایرانی و موسیقی ایرانی بیشتر از زمانی می شه که ایران بودید چون بعضی مواقع تنها راه ارتباطی شما به زبان فارسی همین خواهد بود ( البته مالزی استثناست نمی دونم چطوری بود ولی من اونجا به ندرت پیش می یومد که مجبور بشم انگلیسی حرف بزنم )<br />
شما دیگه دنبال دوغ و خیارشور ایرانی می گردید با دیدن یه رب یک و یک گل از گلتون می شکفه و چه بسا باهاش عکس سلفی هم بگیرید. <br />
به هر حال از این حس های بی مزه نوستالژی گریزی نیست بخصوص تو بحث شکم !!!<br />
اما چیزهایی هم حسابی تغییر می کنه مثلا :<br />
دیگه کم کم خاله خاله بازی های ایرانی کمرنگ و کمرنگ تر می شه گاهی به صفر می رسه. <br />
دیگه خونه می شه محل آسایش و آرامش شما اگر خوشگلش کنید برا دل خودتونه اگر زشت باشه هم حال و روز خودتون رو نشون می ده دیگه اکبر آقا و منیژه خانم نمی یان که مبل های جدید شما رو ببینن. پس قیمتش مهم نیست !!!<br />
تو کشورهایی مثل مالزی<b> لطفا هول نشید</b> جهاز نخرید کلی اسباب و اثاثیه دور خودتون جمع کنید بپذیرید شما مسافری بیش نیستید پس فردا اون اسباب اثاثیه رو دستتون باد می کنه و نمی دونید باهاش چیکار کنید.<br />
تا همه چی ثابت نشده تا موندنتون قطعی نشده سبک بار باشید زندگی چمدونی و گرنه کلی بابت چیزهایی که خریدید ضرر می کنید.<br />
تو کشورهایی مثل مالزی که دانشجو پذیر هستن همیشه خونه های مبله پیدا می شه و اجاره شون به صرفه تره حتی اگر طولانی مدت بمونید اونجاها هیچ فکر کردید چطوری باید اسباب کشی کنید؟ چقدر باید هزینه بپردازید برای جا به جایی؟ ضمن اینکه استهلاک وسایل تو جایی مثل مالزی به خاطر رطوبت هوا بالاست و شما کلی باید برای خرابی وسایلتون باز ضرر کنید در صورتی که تعمیر و تعویض وسایل خونه های مبله به عهده صاحبخونه است.<br />
تو کشورهای آسیایی شرقی که اصولا چون غذا خوردن بیرون خیلی ارزون تمام می شد همه جشن ها و مهمونی ها و دور همی ها هم بیرون از خونه برگزار می شد خیلی به ندرت ما حوصله داشتیم که خونه یکی جمع بشیم تو اون جمع شدن هام بعدش با یه تصمیم جدی می رفتیم بیرون اما خب اروپا از این خبرا زیاد نیست چون سبک زندگی مردم خود اینجام اینطوری نیست غذاهاشون رو توی خونه می خورن توی خونه هاشون مهمونی می گیرن و شما هم اگر با مردم بر بخورید دقیقا همین وضع رو پیدا می کند اما بازم خبری از چشم و هم چشمی نیست.<br />
البته هستن هم وطنانی که پس از مهاجرت هم بعضی عمو- خاله بازی های ایرانی رو ول نمی کنن و دائم مشغول مسابقه و نمایش هستن اما ما فرض می کنیم اومدیم تا خوبی هاشون رو یاد بگیریم و خوبی هامون رو یاد بدیم فرض می کنیم این همه سختی کشیدیم که کمی فقط کمی هم که شده تغییر کنیم .<br />
این نکته رو هم باید عرض کنم که دقیقا کشورهای اروپایی که مشکلات اقتصادی بیشتری دارن و مردمش برای کار به جاهایی مثل نروژ مهاجرت می کنن یه جورایی اخلاقی شبیه به ما دارن هم کلاسی رومانیایی ام می گفت از زندگی تو نروژ لذت می برم چون می تونم لباس ساده بپوشم تو رومانی تو همیشه باید شیک و مرتب باشی تا جلوی بقیه کم نیاری ... <b>اصولا انگار این چشم و هم چشمی با میزان رفاه مردم ارتباط معکوس داره.</b><br />
اغلب آدمهایی که در مالزی همه هست و نیست خودشون رو به باد دادن با همین دو مسئله درگیر بودن.<br />
اولی اقامت<br />
دومی چشم و هم چشمی...<br />
یه عده به خاطر نداشتن اقامت پا در هوا شدن و رفتن.<br />
یه عده به خاطر شان خانوادگی کلی هزینه کردن خونه های شیک و خفن اجاره کردن کلی کاسه بادیه خریدن ماشین فلان خریدن و<br />
کفگیر خورد به ته دیگ. <br />
هیچ وقت در بدو ورود به یه کشور دیگه خونه گرون اجاره نکنید حتی اگر پولتون از پارو بالا میره بزارید اول با همه قوانین و مقررات آشنا بشید. شهر رو بشناسید. وضع کار و اقامتتون ثابت بشه بعد به خدا دیر نمی شه...<br />
<b>هول نشید.</b><br />
سرمایه تون رو تو کشوری که مقیم اونجا نیستید و فقط مسافرید دو دستی بچسبید. حتی تو کشوری که اقامت دارید تا همه زیر و بم کشور مورد نظر رو در نیاوردید بزارید تو بالشتون و دست بهش نزنید سرمایه گذاری های هیجانی پدر خیلی ها رو در آورده و با دست خالی برشون گردونده ایران.<br />
<br />
دوستی می شناسم که 30 هزار رینگت ماشینش رو پارک کرد تو خیابون سوئیچ رو هم گذاشت روش و رفت. دست خالی رفت.<br />
و کسی که در بدو ورد خونه فلان هزار رینگتی اجاره کرد اما سه ماه بعد دید نمی تونه اجاره بده صاحبخونه هم که حاضر نبود پول پیش که معادل دو ماه اجاره است رو بهش برگردونه و تو این بگیر و ببندا ده میلیون پول فقط توسط صاحبخونه بالا کشیده شد و ضررهای دیگه بماند جای خود...<br />
ما فرض می کنیم دل و زدید به دریا و مهاجرت کردید. باورتون رو هم عوض کنید و فکر کنید حالا فقط قراره برا خودتون زندگی کنید نه حرف مردم پس قدم های اول رو آهسته و با احتیاط بردارید. خیلی با احتیاط شما یه تازه وارد هستید یه نوزاد نو پا که نمی تونه بدو بدو بره خب حتما با مخ می خوره زمین دیگه، اصول نوپا بودن رو یاد بگیرید مدام دستتون رو بگیرید به نرده ها و دیوار پاهاتون که قوی شد مسیر رو که خوب شناسایی کردید اونوقت می شه هر جور خواست دویید و قدم زد و اصلا خزید...<br />
خلاصه که یک کلام دوست عزیز هول نشو </div>
saharbayatihttp://www.blogger.com/profile/02565859620291726010noreply@blogger.com0