۱۳۸۸ اسفند ۲۳, یکشنبه

زندگي جنبشي

سال 88 با همه بالا و پايين هاش روزهاي آخر را نفس نفس مي زند هواي زود گرم شده شهر و شكوفه هاي رقصان در باد و عطسه هاي آلرژيك بنده همه و همه نويد رسيدن سال نوي ديگري را مي دهد سالي كه خدا مي داند چه سرنوشتي در انتظار ايران ماست.
سال 88 شايد به ظاهر سال بدي بود سال شهادت جوانه هاي سبز سال اسارت ياران و دوستان سال گريز برخي از دوستان و ايستادگي بسياري ديگر اما در كل نگوييد كه سال بدي بود قبول ندارم.
سال 88 سال خودآزمايي بود سال بالا بردن آستانه تحمل سال تمرين صبوري سال ايستادن سكوت در برابر سد خشونت .
من در اين يك سال انگار يك عمر تجربه اندوختم ياد گرفتم با خشونت و جنگ به صلح و آزادي راهي نيست از دوستان دربند صبوري آموختم از شهداي جنبش حق طلبي .
در اين سال سخت ، تكليفم با خودم روشن شد فهميدم : عاشق اين خاك از آلودگي پاكم و يك بار براي هميشه آن هم همين حالا كه هيچ مشكلي براي خروج از كشور ندارم قاطعانه با خودم گفتم : من اينجا تا نفس باقي است مي مانم ...
من در اين سال سخت سبز زيستن را آموختم زندگي جنبشي ...
يادمان باشد ما با جنبش سبز زنده ايم و زندگي مي كنيم قرار نيست با جنبش بميريم قرار نيست در مسابقه « چه كسي بدبخت تر و آواره تر و غمگين تر است » شركت كرده مدال قهرماني به گردن بياويزيم .
نه اينكه منكر غم مادران عزادار باشم نه اما ما به سبزي جنبش زنده ايم و زنده بودن ما خاري به چشم دشمنان خواهد بود.
حالا كه ماندن و مبارزه كردن را انتخاب كرده ايم حالا كه زندگي جنبشي را برگزيديم پس آگاهانه انتخاب كرده ايم نه از سر جبر پس هر چه پيش آيد را خوش آمد گفته بياييم سبز سبز سبز زندگي كنيم .

۹ نظر:

اميد ايراني گفت...

نگاهتان به سال 88 قابل احترام است. من هم چند جمله‌اي در اين باب نوشته‌ام. خوشحال مي‌شوم اگر نگاهي به آن بيندازيد.

سحر گفت...

دلم براي هفت اقليم تنگ مي شه و بهش فكر كه مي كنم دلم مي گيره...نمي دونم روزي و مي بينم كه مي شه تو اين مملكت دو كلوم درد دل كرد و فيلتر نشد يا نه...مي دوني سحر بانو گاهي به اين روزناممه نگارا هم حق مي دم تحمل هر كسي حدي داره گاهي واقعا براي بعضي غير قابل تحمل مي شه موندن و توانش و ندارن...ازشون ايراد نمي گيرم

دست خیال گفت...

روزنامه نگاری زیرزمینی میشود به عبارتی همان شب نامه های روشنگرانه.که هر چه میزانش افزایش یابد میزان آگاهی مردم اسیر دروغ هم اضافه می شود و به تبع آن حامیان مردمی جنبش سبز.

سهیل گفت...

وبلاگ نویسی از نظر من یک نوع روزنامه نگاری زیر زمینیه.
باهات موافقم که کلی تجربه کسب کردیم و ÷خته شدیم

صدرا گفت...

درست می گی، واقعا تجربه هایی که تو این یک سال کسب کردیم رو باید سالها در کشورهای دیگه براشون جون کند تا به اینها رسید، اما برای رسیدن و دست یافتن به این تجربه ها هزینه های وحشتناک سنگینی دادیم، خیلی سنگین!
امیدوارم که امسال سالی سراسر سبزی و امید رو در پیش رو داشته باشیم!

صدرا گفت...

درست می گی، واقعا تجربه هایی که تو این یک سال کسب کردیم رو باید سالها در کشورهای دیگه براشون جون کند تا به اینها رسید، اما برای رسیدن و دست یافتن به این تجربه ها هزینه های وحشتناک سنگینی دادیم، خیلی سنگین!
امیدوارم که امسال سالی سراسر سبزی و امید رو در پیش رو داشته باشیم!

جواد گفت...

سحر نوشته خوبی بود

صدرا گفت...

انصافن این تز روزنامه زیرزمینی از اون تزایی هست که باید خیلی خیلی جدی گرفته بشه، من روز که اینو ازت شنیدم رسمن کفم برید، این بروبچه های موسیقی زیرزمینی چه هزینه ها و دردسرایی برای عشق و علاقشون تحمل می کنن ما هم مثل اونا. باید بیشتر روش کار بشه و پخته ترش کنیم

سبحان گفت...

در دوران دبیرستان و دانشگاه به واسطه ی رشته ی تحصیلی همواره با دو نوع انرژی در اکثر درسها دست به گریبان بودیم؛
انرژی پتانسیل و انرژی جنبشی !
تیتر پستت خیلی خوبه و اگه از این دید هم بهش نگاه بشه که دیگه محشر میشه !
به هر حال روزنامه ی زیر زیمنی در آوردن خیلی کار تنگیه ،راههای بهتری هم واسه آگاهی بخشی وجود داره اما نکته ی مهم اینه که هرکی هر جوری می تونه باید دیگرانی نا آگاه رو آگاه کنه.
استفاده کردیم ، بیا از این ورا گذری