۱۳۹۴ مهر ۲۵, شنبه

نوسان بی پایان روابط ایران و همسایه شمالی از قاجاریه تا انقلاب اسلامی

هفت یا هشت سال پیش این گزارش رو نوشته بودم که با اسم مستعار در یک سایت فارسی خارج از کشور منتشر شد البته اون سایت مثل خیلی های دیگه الان اصلا معلوم نیست کجاست. اینجا گذاشتم که دوباره لابه لای هاردها و یو اس بی هام گم اش نکنم و هی به خودم یادآوری کنم که بله یه روزایی هم بود انقدر با حوصله و صبوری تحقیق می کردم می خوندم و بعد می نوشتم. 
نسخه تعدیل شده و سانسور شده این گزارش هم در آفتاب نیوز منتشر شد  با اسم خودم این بار همون هفت یا هشت سال پیش.

همیشه پای روس ها  در میان است
- «چه نفعی ما می‌توانیم از معامله با 7 یا 8 میلیون ولگرد تنبل به‌دست بیاوریم؟ » این جمله‌ایی است که یک مقام‌ بلند‌پایه دولتی روس در رابطه با ایران در زمان مظفرالدین شاه گفته است. دانیل یرگین نویسنده آمریکایی کتاب «جایزه » علاوه بر افشای بخشی از اسناد مربوط به کودتای 1332 توسط آمریکا صراحتا ارتباط روسیه با ایران را ارتباطی یک سویه و تنها با هدف دسترسی به آبهای جنوب و منابع عظیم نفتی می داند .
دوران سلطنت فتحعلی شاه ، آغاز تعرض های  عظیم روسیه تزاری به خاک ایران بود. وصیتنامه پطرکبیر، منشور منفوری بود که سردمداران روسیه با سماجت و اراده یی آهنین در پی اجرای آن بودند؛ منشوری که اساس سیاست روسیه و ایران را از سال ۱۶۸۹ تا به امروز ترسیم کرده است. در این منشور آمده است؛ «باید کاری کرد که ایران روز به روز تهیدست تر شود و رو به ویرانی رود و چنان به حال احتضار آید که دولت روسیه هرگاه بخواهد بتواند بی دردسر آن را از پای درآورد.»
مخبر السلطنه در خاطرات خود می نویسد؛ «ایران را بی سر و سامانی فراگرفته است؛ روس از یک سو می کشد، انگلیس از سویی دیگر. خزانه خالی است. دولت محتاج پول. به انواع اسامی از رعیت نقد و جنس می گیرند. شاه مریض است و رجال در فکر منفعت خویش. مردم چیزهایی شنیده اند و آرزوهایی در دل دارند. بمبی در سینه ها مخفی است تا کی بترکد. اندیشمندان در داخل و خارج به بیداری افکار مردم و تعریف مفهوم وطن، قانون و آزادی همت کردند.»
گویی این خاطراتی است که مخبرالسلطنه امروز به رشته تحریر درآورده است تکرار تاریخ قجری در دوران حکومت اسلامی و سومین کودتا در تاریخ ایران که به کودتای 22 خرداد شهرت یافته است .
شاید بسیاری با نظریه دور تاریخ ویلدورانت مخالف باشند اما امروز شواهد دست در دست هم اثبات این نظریه را جدی تر می کند برای اثبات نقش روسیه در سومین کودتای ایران بد نیست نگاهی داشته باشیم به تاریخ روابط دو کشور، تاریخی که سراسر سودجویی و فرصت طلبی روسیه را یادآوری می کند و بازی های پی در پی که ایران در دوره های مختلف تاریخ از همسایه شمالی خود خورده است .
 از به توپ بستن مجلس با حمایت روسیه تا حمایت بی دریغ روس ها از رئیس دولت محمود احمدی نژاد و در نهایت پیوستن اش به تحریم های جهانی .  شاید بهتر باشد وعده های عمل نشده روسیه را برشمریم و به تحلیل های کارشناسان روسی از انتخابات دهم سری بزنیم که تنها تحلیل هایی است که از جامعه جهانی در خصوص انتخابات دهم با نگاهی مثبت منتشر شده و جای هیچ تردیدی را در سلامت انتخابات دهم باقی نمی گذارد.
محمود احمدی نژاد رئیس دولت جمهوری اسلامی در میان بهت و حیرت مردم در اولین اقدام خود پس از اعلام آرا به روسیه سفر کرد و  در شهر تاریخی یکاترینبورگ دست در دست همتای روسی خود سوظن های بیشتری را متوجه روسیه کرد.
اما پس از اظهار نظرهای مغرضانه روسیه درخصوص اعتراضات مردمی به نتایج انتخابات دهمین رئیس جمهور ایران پس از انقلاب اسلامی در نهایت در  نماز جمعه تاریخی 26 تیر 1388 با خطبه هایی از آیت الله هاشمی رفسنجانی بلاخره به صورت علنی انگشت اتهام معترضین روسیه را نشانه گرفت و سر دادن شعارهای ضد روسی آغاز شد .
گفتنی است علاوه بر معترضین ایرانی  در نظر سنجی که خبرگزاری روسیه در وب سایت خودانجام داد ۶۵ ٪ از خوانندگان وب سایت به دخالت روسیه در رویدادهای ایران اعتقاد داشتند.
به ادعای خبرگزاری روسی ریانووستی، در شرایطی که حکومت ایران هر گونه حضور ناظران خارجی در انتخابات را رد کرده بود و آیت الله خامنه ای موضع گیری بسیار تندی علیه نهضت آزادی ایران به عنوان پیشنهاد دهنده این موضوع داشت، یک روس تحت عنوان خبرنگار بر انتخابات ایران نظارت داشته و آنرا تایید کرده‌است.
رابطه دوستانه تهران – مسکو اما خیلی زودتر از پیش بینی های صورت گرفته به تیرگی کشیده شد درست در جایی که تهران برای ادامه ماجراجویی های هسته ایی از طرف غرب در فشار بود و همچنان طیف عظیم منابع انسانی خود را در کودتای 22 خرداد از دست داده بود  و بیش از پیش به هم پیمانی روسیه نیازمند بود .
هنوز یک سال از پذیرایی  احمدی نژاد در شهر تاریخی یکاترینبورگ و تبریک پیروزی به او بعد از اعلام نتایج انتخابات جنجالی ۲۲ خرداد نگذشته بود  که دیمیتری مدودف رییس جمهور روسیه، رفتار جمهوری اسلامی در قبال نگرانی‌های جامعه جهانی پیرامون برنامه‌های اتمی ایران را غیر مسئولانه خواند. انتشار رسمی نظر انتقادی کرملین نشانه بروز تشنج بی سابقه در مناسبات مسکو با تهران شد.
اظهاراتی که به احتمال زیاد بیشتر از همه محمود احمدی نژاد را شوکه می کرد سه روز پیش از اظهارات مدودف، در ۴ اردیبهشت، آندره نسترنکو سخنگوی وزارت خارجه روسیه طی اعلامیه‌ای که انتشار آن تنها با قصد علنی ساختن نارضایتی مسکو از تهران صورت گرفت، اعلام کرد که مسکو از سند نهایی تنظیم شده در پایان کنفرانس بین المللی خلع سلاح (تهران) حمایت به عمل نمی آورد. و اینگونه روابط ایران و روسیه از روابطی دوستانه تبدیل به درگیریهای لفظی و پاسخ های متعدد طرفین به یکدیگر شد.
مساله روابط ایران - روسیه قبل از هر چیز واجد جنبه‌ای تاریخی و روانی است که به دوره روسیه تزاری و قراردادهای ترکمانچای، گلستان‌، آخال و عهدنامه 1907 باز می‌گردد. بعد از انقلاب روسیه، تجدید نگرشی در روابط این کشور با ایران اتفاق افتاد و از امتیازاتی که در ایران داشت چشم پوشی کرد که از آن جمله می‌توان به تأکید عهد‌نامه 1921 بر حق برابر ایران با روسیه در کشتیرانی در خزر اشاره کرد. با پایان جنگ دوم جهانی، روسیه خواستار امتیازاتی در مناطق شمالی ایران شد که این درخواست با واکنش منفی مجلس ایران روبرو شد. روس‌ها این پاسخ را غیر‌دوستانه ارزیابی کرده و با ایجاد قائله آذربایجان و کردستان و عدم خروج نیروهای خود از ایران، به این موضوع پاسخ دادند. این مسائل در ذهن ایرانیان، بازگشت روسیه به دوران تزاری معنا شده است.
بعد از آن، هرچند ایران در طیف جهان غرب قرار گرفت، اما دو کشور همکاری‌های اقتصادی و صنعتی را ادامه دادند. هرچند شوروی بعد از انقلاب اسلامی و حذف مواد 5 و 6 عهد نامه 1921، پاسخی به این اقدام نداد و در جنگ 8 ساله، ظاهرا موضع بی‌طرفی اتخاذ کرد، اما بعد از دو سال سلاح‌هایی که به دیگران نمی‌داد را به عراق ارسال ‌کرد. بنابراین موضع شوروی در جنگ به نفع عراق بود. با پایان جنگ و قصد ایران برای راه‌اندازی تکنولوژی هسته‌ای (بعد از عقب‌نشینی چینی‌ها بنا به دلایلی)، روس‌ها در کنار تعاملات نظامی‌، همکاری با ایران در این موضوع را پذیرفتند. بعد از فروپاشی شوروی نیز در کنار سایر زمینه‌های تعاملی، مسئله رژیم حقوقی دریای مازندران مطرح شد. ابتدا و به ظاهر دو کشور موضع مشترکی داشتند و خواستار نظام مشاع در این دریا بودند، اما واقعیت آن بود که روسیه از همان ابتدا خط مشی دوگانه‌ای را در قبال ایران در پیش گرفته بود. در نهایت هم بخش عظیمی از دریای خزر به روس ها بخشیده شد و با وجود عدم رضایت عمومی ، احمدی‌نژاد برای نشان دادن حسن نیت ایران روابط دوستانه و بخشنده‌ای را با روس‌ها از سرگرفت.
اما امروز روس‌ها نه تنها از مواضع بیانیه تهران حمایت نمی کنند  که رئیس دولت ایران را به عوام فریبی متهم کرده و دست در دست آمریکا بر تحریم ایران تاکید کردند . شاید بتوان این گونه نتیجه گرفت که ایران نه تنها نتوانسته از روسیه استفاده کند، بلکه امتیازات زیادی نیز داده است. به عبارتی رویای اتحاد استراتژیک در روابط ایران و روسیه از هم پاشیده است. ایران در مورد کشتار چچن، با این‌که مردم آن مسلمان بودند از موضع روسیه حمایت کرد.‌ در واقع ایران بیش از آنکه از روسیه امتیاز بگیرد، به این کشور امتیاز داده است. در مورد کارت بازی روسیه در قبال غرب، باید گفت که نقش روسیه بیشتر یک نقش تعدیل‌کننده و نه تغییر‌دهنده بوده که ایران بتواند از این دیپلماسی استفاده کند.و جالب‌تر از همه این‌که احمدی نژاد در سالگرد پیروزی روسیه در جنگ جهانی دوم نامه تبریکی به همتای روسی خود نوشت که آن هم موجب حیرت همگانی شد. احمدی نژاد در پاسخ به حمایت روسیه از کودتای 22 خرداد هزینه های زیادی پرداخت کرد گویا فراموش کرده بود بخش عظیمی از دریای خزر را پیش از این در این راه هزینه کرده است .
روشن است که دست‌یابی ایران به سلاح هسته‌ای به سود روسیه نیست و موضع روسیه در این وضعیت به مانند دیگر کشورها خواهد بود ولی در عین حال به سود روسیه نیز نیست که ایران مورد هدف حمله پیش دستانه قرار بگیرد همانگونه که بوش پسر در سال 2003 در باره عراق انجام داد. هر درگیری مسلحانه با ایران برای روسیه تبعات بدتری از جنگ عراق به دنبال خواهد داشت. ایران دارای مرزهای مشترکی با جمهوری‌های استقلال یافته از شوروی سابق است. بدیهی است که تبدیل جمهوری آذربایجان به کشور مماس با جبهه جنگ و ناآرامی و بی‌ثباتی در آن برای روسیه ، عواقب وخیمی به دنبال خواهد داشت.روسیه منافع دیگری نیز دارد و آن دادن فرصت بیشتری برای حفظ وجهه منطقی اوباما درباره روسیه است که این کشور را دیگر دشمن خود نمی‌داند. رویکرد اوباما در برابر روسیه از جمله موضوعاتی است که وی توانسته پیشرفت زیادی در آن کسب کند.
تاریخ روابط ایران و روسیه
حافظه تاریخی مردم ایران بخصوص از زمان روی کارآمدن سلسله قاجار تصوری مثبت از روابط کشورمان با روسیه ندارد و خاطرات تلخی از سلطه استعماری و تلاشی که سیاستمداران روسی برای دست اندازی هر چه بیشتر بر منابع اقتصادی بکار بستند در ذهن جامعه ایرانی باقی مانده است.
به‌طوركلي در طول قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم، روسيه با تمام امكانات خود تلاش مي‌كرد با حفظ برتري اقتصادي، نفوذ سياسي خود را نيز در ايران گسترش دهد تا به قلب تجارت و ثروت عظيم خليج‌فارس و اقيانوس هند دست يابد. سلسله جنگهاي ايران و روسيه در قرن نوزدهم كه منجر به تحميل عهدنامه‌هاي تركمانچاي و گلستان به ايران شد، بزرگترين ضربه نظامي، اقتصادي و سياسي را در قرن نوزدهم بر استقلال ايران وارد كرد. ضربه‌هاي ناشي از اين دو قرارداد بر استقلال ايران، فرصت لازم را براي سوءاستفاده انگلستان نيز فراهم ساخت. تحميل قرارداد تركمانچاي توسط روسيه و قرارداد 1857 پاريس توسط انگليس به ايران، عملاً دولتهاي روسيه و انگليس را به حاكمان بلامنازع در سرنوشت سياسي و اقتصادي ايران تبديل كرد. در نيمه دوم قرن نوزدهم، انگليس و روسيه براي كسب امتيازات بيشتر از شاه قاجار با يكديگر رقابت داشتند و در پايان قرن نوزدهم اغلب منابع كشور و طرحهاي فني آن تحت اداره و يا استخراج بيگانگان بود. در خلال اين دوران، استيلاي روسها بيش‌ازپيش بود. آنها نه‌تنها با تصرف اراضي ايران و ضميمه‌ساختن آن به خاك خود مرزهايشان را گسترش مي‌دادند، بلكه شاه ايران را با اعطاي وامهاي سنگين، عملا به خود وابسته مي‌كردند.
به‌دنبال جنگ جهاني اول و سپس پيروزي انقلاب اكتبر 1917 در روسيه و سرانجام خروج اين كشور از جنگ، تحولات عميقي در روابط ايران و روسيه صورت گرفت.
پس از پيروزي بلشويكها در روسيه، سياست خارجي اين كشور دچار تحولات اساسي شد. رهبران انقلابي كه به حكومت جهاني سوسياليسم مي‌انديشيدند، به كشور ايران به‌عنوان كانال سوئز انقلاب كمونيستي مي‌نگريستند.
بلشويكها به‌منظور جذب ايران در مدار اتحاد شوروي، تمام امتيازات اخذشده از ايران در زمان روسيه تزاري را باطل اعلام كردند. در اولين اقدام، جمهوري سوسياليستي شوروي، قرارداد 1907 منعقدشده ميان انگليس و روسيه تزاري را لغو كرد. طبق قرارداد 1907، كشورهاي روسيه تزاري و انگليس، ايران را به سه منطقه شمال (تحت نفوذ روسيه)، جنوب (تحت‌ نفوذ انگليس) و مركز (بي‌طرف) تقسيم كرده بودند.
در كل سياست اتحاد جماهير شوروي نسبت به ايران در اين دوران، دائما در حال نوسان بود. نمونه بارز اين نوسان در نحوه برخورد دولت شوروي با رضاشاه مشهود است. پس‌ازآنكه در سال 1932.م رضاشاه تلاش كرد درآمدهاي نفتي ايران را بالا ببرد و اين امر باعث كشمكش بين ايران و شركت نفت سابق شد، اتحاد جماهير شوروي با مترقي‌خواندن رضاشاه، از او جانبداري كرد اما پس‌از‌آنكه طرفين (رضاشاه و شركت نفت) توافق كردند كه اختلافاتشان را از طرق مسالمت‌آميز حل كنند، حكومت رضاشاه در ايران هدف حملات تبليغاتي شوروي قرار گرفت.
در دوره سلطنت محمدرضاشاه نيز، دولت شوروي ضمن تلاش براي افزايش توان نظامي و استراتژيك خود در مقابل غرب، سعي مي‌كرد كشورهاي جهان سوم و از جمله ايران را به سمت خود جذب كند و ازاين‌رو به محمدرضاشاه پيشنهاد مي‌كرد روابط دوجانبه را در سطوح مختلف اقتصادي، سياسي و حتي نظامي گسترش دهد. طي دهه‌هاي 1960 و 1970.م، دولت ايران به دليل وابستگي به غرب به پيشنهادهاي شوروي مبني بر گسترش روابط سياسي و نظامي، به‌گونه‌اي محتاطانه جواب رد مي‌داد اما در زمينه‌هاي اقتصادي و حتي بازرگاني، روابط دو كشور رو به گسترش بود. به واسطه همين امتيازات اقتصادي و بازرگاني كه شاه پهلوی به شوروي اعطا مي‌كرد، دولت شوروي در قبال سياستهاي شاه نسبت به مسائل خليج‌فارس و جهان غرب بردباري بيشتري نشان مي‌داد و علت آنكه در موضع مسكو نسبت به رژيم شاه در هنگام وقوع انقلاب اسلامي تغيير صريح صورت نگرفت نيز درواقع از اين ناحيه قابل تفسير است.
بعد از پیروزی انقلاب
در مواجهه با انقلاب ایران، سیاستمداران شوروی موضعی محتاطانه در قبال پیروزی نهضت  اسلامی ایران اتخاذ کردند اما در عین حال لفظ انقلاب اسلامی از سوی رسانه های شوروی بکار گرفته شد. مسلماً سقوط شاه و تضعیف آمریكا و انحلال دو مرکز مراقبت استراتژیکی در بند  شاه و کبکان موجبات خرسندی شوروی را فراهم می آورد و باعث شکست اردوگاه غرب به عنوان رقیب اصلی شوروری می شد.
علیرغم اینکه مقامات شوروی اعلام کردند که سیاست نزدیکی با ایران را در پیش می گیرند اما تهاجم شووری به افغانستان و اتخاذ موضعی سخت از سوی آیت الله خمینی  علیه سیاست های شوروی، روابط دو کشور را دچار تنش هایی کرد.
در فوریه 1983 با دستگیری سران حزب توده در ایران از جمله كیانوری رهبر حزب و منع فعالیت آن اتهام براندازی، روابط ایران و شوروی به سردی گرایید و هیجده دپیلمات شوروی از ایران اخراج شدند. از سوی دیگر، پیروزی‏های ایران در جنگ در سال 1982، باعث تغییر سیاست خارجی شوروی و حمایت آشكار از عراق شد.
با به قدرت رسيدن گورباچف و تغيير و تحول عميق در سياست خارجي آن کشور، براي شوروي خاتمه جنگ طولاني بين ايران و عراق از طريق مسالمت آميز جنبه حياتي و ضروري پيدا کرد. در يک اقدام عملي که در تهران و محافل بين المللي به عنوان اهرم فشار براي پايان جنگ تعبير شد، مسکو کارشناسان خود را به بهانه عدم امنيت ناشي از جنگ شهرها در بهمن 1364 ( فوريه 1985) از ايران خارج کرد. طي اقدامي ديگر در جريان راي گيري نسبت به قطعنامه 598 ( فوريه 1987) ، اتحاد شوروي با راي مثبت خود به ساير اعضاي شوراي امنيت پيوست.
ملاقات ادوارد شواد نادزه، وزیر امور خارجه شوروی، در فوریه 1989 با آیت الله خمینی و ارائه پیام گورباچف و قبل از آن ارسال پیام آیت الله به گورباچف، نقطه عطفی در ایجاد شالوده مشاركتی نزدیك‏تر و با ثبات‏تر بود. به دنبال آن در ژوئن 1989 هاشمی رفسنجانی از مسكو دیدار كرد و نخستین گام عمده در برقراری مناسبات دو جانبه بر مبنایی محكم برداشته شد. در این دیدار، یك موافقت‏نامه مقدماتی تسلیحاتی میان طرفین به امضا رسید و مسكو موافقت خود را به منظور تقویت ظرفیت دفاعی ایران اعلام كرد.
اوج گيري کشمکش بين گورباچف و يلتسين در داخل شوروي در اواسط سال 1990 نيز بر روابط ايران و شوروي تاثيري سوء گذاشت. عناصر هوادار يلتسين با سياست پيشين شوروي مبني بر توسعه روابط دوستانه با ايران موافق نبودند، چراکه در مبارزه خود با گورباچف خواهان کسب حمايت غرب بودند و غرب نيز با ايران دشمني داشت. گذشته از اين ، اسلام مبارز را به عنوان مهم ترين خطر بالقوه اي که امنيت و منافع روسيه را تهديد مي کرد، تلقي مي کردند و از آنجايي که از نظر آنها ايران حامي اصلي دعوت اسلامي به شمار مي رفت، آن را بيشتر به ديده تهديدي بر منافع روسيه مي نگريستند.
این تفکر در دو سال نخست پس از فروپاشي شوروي، زمانی که هواداران نزديکي با غرب بر سر قدرت بودند حاکمیت داشت اما با روی کار آمدن پوتین این روند رو به تغیییر نهاد. بخصوص اینکه وی با اتخاذ تدابیری برنامه دموکراسی هدایت شده را پیش برد و تا حدود زیادی باعث بهبود وضعیت اقتصادی روسیه شد. دراین دوره با توجه به شکل گیری جمهوريهاي جديد در آسياي مركزي و قفقاز، توجه قدرتهاي منطقه‌اي و فرامنطقه‌اي به حوزه درياي خزر به‌عنوان منبع عظيم انرژي جلب و زمينه براي رقابت قدرتهاي بزرگ در منطقه هموار شد.
با فروپاشي اتحاد جماهير شوروي، در سال 1371 ایده تشکیل تاسيس سازماني براي همکاري و هماهنگي بين کشورهاي ساحلي درياي خزر با افزايش اين کشورها از 2 به 5 کشور حاشيه دريا توسط هاشمي رفسنجاني رئیس جمهور وقت ایران مطرح شد که مورد پذیرش کشورهای دیگر قرار گرفت اما از آنجایی که هر یک از کشورها خواهان بهره گیری بیشر از دریای خزر بودند سیاست واگرایانه ای را در پیش گرفتند و در نهایت در دوران ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد بود که ماجرای دریای خزر به نفع روس ها خاتمه یافت. و همانگونه در ابتدا ذکر شد حمایت بی دریغ روسیه را در بحرانی ترین دوره اختلافات داخلی ایران به همراه داشت حمایتی که در برابر اختلافات ایران با غرب  متوقف شد و در نهایت باز این دولت ایران بود که از روسیه بازی خورد .


۱۳۹۴ مهر ۹, پنجشنبه

تلگرام دارم پس مهم هستم

 باورم نمی شه کار به جایی رسیده که آدمهای سرشناس و سرنشناس برای خودشون حالا شبکه تلگرام راه انداختن. یعنی متکلم وحده شدن. یعنی فقط اونا حرف می زنن و بقیه نمی تونن اظهارنظر کنن. بعید می دونم وقتی مدیران تلگرام چنین شبکه ای رو راه اندازی می کردن عقلشون رسیده باشه که کشورهایی در دنیا هستند که اتفاقا از تلگرام استفاده می کنن و مردمانش علاقه عجیبی به دیکتاتوری دارن. به اینکه خودشون حرف بزنن و بقیه گوش بدن و حتی حق اظهار نظر نداشته باشن.احتمالا پژوهشگران تلگرام هیچ شناختی از ما مردم نازنین نداشتن. هیچ تلاشی هم نکردن که شناخت پیدا کنند. اونها این شبکه رو برای خبرگزاری ها، رسانه ها، آدمهای خبرساز راه اندازی کردن که دسترسی به اخبارشون رو ساده تر و سهل تر می کنه بی توجه به اینکه هستند آدمهای خود خبرساز پنداری که در گوشه ای از جهان که دارن قربون خودشون می رن.باورم نمی شه طی یک زمان کوتاه از راه اندازی این شبکه این همه دوست عزیز و محترم صاحب شبکه تلگرامی شده باشن !!!یکی هم نیست بگه دوست خوبم دقیقا انگیزه ات و حتی لذتی که از این متکلم وحده بودن می بری رو می تونی برای ما هم شرح بدی؟هر چند تو فضاهای دیگه هم اغلب دوستان خبرساز علاقه ای به خوندن نظرات بقیه ندارن یا اگرم بخونن فقط اونجاهایی رو دوست دارن که بقیه بهشون افتخار کردن و تشویقشون کردن.این وضعیت شترگاوپلنگی هر روز داره جذاب تر از روز قبل می شه تکلیف ما اصلا معلوم نیست که با کی و چی طرفیم. با روزنامه نگار؟ نویسنده؟ فعال حقوق بشر؟ سلیبریتی؟ معلم اخلاق؟ آدم مهم؟ شاعر؟ مترجم؟ فعال مدنی و فعال زنان؟چطوری می شه این همه عنوان رو با هم کشید؟ بعضی ها هم البته به خاطر عدم توانایی در حمل همه عنوان ها دچار دگردیسی عنوانی می شن. هر جا لازمه خبرنگار. هر جا جواب می ده معلم اخلاق. هر جا بیشتر کاربرد داره فعال حقوق کوفت و مرض.دستاورد دوستان هم که کاملا مشخصه از درخواست رفع حصر و بازگشایی انجمن صنفی و تلاش و برای آزادی بیان ته ته اش می رسه به ذوب شدگی در ظریف و روحانی که ایشالله گربه است.حالا نمی دونم من خیلی از موضوع پرتم یا اینکه حال و روز رفقای قدیم ما تا این حد خراب شده، که نمی فهمم چطور می شه دیگه هیچ کس هیچی درباره رفع حصر، آزادی بیان، انتخابات آزاد و ... نمی پرسه. حالا نپرسه نمی فهمم چطور می شه که کار به قربون صدقه می رسه؟احتمالا ما ملت بخشنده ای هستیم و مشکل از کینه ای بودن من است و بس.انقدر همه چیز و همه کس عوض شده که حس می کنم مثل اصحاب کهف سالها در غاری خواب بودم و از دنیا بی خبر.نکته خوب ترش اینجاست که برای توجیه همه بی فرهنگی ها، گندکاریها و مشکلات دوستان نمونه خارجی مشابهی رو دارن برای مثال زدن. اما وقتی بحث مقایسه خوبی ها، با فرهنگ بودگی ها و شیرین کاریهای خارجی باشه قیاس مع الفارق می شه و اصلا جای مقایسه نیست.یادمه منم هر بار تو مدرسه به امتحانم گند می زدم به بابام می گفتم بقیه ام خراب کردن فقط من که نبودم!الانم همه دنیا خشکسالی، مشکلات اقتصادی، جریان غیرآزاد اطلاعات و انتخابات و بدبختی حاکمه فقط ما که نیستیم!فقط ما نیستیم که یه مسابقه ساده رو تبدیل می کنیم به محل فحش و فحش کاری. فقط ما نیستیم که به صفحات مجازی این و اون حمله ور می شیم و لیچار بار می کنیم. فقط ما نیستیم که شلنگ آب رو می بندیم تو حیاط که ماشین بشوریم تازه پولشم می دیم حرفیه؟ فقط ما نیستیم که همیشه بین بد و بدتر حق انتخاب داریم.فقط ما نیستیم که ... والله چه کاریه مهم اینکه ظریف با اوباما دست داد و وقتی با هم چشم تو چشم شدن جیشش نگرفت. این خودش یعنی یه پیشرفت بزرگ کاش حداقل این ماجرای حجاج پیش نیومده بود می ریختیم تو خیابون به افتخار مثانه ظریف که ظرفیتش از مثانه قبلی ها بیشتر شده  جشن می گرفتیم.

۱۳۹۴ مرداد ۲۰, سه‌شنبه

نفس بکش دوست سابق

کاش یه درصد هم فکر می کردم این دوست سابقم میاد اینجا و سری می زنه اما شک ندارم انقدر سرش شلوغه که حتی نیم نگاهی هم نه به اینجا که به هیچ کجای دیگه نداره، آخه این دوست سابقم خیره شده به صفحات سفید خودش که مدام و بی وقفه دارن پر می شن، مدام و بی وقفه هر جا نوشته
 الان به چی فکر می کنی؟
 هر چی به فکرش می یاد و نمی یاد رو می نویسه. مدام داره اظهار نظر می کنه مدام داره نظر می ده و بحث می کنه، بحث بحث بحث. این بحث های فرسایشی.
راستش دلم امروز برای این دوست سابقم سوخت، خیلی سوخت. تو فشردگی سطرهایی که بی وقفه می نویسه، نظرهایی که می ده حتی یه نیم فاصله برای نفس کشیدن خودش باقی نذاشته. حتی یه اینتر نزده تا انداره یه خط بیاد پایین تر و تو این پایین اومدم یه نفسی تازه کنه.
انقدر فرسوده شده که مغزش دیگه کار نمی کنه، نظرها و افکارش داره کم کم پوچ و بی معنی می شه، داره ریپ می زنه و اصلا حواسش نیست.
شاید فکر کنید دیگه دوست سابق که دلسوزی نداره، باید درباره سابق بودنش هم توضیح بدم، سابق نه به خاطر دعوا، نه به خاطر برخورد و قهر، سابق به خاطر همین سطرهای بی فاصله. شاید خودشم ندونه که شده دوست سابق یعنی اصلا هیچ وقت هیچ کجا فرصت نداشته برگرده یه نگاهی بندازه ببینه کدوم یکی از دوستاش هستن، کدوم یکی نیستن. احتمالا اصلا و ابدا متوجه پیاده شدن من و بقیه نشده.
این گرفتاری مختص این دوست سابقم نیست یه جورایی گریبان خیلی از دوستان سابقم رو گرفته، تو مسابقه نظرها و خبرها گم و گور شدن مدام دارن تحلیل و تفسیر می نویسن و به لطف لایک زنندگان شبکه های مجازی مدام به خودشون نوید می دن که خوب نوشتم، صد تا لایک، سیصد تا لایک، هزار تا لایک پس خوب نوشتم پس من هنوز عالی و بدون نقصم. این وسط اگر کسی هم نظر مخالف داد به پشتوانه لایک زنندگان می تونم از وسط نصفش کنم.
این دوست سابق این تحلیلگران بیست و چهارساعته و بی فاصله اصلا حواسشون نیست برای چی کوله هاشون رو برداشتن و خانه به دوش شدن، برای آزادی بیان؟ برای آزادی و احترام به همه عقاید؟
انقدر حواسشون نیست که با نوشته هاشون مدام دارن آزادی و عقیده بقیه رو زیر سوال می برن، هر روز یه برچسب تازه به مردم می چسبونن و نقدشون می کنن، از صد تا هزار کامنت گذار و لایک زننده ثابت هم همیشه نیمی هستن که بگن وای راست می گی این مردم فلان فلان شده.
اگر یه اینتر می زدن، اگر یه فاصله بین تحلیل ها و تفسیرهاشون بود حتما از خودشون می پرسیدن، این مردم بی هویت که می گیم دقیقا کی هستن؟ این مردم نفهم، این مردم خودشیفته، این مردم خود مهم پندار، یه لحظه فکر می کردن وقتی از مردم حرف می زنیم دقیقا داریم از کی حرف می زنیم؟ اگه یه عده ای هستن که بهشون می گن مردم، پس به ما چی می گن؟
حالا هر روز قافیه که تنگ می یاد یه انگ تازه تو تحلیل ها و تفسیرها به مردم می چسبه، بی هویت، خود شیفته، جاسوس، عامل رژیم، نفهم، سرخوش.
هیچ کس هیچ وقت هم قرار نیست خودش رو بنویسه، بنویسه دقیقا کیه؟ چه عقده ها و کینه هایی تو دلشه؟ چه حسادت ها و دو بهم زنی هایی کرده؟
انگشت اتهام به سمت مردمه، مردمی که گاهی هم برای اینکه بگن نه ما نفهم نیستیم، نه ما بی هویت نیستیم نه ما خودشیفته نیستیم، این پست ها و نظرها رو لایک می زنن و یه نفس راحتی می کشن که خب من رفتم تو تیم اتهام زننده دیگه متهم نیستم.
قدیما مردا به بهانه آب دادن باغچه ها زن ها به بهانه سبزی خریدن از دوره گرد محل تو کوچه ها جمع می شدن و پچ و پچ به دین و ایمون همدیگه گیر می دادن، هر وقتم قرار بود جایی بری چیزی بپوشی چیزی بخری اول از همه به فکر حرف مردم بودی، حالا کارکرد شبکه های مجازی برای نسل ما کارکرد همون کوچه و باغچه است. از ترس حرف مردم نمی دونی عکس برا پروفایل فیس بوکت بذاری یا نذاری. بذاری و عوضش کنی، خودشیفته و نارسیسم و خود مهم پندار و کوفت  پشت سرت روانه می شه، نذاری بی هویت و ترسو.
جالبی ماجرا اینجاست که این تفسیرها و تحلیل ها تو همین جمع های خاص می چرخه و لایک می خوره و هم خوان می شه، کافیه سری بزنی به همین مردم، همین مردمی که نه این دوست سابق من رو می شناسن، نه نظر و عقیده اش براشون مهمه، نه حتی بقیه تحلیلگران و مفسران شبکه های مجازی رو، مردم سرگرم کار و بار خودشون هستن، مشغول جناب خان و دیرین دیرین، مشغول فاطما گل و نود، اگر این دوست سابقم و بقیه هم قطارهاش یه نفسی تازه کنن و نیم نگاهی به واقعیت موجود احتمالا سرخورده می شن و می فهمن بین هفتاد میلیون جمعیت یه مملکت هزار تا لایک که تازه نصفی اش هم مصلحتی و از رو عادته، حکمش همون تا نوک دماغ رو دیدنه وای به حال صد تا و سیصد تا...

حیف که دوست سابقم اینا رو نمی خونه مهم هم نیست، مهم اینکه من از اون قطاره پیاده شدم، قطاری که همه توش دارن با صدای بلند حرف می زنن و هیچ کس به حرف بقیه گوش نمی ده، امسال روز ویژه و مخصوصی که مثلا مال ما بود با افتخار تمام و خوشحالی بسیار گذشت چون من سوار اون قطاره نبودم اصلا روز من نبود. 
هر وقت روز آدم معمولی ها بود یکی به من خبر بده برا خودم جشن بگیرم. 
تا اون روز من یه گوشه ای نون و ماست خودم رو می خورم. 


۱۳۹۴ فروردین ۳, دوشنبه

خشونت خانگی آقای مجری تلویزیون و ما که دنبال مدرک و سند می گردیم

همه سال در حال قضاوت کردن همدیگه هستیم، همه سال در حال سرک کشیدن تو زندگی همدیگه هستیم. همه سال در حال اظهارنظر درباره رفتار و کردار همدیگه هستیم.
اما
پای خشونت خانگی که وسط میاد.
ما نمی تونیم قضاوت کنیم.
ما نمی تونیم تو زندگی مردم دخالت کنیم.
ما نمی تونیم اظهار نظر کنیم.

همه چیز با یه عکس شروع شد، عکس مجری تلویزیون با چشم ورم کرده که اعلام می کرد دلیل طلاقش از آقای مجری به ظاهر موجه «که البته دستش خیلی وقته برای خیلی ها رو شده» همین رفتار خشن بوده.
ما؟
ما مثل قاضی دادگاه خانواده این بار چون پای یه زن وسطه یادمون افتاد که ممکنه اون عکس فتوشاپ باشه اصلا گریم باشه اصلا دروغ گفته از کجا معلوم اون زده، هنوز هیچی ثابت نشده، اون خانم باید بیاد ثابت کنه...
هیچ کس حتی مدعیان روشنفکری و روزنامه نگاری که داشتن از این نظرهای فله ای و دوزاری می دادن یه سرچ ساده نکرد ببینه اوضاع از چه قراره...
با یه سرچ ساده می رسید به اجرای برنامه نوروز سال قبل و متلک پرونی ها و رفتار زشت آقای مجری با همسرش، کسی که توی برنامه زنده خانواده همسر و همسرش رو سکه یه پول می کنه، تو خونه نمی تونه اون رو کتک بزنه؟ اگر سرچ کنید می رسید به قشون کشی آقای مجری با همه اعضای خانواده به شبکه سه و گرفتن نیم ساعت از آنتنی که یک ثانیه اش رو به شما و بنده که شهروند اون مملکت بودیم نمی دادن. نیم ساعت تمام برنامه برای تعریف کردن مادر آقای مجری و پدر آقای مجری از وجنات و سکنات ایشون.
اصلا هیچ کدوم اینا نشونه نیست... می شه بگید یه زن توی اون مملکت وقتی کتک خورد، وقتی آزار جسمی و روحی دید چطور باید ثابت کنه؟
مدام تصویر ساناز نظامی و عکس العمل های مردم میاد تو ذهنم، مردمی که همه متاثر شده بودن از مرگ دختری که به دست شوهرش کشته شد. قطعا اگر این خانم مجری هم به دست همسرش کشته شده بود الان خیال این ملت همیشه در صحنه راحت تر بود...
ما وقتی پای خشونت خانگی وسط بیاد دخالت نمی کنیم، قضاوت نمی کنیم، بدون سند و مدرک فقط حرف مفت می زنیم تا جایی که معتقدیم خب بابا فلانی دختر پیغمبرم نبود، یعنی اگر بود نباید کتک می خورد. ما فقط وقتی پای خشونت علیه زنان وسط بیاد انسان های شریف و اخلاق مداری می شیم که ترجیح می دیم سرمون تو لاک خودمون باشه یا قضاوت نکنیم البته این دلیل نمی شه حرف مفت نزنیم...
می دونی ما ترجیح می دیم تو مراسم ختم مرحومه شرکت کنیم و متاسف بشیم.
تو این اوضاع خیلی شهامت می خواد که کسی خشونتی رو که بهش رفته اعلام عمومی کنه چون اولین تهمت ها و فحش ها قسمت خودش می شه.
اما به نظر من هیچ زنی نباید مغلوب این جامعه بوی گند گرفته مرد سالار بشه و از این قضاوت ها بترسه، باید جلوی مغزهای پوک این جماعت ایستاد و بی توجه به فحش ها و مزخرف گویی ها این موضوع رو علنی عنوان کرد.
وقتی موضوع ساناز نظامی علنی شد یادمه چند تا دختر جوون از تردید در ازدواج با خواستگار خارج از کشورشون حرف زدن و چند نفر گفتن که چشماشون باز شد و باید تو تصمیم گیری شون برای ازدواج با مردی که درست نمی شناسنش تجدید نظر کنن.
قطعا علنی کردن خشونت آقای مجری هم یادآوری به خیلی از دخترهای جوون تره که ممکنه فریب اشعار آب دوغ خیاری آدم های امثال ایشون رو بخورن. یادآوری اینکه اون جعبه جادویی خیلی از آدمهای کوتوله رو جذاب نشون می ده.
یادمون باشه علنی کردن خبر این دست خشونت ها که برای دخترایی مثل اون خانم مجری یا ساناز اتفاق می یوفته نشون می ده خشونت خانگی فقط مختص زنان کم سواد و ضعیف جامعه نیست. دانشجوی نخبه یا حتی استاد دانشگاه هم می تونه قربانی خشونت بشه...
یادمون باشه خانم مجری نوشته بود به لطف پدرش حق طلاق داشته وگرنه معلوم نبود چه بلایی سرش می یاد. یعنی حق طلاقی که موقع عقد گرفتنش راحت تره می تونه پشتوانه محکمی برای زنی باشه که قانون به راحتی این حق رو بهش نمی ده.
باید بی توجه به این جامعه مرد سالار که تا پای یه زن وسط می یاد دنبال مدرک و دلیل می گرده درباره خشونت خانگی حرف زد، هر چند اون خانم مجری هم احتمال خیلی زیاد ترسید که چند ساعت بعد عکس رو حذف کرد، ولی اثرش موند و درست در اولین روزهای سال جدید ما رو مجبور کرد یه بار دیگه درباره خشونت علیه زنان حرف بزنیم.
باید یه بار دیگه یادمون بیاد.
زنی که کتک خورده باید ثابت کنه شوهرش کتکش زده
زنی که بهش تجاوز شده باید ثابت کنه بهش تجاوز شده
زنی که آزار روحی دیده که اصلا حرفش رو نزن باید خفه شه چون حتی نمی تونه ثابت کنه به روحش آسیب رسیده.

پی نوشت 
بی هیچ تعارفی از بحث کردن با آدمهایی که دنبال دلیل و برهان می گردن این وسط خودداری می کنم و دیگه جز حدفشون هیچ عکس العمل دیگه ای نخواهم داشت. آدمی که درباره فهمیدن مقاومت می کنه رو چیکارش می شه کرد؟ آدمی که با این همه خبر و گزارش و ... هنوزم داره درباره خشونت خانگی چرت می گه و موضوع کلی رو به چند تا اسم تقلیل می ده نمی شه توجیه کرد. آب تو هاونگ کوبیدن بی فایده است.

هر بار صورت کبود زنی رو می بینم به تهش فکر می کنم. گورستان میشیگان جایی که ساناز خوابیده و هنوزم تنهاست...

چه بد که اولین نوشته امسال من اینجوری شد.
بعد از تحریر 
خانم مجری پست گذاشت و تشکر کرد از همه هم دلی ها و عذرخواهی اگر کسی رو رنجونده، علت پاک کردن عکس  هم گویا شوخی و مزه پرونی ها و البته فحش های زشت و رکیک پای پست بوده... نه تکذیب کرد نه دبه کرد... امیدوارم جویندگان مدرک در راه پیدا کردن سند موفق بشن. بلکم تصمیم بگیرن بدون چک و چونه، اما و اگر به خشونت علیه زنان واکنش نشون بدن. هر جای دنیا این اتفاق افتاده بود افکار عمومی و خود مدیران رسانه ای اون آدم رو از کار برکنار می کردن...

۱۳۹۳ اسفند ۱۸, دوشنبه

پناه بر ادبیات و چند چیز دیگر

مرروی بر مصاحبه های پاریس ریویو با نویسندگان معروف و نتیجه ای که گرفتم. 

 ارنست همینگ وی بد اخلاق ترین مصاحبه شونده ای است که ممکنه گیر یه مصاحبه کننده بدبخت بی افته، مدام خبرنگار رو تحقیر و تمسخر می کنه و جالب اینجاست که خیلی از نویسنده های معاصر که از قضا بهترین ها در حرفه خودشون بودن رسما و بی تعارف گفتن که هیچ وقت از همینگ وی الهام نگرفتن برعکس کسینجر که تقریبا در لیست همه نویسنده های معاصر جای ویژه ای داره.

هیچ شیوه مشخصی و ثابت شده ای برای نویسنده های بزرگ دنیا وجود نداشته و نداره، کسی هست که داستان هاش رو به کندی می نویسه و همیشه دنبال بهانه ای می گرده برای عقب انداختن کار مثل رابرت استون و کسی هم مجبوره پیش از اینکه بچه هاش از خواب بیدار بشن و مامان مامان راه بندازن یعنی پنج صبح شروع کنه به تند تند نوشتن مثل تونی ماریسون. نویسنده ای با مداد می نویسه و نویسنده دیگه ای با ماشین تحریر، نویسنده ای دانشگاه رو ول کرده و موفق شده و نویسنده دیگری تا انتها تحصیل رو ادامه داده و به تدریس هم مشغوله. نکته جالب اینجاست که همه نویسنده هایی که کار روزنامه نگاری کردن یا با این حرفه آشنا هستن معتقدن روزنامه نگاری شروع خوبی می تونه باشه به شرط اینکه به موقع خاتمه پیدا کنه و نویسنده رو از هدف اصلی اش دور نکنه... تا حالا از هیچ نویسنده ای ادعا نکرده شبها بهتر می نویسه و بر خلاف تصور عمومی و روشنفکرنمایی جاری نویسندگی یک روزکاری تمام عیاره، کسی هست که بدون لیوان قهوه و سیگار نمی تونه بنویسه و کس دیگری هم هست که به دیسپلین، نظم و دوری از خماری و منگی معتقده البته هر چی نگاه می کنم می بینم نویسنده های با دیسیپلین و منظم نویسنده های شناخته شده تر و حداقل از نظر من تحسین برانگیزتری هستن مثل حضرت یوسا. 

هیچی دلچسب تر از این نیست که درباره زندگی نویسنده های بزرگ و راه و چاهی که داشتن بخونی و اونها رو تصور کنی، مصاحبه کننده های پاریس ریویو و سوالات و گاه صبوری هاشون در مقابل نویسنده ها هم خیلی تحسین برانگیزه. 

پی نوشت : 
به زودی گند دی اکتیو و اکتیو فیس بوک بیچاره رو در میارم، اصلا نامبرده علاقه عجیبی به درآوردن گند خیلی چیزها داره. این یعنی باز دی اکتیو کردم. آخه مرض داشت با همه مزخرفات توش باز وسط کار کرم باز کردنش آدم رو فرا می گرفت حتی اگر ماه ها باشه هیچی ننوشته باشی. 
 پی نوشت دوم: 
تو بازنویسی داستانم یه اتفاق جالب افتاد تقریبا پنجاه درصد کار تغییر کرد. شاید بشه گفت به جز بدنه اصلی داستان و خط قصه لحن و گفتار، روایت ها و حاشیه ها به کل عوض شد. احتمالا یک بار دیگه هم اگر بازنویسی کنم بقیه اون پنجاه درصدم عوض می شه. از این وسواسی که گرفتم لذت می برم. عطش انتشار ندارم چون موقع نوشتن داستان به این فکر می کنم که وقتی داستان خودم رو می خونم حالم باهاش خوب باشه. 
پی نوشت سوم:
دارم کم کم به اینجا عادت می کنم. دیگه بعضی از رفتارهای عجیب نروژی ها برام عادی شده. اما راستش رفتار بعضی از ایرانی ها برام عادی نمی شه. رفتار اونهایی که دچار شیفتگی وافر شدن. راستش بعضی از ایرانی ها جوری در فرهنگ نروژی ذوب شدن و به نروژ عشق می ورزن که حتی خود نروژی هام اینطوری نیستن. اینا از اونهایی هستن که مدام می گن اینا خوبن ما ع ن ایم ... اینا بهترینن ما گه ترین، اینا بی نظرین ما گاویم. اینا با فرهنگن ما از پشت کوه اومدیم. شاید باور کردنی نباشه ولی یه جوری دچار بحران هویت شدن بعضی ها که آدم حیرت می کنه. بابا دیگه سیستم آموزشی که هیچ کس نمی تونه توش هفت و بدون ماشین حساب ضربددر بیست کنه تعریف تمجید نداره دیگه. 
کاش یه کم از این خود حقیر پنداری در مقابل بلوندها و چشم رنگی ها دست بر دارن و یه کم هم خودشون رو باور کنن. البته این تعدادی که من دیدم خیلی محدود بوده و همونم توی ذوق می زنه. 
شگفت انگیزتر از اونهام کسایی هستن که آدرس غلط می دن، قبل از اینکه بیام نروژ چه چرندیاتی که نبافته بودن درباره سیستم، کار برخورد آدمها و خیلی چیزهای دیگه. از ساده ترین جریاناتی که اینجا اتفاق می افته مدال قهرمانی برای خودشون ساخته بودن و پزش رو می دادن و حالا که خودم وسط اون جریانات هستم فقط می تونم پوزخند بزنم و متاسف بشم برای آدمهایی تا این حد طفلکی. اگر این اتفاقات ساده اینجا مدال قهرمانی برای بعضی از آدمهاست برای خیلی از مهاجرا یه جریان طبیعی و سیستماتیکه که همه درگیرش می شن همه باید دو سال یا اگر خیلی خنگ باشن سه سال زبان نروژی بخونن و در کنارش کارآموزی کنن. کارآموزی رو سیستم براشون فراهم می کنه و اغلب هم این شانس رو می یارن که مدتی کوتاه یا بلند بدون دستمزد اضافه و فقط به عنوان کارآموز تو حوزه مورد علاقه شون کار کنن. اگر زرنگ باشن و بتونن برگن تست که یه چیزی شبیه همون آیلتسه بگیرن که اون دو سال تمدید نمی شه و باید برن دنبال کار و کاسبی ولی خب تو بعضی از استانها مثل استانهای مرکزی و شمالی اغلب سه سال این دوره رو می گذرونن همه هم با هم برابرن با تجربه های متفاوت و به طبع اون کارآموزی های متفاوت... 
پی نوشت سوم شاید در راستای همون مهاجرت کردن یا نکردن 
کاش وقتی یه عده مدال های قهرمانی شون رو به گردن می اندازن حواسشون به این هم باشه که ممکنه خیلی ها که در ایران تحت فشار هستن این تصور رو بکنن که اینجا واقعا خبر خاصیه و راه های موفقیت باز و درها همه گشوده ولی واقعا اینطوری نیست اینجا خبری نیست پنج میلیون جمعیت که مدام نشست و جلسه و ... برگزار می کنن خودشون دور هم شعر می خونن و قصه می گن و برای هم دست می زنن. تو پست قبلی ام هم نوشتم من اگر می رم فقط به خاطر پوله چون این یکی از منابع درآمد نویسنده هاست.
نشست ها، سخنرانی ها و ...  که احتمالا برای خیلی ها که توی ایران کار کردن و مخاطب داشتن انقدر  کوچیک و محدود به نظر برسه که افسرده بشن، جز منبع کوچک درآمدی اش واقعا هیچی نیست. هیچی که ارزش کندن و اومدن داشته باشه کندن و اومدن دلایل محکم تری می خواد تا این خورده موفقیت های ظاهری.
اسم های گنده این بیرون تقریبا هیچی نیست وقتی واردش می شی و می بینی. هر چی بیشتر می بینی بیشتر می فهمی بعضی چیزها فقط اسمه فقط پزه و چون ماها متاسفانه رابطه زیادی با جامعه جهانی نداشتیم در این سالها از اینا برای خودمون بت ساختیم. بت آزادی، حقوق بشر و درهای گشوده به روی خوشبختی.
وقتی سال گذشته در یکی از نشست های سالانه ژنو همراه گروه انجمن قلم بودم  با چشم خودم دیدم اسم های گنده از بیرون چقدر گنده است و اون تو چقدر الکی و مصنوعی. اون نشست  و آدمهای نون به نرخ روز خور اون پنل ها و جلسه ها باعث شد تا برای همیشه قید روزنامه نویسی، فعالیت مدنی یا هر چیز دیگه ای رو بزنم و به ادبیات پناه ببرم که تنها چراغ روشن این همه تاریکی است.  

۱۳۹۳ اسفند ۱۰, یکشنبه

من و هندوانه هام

با یک دست که ده تا هندوانه بلند کنی همین می شه دیگه... همین که کمردرد قدیمی سراغت بیاد، چشمات سیاهی بره و از درد مچ دست و سردرد به خودت بپیچی...
هم زمان با زبان نروژی باید مدرک زبان انگلیسی هم بگیرم تا چیزی رو که می خوام به دست بیارم. اما برای من که همه عمرم با زبان فارسی زندگی و کار کردم اصلا راحت نیست که مدام باید به دو زبان دیگه تغییر جهت بدم اونم هم زمان. به نظرم تو این مورد کسایی که در ایران زبان مادریشون فارسی نبود موفق تر هستند مثل ترک ها و کوردها مغز اونها آمادگی بیشتری داره برای تغییر دادن زبان و بهتر پرورش یافته.
روز زبان مادری در دو برنامه در اسلو هم سخنرانی کردم هم مصاحبه داشتم درباره همین موضوع دشواری های زبانی برای نویسنده مهاجر.
حالا دومین سالیه که دقیقا بزرگترین چالش زندگی من چالش زبانه سومه که حالا بازسازی زبان دوم که همون انگلیسی باشه هم بهش اضافه شده.
اما اتفاق شگفت انگیزتر پیدا شدن ده تا فایل تازه است پر از داستان بلند و کوتاه که سالها قبل نوشته بودم و با پیدا کردن پسورد ایمیل قدیمی ام اونها رو هم پیدا کردم که برا خودم ایملیشون کرده بودم.
تو شرایطی ام که از هیچ کدومشون نمی تونم دل بکنم. مثل تراکتور بعد از درس می شینم پای داستانها و بازنویسی و ادیت شاید دارم روزی پنج ساعت بی وقفه می نویسم اگر علی بهم زنگ نزنه و نگه دارم میام دنبالت بریم خونه احتمال اینکه زخم بستر بگیرم زیاده.
اصلا دغدغه انتشار داستان ها رو ندارم. اصلا با پیدا شدن ناشر و مترجم ذوق زده نشدم. فقط می نویسم که نوشته باشم و این لذت بخش ترین کار دنیاست.
دغدغه های انتشار
با مشورتی که با یه نویسنده نروژی و یه نویسنده آمریکایی داشتم حالا حس می کنم داستانهام باید به همون انگلیسی ترجمه بشه تا مخاطبش رو پیدا کنه خیلی نمی شه به مخاطب نروژی دل بست مخاطبی که حتی در مکالمات روزمره اش هم با عشق احساس بیگانگی داره. کلمه عشق در نروژ خیلی سخت به کار برده می شه و حتی دوستای نروژی من وقتی ترجمه ترانه های ایرانی رو از من می پرسن و هر بار من توضیح می دم که ترانه تمی عاشقانه داره با تعجب و شگفت زدگی نگاهم می کنن و می گن چقدر شماها زیاد درباره عشق حرف می زنید.
دوست نویسنده آمریکایی اما می گفت به همین فیلم های هالیوودی نگاه کن آمریکایی ها از کلمه عشق نمی ترسن. وای من عاشق این ماشینم من عاشق این خونه ام اوووم من عاشق این غذام... این اتفاقی است که در نروژ خیلی عجیب و غریب به نظر می رسه.
البته هگه که کورینیتور سابق پن نروژه و از این ماه دبیر کل پن  نروژ می شه و سالها با شوهر ایرانی اش زندگی کرده بوده بعد از خوندن چند تا متن گفت اصلا نترس، درسته در ادبیات نروژ هم خیلی عشق برجسته نیست اما شاید این چیزیه که ما بهش احتیاج داریم. باید ریسک کرد.
دغدغه های مغز خسته من
دلم می خواد مغزم رو از تو کاسه سرم در بیارم ببرم زیر شیر آب حسابی بشورمش پاک پاک تمیز تمیز شاید خستگی اش در بره، این که روزی هزار تا آدم تو سرم وول می خورن خسته ام کرده. یکی شون از همه برجسته تره یه دون ژوان خسته و پیر که هرطوری قصه اش رو تعریف می کنم راضی نمی شه. حالش خوب نمی شه به خاطر خیانتی که کرد به اعتماد من به قصه من، گره های زندگیش باز نمی شه من خواستم ببخشم یعنی شایدم بخشیدم اما خب یه چیزی ته دلم هنوز مونده که می گه همه این آوارگی ها با خیانت تو به قصه و اعتماد من شروع شد. اگر اینطوری نبود شاید منم مونده بودم و داشتم به زبون خودم قصه می گفتم شاید درها به روی منم باز می شد تا مجبور نباشم به قول قادر عبدالله اثرهنری خلق کنم. منم یه نویسنده بیولوژیک می شدم نه خالق آثار هنری به زبان بیگانه.
از دغدغه های منبر رفتن
بی هیچ تعارفی برنامه هایی که برای سخنرانی و مصاحبه میرم رو به یک دلیل می پذیرم اینکه این برنامه ها منبع درآمد خوبیه اوایل خیلی مسلط نبودم بعد از یه ورکشاپ در شهر مولده نروژ خیلی تغییر کردم حالا هر چقدر جمعیت بیشتری برای برنامه بیان تسلط بیشتری به حرف زدن دارم، همه استرس هام وقتی روی سن میرم از بین می ره و نیمه دلقک وجودم بیدار می شه و می تونم با یکی دو تا شوخی حسابی فضا رو تو دستم بگیرم. خیلی روان و راحت انگلیسی حرف می زنم با اینکه قبل از بالا رفتن مغزم قفله و فکر می کنم خدایا من اون بالا چه غلطی قراره بکنم؟ هر چی تو شجره نامه ام گشتم حتی یه روضه خون و منبری هم پیدا نشد باورم نمی شه این تسلط از یه ورکشاپ دو روزه بیاد احتمالا چیزی تو شجره نامه من جا به جا یا حذف شده و من ازش بی خبرم.
نکته قابل ذکر اینجاست که این برنامه ها اصلا جنبه سیاسی نداره بیشتر درباره ادبیات، زبان و آزادی بیانه و ربطی به موضوعات حقوق بشری و سیاسی نداره.
 تصمیمات کبری
اینکه تونستم رو تصمیمات کبری زندگیم ایستادگی کنم خوشحالم، اینکه خودم رو از رسانه های فارسی، فیس بوک و جمع های سیاسی بیرون کشیدم تمرکزم روی ادبیات رو بالا بردم، شاید بی رحمانه به نظر برسه اما از حال کسی خبر ندارم نمی خوامم خبر داشته باشم. تولد کسی رو تبریک نمی گم و نمی خوامم کسی تولدم رو تبریک بگه. برای هیچ کس هیچ قدمی بر نمی دارم که فردا روز با دری وری گویی پشت سرم حالم رو بد نکنه. حالا فقط وقتم رو صرف چیزایی می کنم که بهم عشق می ده کلمه ها، قصه ها، آدمهای توی قصه ها. وقتم رو صرف جلو رفتن می کنم نه محبت کردن به آدمها، آدمهایی که فردا روز با هزار تا چرت و پرت پشت سرت روانت رو به بازی می گیرن. یه روزی دست و دلم زیادی باز بود هیچ کاری رو تنهایی شروع نمی کردم، هیچ کجا تنهایی نمی رفتم. حالا دست و دلم رو بستم تا راحت و آسوده زندگی کنم.

۱۳۹۳ بهمن ۹, پنجشنبه

جهت ثبت حال ما در تاریخ وبلاگ عزیزمان



روتان و داستان های کوتاه

بازنویسی و ادیت روتان همون اولین داستان بلند اینجانب کند پیش می ره، خب اینجای کار دیگه کار دل نیست تکنیک و تاکتیک پاش می یاد وسط و دیگه نمی شه دست بزنی زیر چونت و ادیت کنی و بازنویسی. مدام مجبورم به کتابهای مرجع رجوع کنم سرچ کنم و در حین نوشتن بخونم و بخونم. نقدهایی که دیوید لاج نوشته خیلی کمکم می کنه مدام بهش رجوع می کنم و تحلیل هاش رو با داستان خودم مقایسه می کنم. خب روتان اولین داستان بلنده بنده است که تا تهش رو نوشتم شیوه کار با داستان کوتاه خیلی فرق داره و البته خیلی هم لذت بخش گزارش می شود.
از وضعیت داستان های کوتاه و حال مترجم تا ماه آینده بی خبرم نمی دونم الان داستان های کوتاه نفس مترجم رو گرفته یا برعکس مترجم زده نفس داستان های کوتاه رو گرفته. 

فیس بوک 

والله بالله ناظر خاموش بودنم اعصاب می خواد....
چند ماهی فقط ناظر خاموش فیس بوک بودم، اولش ادای آدم شیک ها رو در آوردم و فکر کردم چه جالب این همه تکثر عقیده و نظر بخصوص وقتی نظری نداری و نظری نمی دی همه نظرها قابل تحمل تره. اما فقط تفاوت سلیقه و نظر که نیست، تا دلت بخواد دروغ و ریاکاری، خود بزرگ بینی یقه گیری، تیکه پرونی و لیچارگویی هم هست، یعنی کار به جایی می رسه که همون یه بار در روز هم دیگه در اون دیونه خونه رو باز نمی کنم... 

نروژ و زبان نروژی 

 خیلی اتفاقی یه روز دیدم که بدون استفاده از یک کلمه انگلیسی  دارم با دوست و آشنا نروژی حرف می زنم. می شه اینطوری هم نوشت، یک روز صبح که از خواب بیدار شدم دیدم دارم نروژی حرف می زنم.
بلاخره هر روز صبح ساعت هشت نشستن سر کلاس زبان نروژی کار خودش رو کرد.وقتی فیدبک های دوستان رو می گیرم بیشتر خوشحال می شم. وقتی بهم می گن چقدر خوب تلفظ می کنی و درست حرف می زنی. اینا رو فقط جهت ثبت در تاریخ نوشتم تا بهش نگاه کنم و بگم دیدی شد. پس بقیه اش هم می شه...
اما بگم از زندگی نروژی، یکی از محاسن زندگی در نروژ این تغییر سریع آب و هواست البته در منطقه ای که من هستم یعنی غرب و کنار اقیانوس سرعت تغییر بالاتر از جاهای دیگه است تا من جبران سه سال زندگی بدون تغییر در مالزی رو کرده باشم. 
حالا یک سال و چند هفته است که از ورودم به نروژ می گذره و همین اندازه از دور بودنم از کوالالامپور. 
اعتراف می کنم دلم برای شهر کی ال گاهی تنگ می شه اما همچین که به استرس های روزمره اونجا فکر می کنم کاملا دلتنگی ام مرتفع شده به زندگی عادی بر می گردم.
تو نروژ همه چی سر جای خودشه هیچ اشکالی تو سیستم اداره کشور نمی بینی، هیچی با چیز دیگه قاطی نمی شه، آرامش مهمترین چیزیه که تو نروژ به وفور دیده می شه. اینجا اشتباه کردن جنایت به حساب نمی یاد می شه هر اشتباهی رو تصحیح کرد بدون جنجال. سیستم تشویقی در بخش آموزش هر طفل گریزپای روی به مکتب می بره و کلا انگار اینجا همه حقیقت رو دیدن که از جنگ هفتاد و دو ملت خبری نیست.

خلاصه که 
خلاصه که خدا رو شکر که حال همه ما خوب است فقط کاش کمی شبانه روز طولانی تر بود که هم آدم به همه کارهاش می رسید هم از وقت استراحتش برای انجام کاری صرف نمی شد :) یعنی من همه اش نگران کم شدن ساعت های استراحتم هستم و گرنه کیه که ندونه من در انجام کارهای مهم یه خونسردی نروژی طوری دارم؟ 
از ماه آینده دور دوم سفرهای ما آغاز می شه و من نگرانم تو این سفرها وقت کافی برای سیاحت پیدا نکنم خدا شاهده اگر یه کم حتی برای اجرای برنامه و داستان خوندن و مصاحبه و ... استرس داشته باشم بلاخره ما از سرزمین ملاها اومدیم تو حرف زدن و منبر رفتن عمرن کم بیاریم تا الان که چهار باری اشک نروژی ها رو در آوردم ایشالله خدا توفیق بده منبرهای بدی هم با موفقیت به سرانجام برسن ، من الله توفیق