کارگر بود و جانباز جنگ. وقتی با باتوم به قتل رسید ۴۸
سال داشت . مغازه ای را در خیابان کارون تهران اداره می کرد و خانه
استیجاری کوچکی در جنت آباد داشت. روز شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸ مانند هر روز به
سمت مغازه خود رفت؛ جایی که یکی از مراکزاعتراض و درگیری بعد از کودتای
انتخاباتی بود.
یک پزشک مطلع می گوید، وی در نزدیکی محل کسب خود با باتوم برقی مورد
ضربه قرار گرفته است. این ضربه به مهره گردن او وارد می شود و مهره گردنش
را دچار شکستگی می کند. جانباز دیروز و معترض امروز، پس از افتادن روی زمین
در معرض گاز اشک آور از فاصله بسیار نزدیک قرار می گیرد. این امر سبب خفگی
و نرسیدن اکسیژن به مغز و در نتیجه مرگ مغزی اش می شود.
علت مرگش «مرگ مغزی» است اما در بیمارستان شهریار تهران و در برگه پزشکی قانونی به دروغ علت مرگ را «سکته قلبی» عنوان می کنند.
«مریم خانی» همسر «عباس دیسناد» در معدود سخنانی که ابراز کرده، در جمع اعضای کانون صنفی و سازمان معلمان ایران که به دیدارش رفته بودند می گوید: «عباس اطلاعی از این که روز سی خرداد، تجمع و راهپیمایی اعلام شدهاست نداشت. قرار شد آن روز زودتر به خانه بیاید اما از پشت سر با باتوم به سر او میزنند و دچار ضربه مغزی میشود. او را به بیمارستان شهریار میبرند. حدود ۳ روز در حالت کما بود. روز چهارشنبه او فوت میکند، روز پنجشنبه در سردخانه بود و روز جمعه او را در بهشت زهرا دفن کردیم.»
پرونده «عباس دیسناد» در آگاهی بود و همان روزهایی که او در شرایط کما در بیمارستان بستری بود از طرف کلانتری به بیمارستان می آیند. مطابق مشاهدات خانواده شهید «دیسناد» در همان روز ۸ نفر دیگر هم تیر خورده بودند که در یک روز ۳ نفر از آن ۸ نفر جان می سپارند.
به گزارش خانواده دیسناد، مقام های امنیتی از هر خانواده مبلغ ۱۵ میلیون تومان برای تحویل جنازه ها درخواست میکنند. آنها زیر بار دادن این وجه نمی روند اما حدود ۳ میلیون تومان هزینه بیمارستان را با سختی پرداخت می کنند. سه میلیون تومان پول معالجات باتوم حکومت سرکوب و کودتا.
همسر عباس می گوید:« ما در خانه استیجاری زندگی می کنیم و مغازه هم اسیتجاری بود. وقتی ایشان به علت مرگ مغزی فوت کرد، میخواستیم اعضای بدن او را اهدا کنیم که موافقت نکردند. دکتر ایشان به ما گفت که اگر عباس را زودتر آورده بودید امکان زنده ماندنش زیاد بود. همسایگان مغازه به ما گفتند که وقتی عباس دچار ضربه شد، ماموران از نزدیک شدن مردم برای انتقال او به بیمارستان ممانعت میکردند و او مدتها بر روی زمین بود. بعد هم به ما گفتند که علت مرگ ایشان را "سکته قلبی" اعلام کنیم.»
بعد از مرگ عباس، حتی به خانواده او برگه پزشکی قانونی ارائه نمی دهند. همسرش در این باره می گوید: « وکیل که برای پی گیری شکایت مان به دادسرا رفته بود گواهی پزشکی قانونی را در لای پرونده دیده بود که در آن علت مرگ را سکته قلبی نوشته بودند.»
وی در حالیکه به پیگیری شکایت خود اشاره دارد می گوید: « از استانداری به ما زنگ زدند و گفتند بیگناهی همسرتان ثابت شده است. خب بیایید قاتل این بیگناه را معرفی کنید. من یک دختر ۲۳ ساله و یک پسر ۲۲ ساله دارم؛ به اینها جواب بدهید. پدرشان را چه کسی و چرا کشته؟ همین جوری نمی شود که بزنند و بکشند و هیچی به هیچی! سرپرست خانواده ما عباس بود و با کشتن او، هم عزیز ترین کس ما را از ما گرفتند و هم مشکلات زیادی برای ما درست کرده اند؛ چرا نباید کسی جوابگوی این مشکلات باشد؟»
محمد مهدی، پسر عباس دیسناد که در اوج جوانی خود پدرش را از دست داده می گوید: « تا کنون که پرونده را پیگیری کردهایم جواب خاصی نداده اند! میگویند بروید و روز بعد بیایید! میگوییم کی؟ آنها اظهار بیاطلاعی میکنند و جواب های سربالا می دهند ...»
«عباس» جانباز جنگ تحمیلی بود. در بدنش چند ترکش از دوران جنگ تحمیلی به یادگار مانده بود و گاهی دچار کمر دردهای شدید میشد. با این حال وقتی عباس از جنگ برگشت، خود را به عنوان جانباز به مراکز رسمی اعلام نکرد که از مزایای آن بهرهمند شود.
این خانواده پس از فوت سرپرست خود، به دلیل عدم تمکن مالی و شرایط روحی پدید آمده، قرارداد اجاره مغازه را نیز فسخ کرده و متاسفانه از مستمری بیمه نیز برخوردار نیستند.
عباس دیسناد، یکی از قربانیان مظلوم سرکوب های خونین اعتراضات مدنی پس از انتخابات است؛ و بی شک یکی از مظلوم ترین ها؛ شهروندی که بی هیچ دلیل، هدف باتوم نیروهای سرکوب قرار گرفت و جان باخت.
علت مرگش «مرگ مغزی» است اما در بیمارستان شهریار تهران و در برگه پزشکی قانونی به دروغ علت مرگ را «سکته قلبی» عنوان می کنند.
«مریم خانی» همسر «عباس دیسناد» در معدود سخنانی که ابراز کرده، در جمع اعضای کانون صنفی و سازمان معلمان ایران که به دیدارش رفته بودند می گوید: «عباس اطلاعی از این که روز سی خرداد، تجمع و راهپیمایی اعلام شدهاست نداشت. قرار شد آن روز زودتر به خانه بیاید اما از پشت سر با باتوم به سر او میزنند و دچار ضربه مغزی میشود. او را به بیمارستان شهریار میبرند. حدود ۳ روز در حالت کما بود. روز چهارشنبه او فوت میکند، روز پنجشنبه در سردخانه بود و روز جمعه او را در بهشت زهرا دفن کردیم.»
پرونده «عباس دیسناد» در آگاهی بود و همان روزهایی که او در شرایط کما در بیمارستان بستری بود از طرف کلانتری به بیمارستان می آیند. مطابق مشاهدات خانواده شهید «دیسناد» در همان روز ۸ نفر دیگر هم تیر خورده بودند که در یک روز ۳ نفر از آن ۸ نفر جان می سپارند.
به گزارش خانواده دیسناد، مقام های امنیتی از هر خانواده مبلغ ۱۵ میلیون تومان برای تحویل جنازه ها درخواست میکنند. آنها زیر بار دادن این وجه نمی روند اما حدود ۳ میلیون تومان هزینه بیمارستان را با سختی پرداخت می کنند. سه میلیون تومان پول معالجات باتوم حکومت سرکوب و کودتا.
همسر عباس می گوید:« ما در خانه استیجاری زندگی می کنیم و مغازه هم اسیتجاری بود. وقتی ایشان به علت مرگ مغزی فوت کرد، میخواستیم اعضای بدن او را اهدا کنیم که موافقت نکردند. دکتر ایشان به ما گفت که اگر عباس را زودتر آورده بودید امکان زنده ماندنش زیاد بود. همسایگان مغازه به ما گفتند که وقتی عباس دچار ضربه شد، ماموران از نزدیک شدن مردم برای انتقال او به بیمارستان ممانعت میکردند و او مدتها بر روی زمین بود. بعد هم به ما گفتند که علت مرگ ایشان را "سکته قلبی" اعلام کنیم.»
بعد از مرگ عباس، حتی به خانواده او برگه پزشکی قانونی ارائه نمی دهند. همسرش در این باره می گوید: « وکیل که برای پی گیری شکایت مان به دادسرا رفته بود گواهی پزشکی قانونی را در لای پرونده دیده بود که در آن علت مرگ را سکته قلبی نوشته بودند.»
وی در حالیکه به پیگیری شکایت خود اشاره دارد می گوید: « از استانداری به ما زنگ زدند و گفتند بیگناهی همسرتان ثابت شده است. خب بیایید قاتل این بیگناه را معرفی کنید. من یک دختر ۲۳ ساله و یک پسر ۲۲ ساله دارم؛ به اینها جواب بدهید. پدرشان را چه کسی و چرا کشته؟ همین جوری نمی شود که بزنند و بکشند و هیچی به هیچی! سرپرست خانواده ما عباس بود و با کشتن او، هم عزیز ترین کس ما را از ما گرفتند و هم مشکلات زیادی برای ما درست کرده اند؛ چرا نباید کسی جوابگوی این مشکلات باشد؟»
محمد مهدی، پسر عباس دیسناد که در اوج جوانی خود پدرش را از دست داده می گوید: « تا کنون که پرونده را پیگیری کردهایم جواب خاصی نداده اند! میگویند بروید و روز بعد بیایید! میگوییم کی؟ آنها اظهار بیاطلاعی میکنند و جواب های سربالا می دهند ...»
«عباس» جانباز جنگ تحمیلی بود. در بدنش چند ترکش از دوران جنگ تحمیلی به یادگار مانده بود و گاهی دچار کمر دردهای شدید میشد. با این حال وقتی عباس از جنگ برگشت، خود را به عنوان جانباز به مراکز رسمی اعلام نکرد که از مزایای آن بهرهمند شود.
این خانواده پس از فوت سرپرست خود، به دلیل عدم تمکن مالی و شرایط روحی پدید آمده، قرارداد اجاره مغازه را نیز فسخ کرده و متاسفانه از مستمری بیمه نیز برخوردار نیستند.
عباس دیسناد، یکی از قربانیان مظلوم سرکوب های خونین اعتراضات مدنی پس از انتخابات است؛ و بی شک یکی از مظلوم ترین ها؛ شهروندی که بی هیچ دلیل، هدف باتوم نیروهای سرکوب قرار گرفت و جان باخت.
۱ نظر:
خیلی خوب نوشتی سحر.
ارسال یک نظر