نه من اصلا ناراحت نیستم از اتفاقاتی که افتاد.پشیمون هم نیستم از اینکه تو رو با همه تلخی هات رها کردم. حتی پشیمون نیستم از اینکه آدم های اشتباهی زیادی رو خواستم جایگزین تو کنم. جایگزین تلخی هات...
من ناراحت نیستم که اونا توی انتخابات تقلب کردن. من ناراحت نیستم که از روزنامه های زیادی اخراج شدم یا روزنامه های زیادی توقیف شد.
من ناراحت نیستم از اینکه دیگه توی اون سرزمین مادری زندگی نمی کنم. من از این هجرت پشیمون نیستم.
حتی هیچ کینه ای به دلم نیست از کتک خوردن در بلندترین خیابان شهر. من از گیر افتادن در کوچه بن بست دیگه نمی ترسم. دیگه دلخور نیستم از فرار کردن، دیگه بوی گاز اشک آور توی مشامم نمی پیچه، دیگه سرفه نمی کنم، دیگه سرم گیج نمی ره. دیگه قلبم تیر نمی کشه.
من خوشحالم از این همه هیجان. از این چمدان های بسته. از هجرت، از خط استوا و گرمای کشنده اش لذت می برم. از خاطره فرار می خندم. به موتور سواری فکر می کنم که در بلندترین خیابان شهر ما را زیر گرفت، دلم به حالش می سوزد که اینهمه از ما کینه داشت. دلم می سوزد او سرباز بود. او مغزش را سپرده بود به آنهایی که مغز آدم ها رو می خورند...
من از زیستن در این ایستگاه تب کرده شرجی لذت می برم. از این همه هیجان. از اینکه امروز شاید شیرین ترین آدم دنیا را در کنارم دارم. چمدانهایمان را تقسیم کردیم. سفره مان را گشوده ایم. به هم دروغ نمی گویم.
ما حالمان خیلی خوب است.
فکرش را بکن اگر آنها در انتخابات تقلب نکرده بودند من شاید تا ابد در روزنامه ای مثل یک کارمند وظیفه شناس نشسته بودم و چرت و پرت به خورد مردم داده بودم.
من همان جا می ماندم تا پیر می شدم بدون دیدن دنیایی که از حد تصور من بزرگتر است. زیباتر است . دوست داشتنی تر است.
نه ایران مرکز دنیاست... نه انتخابات کذایی بدترین اتفاق دنیاست.
اگر من نرفته بودم ، اگر من آدمهای اشتباهی را پیدا نکرده بودم ، اگر آنها در انتخابات تقلب نکرده بودند. اگر آن روزنامه ها بسته نشده بود. اگر ما کتک نخورده بودیم. اگر آن تماس های کذایی نبود. اگر آن همه ترس و اضطراب نبود. اگر اگر اگر ... وای اگر همه آن روزهایی که قلبم تیر می کشید و سرم گیج می رفت نبود بزرگ نشده بودم . زن نشده بودم زنی که دیگر تنها نیست با چمدانی در دست در ایستگاهی در شرق آسیا ایستاده برای تجربه های تازه برای رفتن های بی پایان. اگر همه آن روزهای سخت نبود الان من اینطوری عاشق مردی که دیوانگی هام را دوست دارد نبودم
چقدر خوب شد که شما تقلب کردید. چقدر خوب شد که ما رفتیم ... چقدر خوب شد که زندگی ما کسالت آور و بی حوصله نشد. چقدر خوب شد من ادم عاقلی نیستم ... دیوانگی را دوست دارم من دیوانه ای خوشحالم ...
من ناراحت نیستم که اونا توی انتخابات تقلب کردن. من ناراحت نیستم که از روزنامه های زیادی اخراج شدم یا روزنامه های زیادی توقیف شد.
من ناراحت نیستم از اینکه دیگه توی اون سرزمین مادری زندگی نمی کنم. من از این هجرت پشیمون نیستم.
حتی هیچ کینه ای به دلم نیست از کتک خوردن در بلندترین خیابان شهر. من از گیر افتادن در کوچه بن بست دیگه نمی ترسم. دیگه دلخور نیستم از فرار کردن، دیگه بوی گاز اشک آور توی مشامم نمی پیچه، دیگه سرفه نمی کنم، دیگه سرم گیج نمی ره. دیگه قلبم تیر نمی کشه.
من خوشحالم از این همه هیجان. از این چمدان های بسته. از هجرت، از خط استوا و گرمای کشنده اش لذت می برم. از خاطره فرار می خندم. به موتور سواری فکر می کنم که در بلندترین خیابان شهر ما را زیر گرفت، دلم به حالش می سوزد که اینهمه از ما کینه داشت. دلم می سوزد او سرباز بود. او مغزش را سپرده بود به آنهایی که مغز آدم ها رو می خورند...
من از زیستن در این ایستگاه تب کرده شرجی لذت می برم. از این همه هیجان. از اینکه امروز شاید شیرین ترین آدم دنیا را در کنارم دارم. چمدانهایمان را تقسیم کردیم. سفره مان را گشوده ایم. به هم دروغ نمی گویم.
ما حالمان خیلی خوب است.
فکرش را بکن اگر آنها در انتخابات تقلب نکرده بودند من شاید تا ابد در روزنامه ای مثل یک کارمند وظیفه شناس نشسته بودم و چرت و پرت به خورد مردم داده بودم.
من همان جا می ماندم تا پیر می شدم بدون دیدن دنیایی که از حد تصور من بزرگتر است. زیباتر است . دوست داشتنی تر است.
نه ایران مرکز دنیاست... نه انتخابات کذایی بدترین اتفاق دنیاست.
اگر من نرفته بودم ، اگر من آدمهای اشتباهی را پیدا نکرده بودم ، اگر آنها در انتخابات تقلب نکرده بودند. اگر آن روزنامه ها بسته نشده بود. اگر ما کتک نخورده بودیم. اگر آن تماس های کذایی نبود. اگر آن همه ترس و اضطراب نبود. اگر اگر اگر ... وای اگر همه آن روزهایی که قلبم تیر می کشید و سرم گیج می رفت نبود بزرگ نشده بودم . زن نشده بودم زنی که دیگر تنها نیست با چمدانی در دست در ایستگاهی در شرق آسیا ایستاده برای تجربه های تازه برای رفتن های بی پایان. اگر همه آن روزهای سخت نبود الان من اینطوری عاشق مردی که دیوانگی هام را دوست دارد نبودم
چقدر خوب شد که شما تقلب کردید. چقدر خوب شد که ما رفتیم ... چقدر خوب شد که زندگی ما کسالت آور و بی حوصله نشد. چقدر خوب شد من ادم عاقلی نیستم ... دیوانگی را دوست دارم من دیوانه ای خوشحالم ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر