۱۳۹۲ تیر ۲۸, جمعه

نامه ای که هیچ وقت پست نمی شود

احسان خواجه امیری داره توی گوشم وز وز می کنه، یعنی همیشه باید یه چیزی توی گوشم وز وز کنه یه صدا، یه ترانه یه موزیک حالا هر چی، می دونی اگر خواجه امیری توی گوشم وز وز نکنه یه همکار کمی تا قسمتی گیج که هنوز نمی دونه باید اینجوری بنویسه «غزل» نه اینجوری « قضل» توی گوشم وز وز می کنه.
پس بهتره خواجه امیری توی گوشم وز وز کنه، حتی اگر با ریتم نیناش ناش  بخونه « همین برای من بسه که آرزو کنم تو رو» یا حتی بخونه « عاشقتم چون بی رحمی». بله حتی اگر یک ترانه مالیخولیایی اما واقعی با ریتم نیناش ناش ونگ ونگ کنه بهتر از این همکار گیج خواهد بود.
حالا اصلا اینا رو نوشتم که درباره این ترانه و حس مالیخولیایی اش حرف بزنم ،ترانه مالیخولیایی و واقعی بله واقعی اصلا همه ما یک رگ مالیخولیایی داریم، یک رگ خود آزاری  ما بیشتر عاشق آدمهای بی رحم، بی توجه و از خود راضی می شیم.
هر وقت هم به هر کسی بی محلی کردیم، بی رحم بودیم حتما یک عاشق سینه چاک تازه ساختیم که در حسرت رسیدن به ما هر روز بخواند « عاشقتم چون بی رحمی».
ما آدمهای روان پریشی که جذب آدمهای بی رحم می شویم و حتی با ریتم نیناش ناش، ما بیماریم آقا جان بیمار، شما هم بیماری دختر جان که «N» سال از بهترین سالهای عمرت را از آن سوی دنیا چشم انتظار مردی بودی که در مام وطن با پشتکار تمام یک دو جین دوست دختر ردیف کرد. حالا هم که به سن خرپیرگی رسیده میان تو و سه گزینه دیگر در ایران مردد است.
کاش می شد همه حرفها رو به تو بزنم کاش می شد محکم بزنم زیر گوشت تا از این خواب خرگوشی بیدارشی. کاش این همه راه از آن سر شمالی - اروپایی دنیا نیامده بودی این سر جنوب شرقی- آسیایی تا آن مردک بی رحم را ببینی.
کاش حالا که برگشتی به آغوش استعمار پیر برگردی به آغوش زندگی. کاش رها شی دختر تو خیلی خوبی ...

هیچ نظری موجود نیست: