۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۴, سه‌شنبه

سفر و چند چیز دیگر

شرح عکس : نمایی از زردکوه پوشیده شده در برف
و این لینک گزارش سفر البته با نگاهی متفاوت در سایت آفتاب
http://www.aftabnews.ir/vdcb5wb9.rhbwspiuur.html

طی سفری چند روزه (حوصله شمردن ندارم) به دیدار «چهارمحال و بختیاری» و « اصفهان » رفتم. اولی که سرزمین اجدادی بنده می باشد را بار سوم بود که می دیدم و دومی که را هم بار هزارم اما این سفر تفاوت بزرگی با سفرهای قبل داشت آن هم حضور دوستان و مجلس انس بود و بس یک کسی که اول اسم اش جواد حیدریان است در گفت و گو اختصاصی با خبرنگار ما می گوید : دوستی ما خیلی عمیق و ماندنی است دلیل اش هم این است که ما در دوران دوستی به یک دوره از فراموش نشدنی ترین قسمت های تاریخی زندگی مان برخوردیم و روزهای سبزی را در بهار88 با هم سپری کردیم و روزهای سرخی را در باقی مانده سال .
نمی دانم شاید دلیل اش همین باشد شاید هم تحمل بالای دوستان در زمان بدخلقی ها و از کوره در رفتن های من به خصوص سر صبح.
به هر حال می توانید جز به جز سفر را در گزارش تشریحی تصویری فرزندم صدرا محقق در وبلاگ نماندن بخوانید که کلا حیثیت جمع را به باد و ... داده است .
اما...
این روزها هر چند تا به دوستان در خانه هنرمندان یا کافه پراگ می رسم حالم خوب است اما بقیه روز کسل و خسته ام هنوز دو ماه کامل از سال 89 نگذشته که من با کوهی از مشکلات عجیب و غریب دست و پنجه نرم کردم اولی خطر بزرگی بود که با یک اشتباه سهوی یکی دیگر داشت گریبان مرا می گرفت و نزدیک بود در دستان پر مهر برادران گمنام 2 تا 6 سالی را به خوردن آب گوارا سپری کنم بیکار شدنم هم در پی آن اتفاق افتاد و البته با گیر و دارهای سازمان میراث فرهنگی دیگر حوصله ایی هم برای نوشتن در همشهری نمانده و من قالبا در منزل قیلوله می کنم .
البته مورد عجیب دیگر دعوت شدنم به کار در ... نیوز بود که رسما چیزی شبیه اعتراف تلویزیونی بود با حقوق بالا و ... بگذریم .
نمی دانم چند نفر برای همیشه از زندگی من حذف شدند اما در همین دو ماه واقعا حذف شدند برای همیشه سردبیری که دوست اش داشتم و اشتباه می کردم سردبیر دیگری که دوست اش نداشتم اما دلم برای خریت و ضعف شخصیت اش می سوخت و فقط مانده بودم تا کمکی کنم به بی قراری هاش و چند دوست دیگر همه اینها برای کار بود و پول هر کس دوستی اش را به قیمتی که به نظر خودش مهم و زیاد بود فروخت و من ماندم و یک جمله به یاد ماندنی از نیمه پنهانم میترا نوروزی که همیشه در گفت و گو با خبرنگار ما می گوید : دوره ما سر اومده خواهر فردین سال هاست که مرده.
البته درباره این سرخوردگی ها با جواد حیدریان و فروغ هم شبی در شهرکرد گپ مفصلی زدیم و والد حمایتگر و ابله وجودمان را کشف کردیم که همیشه ما را در ردیف آدم های فداکار اما سرخورده قرار می دهد حالا هم بنده برنامه قتل این والد حمایتگر را در دستور کار دارم .
هر چند هنوز هم نگران دوستان کافه نشین می شوم هنوز هم نگران احمد و زهرام نگران صدرا و جواد و از همه بیشتر نگران فروغ شاید هم به زودی این والد ابله مرا به قتل رساند نمی دانم .

۶ نظر:

وکیلی گفت...

فردین ؟؟؟؟؟!!!!!!!هاهاهاهاها

دست خیال گفت...

بعید میدونم بتونی کاری برای اون وجود درونی انجام بدی.پس بهتره باهاش خو کنی و با خونسردی ادامه بدی :)

حضرت خضر گفت...

سفر به سلامت
منو هم ميتوني تو كافه هنر پيدا كني!

جواد گفت...

سحر مرسی از یاداشتت در آفتاب . لنکشو برای خاکپور فرستادم خلی خوب نوشته بودی

م.ب. گفت...

میگم اینکه نسبت به من حس مادرانگی نداری میتونه نشونه چی باشه بنظرت؟ :-)

صدرا گفت...

گزارشت توی آفتاب خیلی خوب بود
مسعود جان خفه شو :)