۱۳۸۹ خرداد ۲۶, چهارشنبه

این انگلیسی زبان های بی ناموس

داشتم برای پز دادن و کلاس گذاشتن که یعنی من دیگه آخر روزنامه نگار بین المللی هستم یه گزارش به زبان انگلیسی می نوشتم اونم چی درباره طرح حجاب و عفاف که اصلا چی هست
القصه تا اینجا را توضیح اضافه دادم که پس فردا کسی نگه فلانی با رسانه های بیگانه داره همکاری می کنه من و چه به همکاری با این بی ناموس ها
اصلا اصل ماجرا همین بود بی ناموس بودن انگلیسی ها ما کلی توی سر و کله خودمان زدیم و نتوانستیم بی ناموس و مزاحمت برای نوامیس و خیلی چیزهای دیگر را مستقیم ترجمه کنیم و مجبور شدیم از اصل به این بی ناموس ها بگوییم ناموس چیست ؟ مزاحم نوامیس کیست ؟ مانتوی چسبان و شلوار فاق کوتاه چه تحریکاتی را ایجاد می کند و ... این که گزارش مثلا 1000 کلمه ایی تبدیل شد به کتاب آموزش ناموس پرستی - چشم چرانی - تحریک پذیری زودهنگام و کلی مسئله بالای هجده سال دیگر که به همین دلیل هم بالای متن نوشتیم +18 برای انگلیسی زبان ها و البته مهمترین مسئله روز ایرانیان از بدو تولد

پی نوشت :
خودمم خسته شدم از بس درباره اتفافات مضحکه این چند وقت فکر کردم بی خیال شدم همه یاوه گویان و یاوه هایشان را به شرح ذیل پسر خوبمان پشمک حواله دادم و گذشتیم اصلا حیف من نیست که به جای آموزش مسائل شرعی و اخلاقی به این انگلیسی زبان ها بشینم به اراجیف خاله زنکی و پشت وانتی بعضی ها فکر کنم
یه جمله بگم به یاوه گویان همین کافیه :اين مهم نيست كه قشنگ نيستي... قشنگ اينه كه مهم نيستی -

یکی از دیشب اسمم و گذاشته جوجه بی همه چیز عاشق اش شدم بهترین توصیف و از من ارائه کرده قول می دم دیگه فقط بگم و بخندم و غر نزنم و ناله نکنم

۱۳۸۹ خرداد ۲۴, دوشنبه

این نیز بگذرد

زمانه نه تنها در این یک ساله که از چهار شایدم پنج سال پیش شروع کرد به بازی کردن با من هر روز یه بازی تازه یه روز بازی کاری و حرفه ایی یه روز بازی رفاقت یه روز بازی سیاسی امروز هم که بازی خاله زنکی؛ دارم کم کم توی همه این بازی ها استاد می شوم البته از این آخری متنفرم اما چی کار می شه کرد ؟
هر کجای دنیا که باشی از دست بازی های زمونه در امان نیستی
امروز بازی خاله زنکی تهمت را چند روزی است دارم تجربه می کنم از طرفی جوابیه سازمان میراث فرهنگی به من و دوستانم تهمت توده ایی بودن می زند از طرفی برای شک و پرس و جو در خصوص یک خبر دوستی مثلا قدیمی آنسوی آب تهمت حکومتی بودن به من می زند فارق از اینکه این سوالات و ابهامات تازه برای یکی دیگر پیش آمده نه من از سوی دیگری در وطن مثلا همکاران دیگری تهمت خاله زنکی مسخره ایی را متوجه تو می کنند و تو یکباره می بینی دور تا دورت پر شده از حرفهای بی ربط به جای اینکه سرت گرم نوشتن و خواندن باشد قلب ات هزار پاره می شود

دلم هزار پاره شده از غم نبودن و ندیدن دوستهای واقعی و فاصله ایی که افتاده میان ما .
دلم هزار پاره شده از حرف های بی ربط و تهمت های نا به جا .
دلم هزار پاره شده از مرور خاطرات خوشی که انگار هزار سال است از من فاصله گرفته اند
دلم هزارپاره شده از اعتماد بیهوده به واژه مسخره رفاقت
دلم هزارپاره شده از بس سرم به کار خودم بود و سر همه هم به کار من بود

چند نفر از مدعیان دوستی همه اسرار زندگی ام را می دانند؟ حتما رفیق نبودند و لایق دانستن. اما از ندانسته هایشان افسانه می بافند و افسانه هایشان را خبری می کنند و جهانی خسته شدم از همه کس و همه چیز اما سکوت می کنم تا اگر خدایی بود خودش سکوت را بشکند اگر هم نبود که هیچ باشد به قضاوت و داوری زمان
آه این نیز بگذرد
تجربه ثابت کرده می گذرد و البته به قول دوستی ما غم های مهم تری داریم زمانه هم نگذشت ما می گذریم

۱۳۸۹ خرداد ۲۳, یکشنبه

از غربته تا وهم

مدتهاست دلم می خواد یه چیزی بنویسم اما انقدر اتفاقات پراکنده افتاد که نمی دونم از کی و از چی بنویسم این شد که دو تا پست قبلی سر خودم و گرم کردم به ناگفته های تصویری بدجوری همه چیز در بخش روابط انسانی بهم ریخته یک سال گذشته انگار خیلی به همه ما سخت گذشته که دیگه تحمل خودمونم نداریم چه برسه به دوستی اما یادش به خیر سال پیش همه با هم بودیم برعکس امسال که هزار پاره شدیم بیشتر از اینکه غربت ما رو هزار پاره کنه مایی که یه روزی توی یک اتاق توی یه تحریریه دور یه میز می نشستیم خودمون این کارو کردیم به نظرم شرایط سخت مالی و کاری باعث شد دل خیلی ها از دوستان نزدیکشون بشکنه همه از هم طلبکار شدیم دنبال بهانه گشتیم برای لاپوشونی بی معرفتی هامون و دنبال دلیل گشتیم برای خالی شدن پشتمون از اونهایی که مثلا رفیق بودن نمی دونم تو این یه سال چندبار فروخته شدیم به چه قیمت چندبار قضاوت شدیم چندبار تهمت خوردیم چندبار جای یه دوست یه هم صنفی توی یه تحریریه به ناحق نشستیم از خون چندتا شهید راه آزادی گذشتیم برای معروف شدن خلاصه اینکه نسل ما نسل شاملوها نبود که حبس بکشد و باز مبارزه کند نسل ما نسل گلسرخی و میرزاده عشقی نبود نسل ما نسل دیگری است اصلا زمانه زمانه دیگری است فردگرایی بر جامعه گرایی پیروز شده و ما همه تنهاییم


گم می شوم

در ابری مبهم

در ناکجای غربته تا وهم

با من بگو

کجاست ؟

کجایم ؟

تنهایی عجیب در این پاییز در این شهر