۱۳۹۲ مرداد ۲۰, یکشنبه

یک چیزهایی روی شانه هات

یک وقتهایی هم مثل الان کسل و بی حوصله ای، از همه کس و همه چیز گریزانی.
یک وقتهایی هم اصلا حرفی برای گفتن نداری.
یعنی هیچ حرفی
وقتی دستت را می بری روی کیبورد تا خزعبلاتی را سر هم کنی فقط برای سبک شدن بار شانه هاست، شانه هایی که دارند یک چیزهایی را روی خودشان تحمل می کنند. آن چیزهای نکبت از شانه هات سرریز می شوند به بازوانت، به آرنج به مچ دست. مچ دستت تیر می کشد. انگشتانت ذوق ذوق می کند.
تو دستت را روی کیبورد می بری همه چیز را یک مرتبه می ریزی روی کیبورد. دستت ناخودآگاه کلیدها را لمس می کنند بیرون می ریزند.
شانه هات سبک نمی شود؟ می شود؟
شانه هات سبک تر می شود شاید اما چشم هات چشم هات به بار نشسته.
گلوت... چیزی در گلوت گیر می کند
مثل شکستن آب در نای
کبود می شوی، سیاه می شوی، دستی نیست تا محکم به پشتت ضربه بزند. تا نفس رها شود.
شانه هات سبک تر شده اما
حالا ساعت هاست نفس نمی کشی ...

هیچ نظری موجود نیست: