۱۳۹۲ مرداد ۲۶, شنبه

گم کردن ...

درست مثل روزهایی که می رفتم مدرسه، مدرسه دین و دانش دوره ابتدایی، مثل همون روزا که کز کرده از مدرسه می یومدم خونه و سعی می کردم بچپم تو اتاقم تا مامانم نفهمه بازم یه پاک کن و پرگار دیگه گم کردم. درست مثل همون روزها کز کردم یه گوشه.
خب اون روزهام نمی فهمیدم دقیقا پاک کن، پرگار یا مدادم چی شد. به خدا پاک کن بغل دستم بود اما یهو ناپدید می شد. مامانم می گفت مگه پاک کن پا داره که فرار کنه و بره ؟ چرا تو انقدر شلخته و گیجی؟
پاکن پا نداشت راست می گفت پاک کن پا نداشت، الان هم نمی دونم واقعا اون همه پاک کن و پرگار و مداد چه بلایی سرشون اومده، اون همه خط کش و شالگردن... حتی اگر بخوام فرضیه دزدیده شدن رو پیش بکشم باید بگم که بله من توی مدرسه دزدا درس می خوندم. آخه مگه می شه یکی در کمین من نشسته باشه تا هر روز یه پاک کن و یه پرگار و ... برداره و بره؟ خب با اون همه لوازم التحریری که من گم کردم می شد یه مغازه باز کرد.
البته ماجرای من و وسایلم به لوازم التحریر ختم نمی شد. کیف پولای رنگی رنگی که مامان از آلمان برام میاورد، کیف دستی اصلا هر چی بگی ... اومدم بگم تا حالا خودم رو گم نکردم که یهو شک افتاد به جوونم. یعنی من واقعا تا حالا خودم رو گم نکردم؟ گم کردم. چرا چرا تا حالا خودمم چند بار گم کردم.
اما ماجرای من و گمشده هام یه جایی تموم شد. از یه جایی به بعد خبری از گم کردن و گم شدن نبود. خب توی تحریریه روزنامه ها خودکار و فندک گم کردن و پیچوندن رسم بود. یعنی وقتی خودکار مردم رو از روی میزش برمی داری و میری باید توقع اینم داشته باشی که خودکارت رو از روی میزت بردارن و برن. پس حساب اون از گم کردن و گم شدن جداست. یه جور کل کل اساسی انگار هر کی تو کیفش خودکار بیشتری داشته باشه آخر سر برنده است. دفتر تلفن پیچوندن هم که رسم بود. دو سه تا دفتر تلفن به فنا دادم اما شرافتمندانه و سر بالا به روش زورگیرای خیابونی دفتر تلفن دوستام رو برداشتم و جلوی چشمشون هر چی شماره توش بود نوشتم تو دفتر خودم. رنگ و رو ها پریده بود. حالشون خیلی خراب بود. طبیعی هم بود نمی شه جلوی چشم مردم به زن و دخترشون تجاوز کنی و انتظار داشته باشی عرق نریزن. حتی برعکسش هم ممکنه جلوی چشم اونها به پدر و برادرشون تجاوز کنی و بگی چرا داری شرشر عرق می ریزی و قرمز شدی؟
اصلا بحث تجاوز نبود. چی داشتم می گفتم؟ آهان بحث کز کردن من بود.
امروز دوباره کز کردم، بعد از اون همه سال که از مدرسه رفتنم می گذره باز کز کردم یه گوشه، باز وسایل من پا در آوردن و راه میرن .
این بار کارت خبرنگاریم رو گم کردم، کارت فدراسیون بین المللی روزنامه نگاران. ته مانده هویت روزنامه نگاریم هم پا درآورد و رفت. رفت کنار یه کوه پاک کن و پرگار...
ازش فقط برام یه عکس باقی مونده . دقیقا نمی دونم چی شد؟ کجا رفت ؟ کی رفت؟ چرا رفت؟
فقط رفت ...
برای اینکه روزنامه نگار باشم حتما باید روزنامه داشته باشم، خب ندارم... روزنامه ندارم فقط هر روز اخبار ُ بررسی و گزینش می کنم. فقط مانیتور اخبار همین ... لابد اون کارت هم برای همین پا در آورد و رفت . همه تولیدات من شده داستان، همه روزنامه نگاریم شده مانیتور، خب اون احساس کرد زیادیه باید بره. رفت...
لابد اون همه پاک کن هم رفتن تا حالیم کنن اشتباهات رو نمی شه پاک کرد فقط می شه خط زد. آخر سرم یه دفتر خط خطی می زنن زیر بغلمون و می گن خوش اومدی ...
مطمئنم همه اون چیزهایی که تا حالا گم شدن پا داشتن، پا درآوردن خودشون رفتن. رفتن چون من حواسم بهشون نبود...
باید حواسم  ُ به خودم جمع کنم. می ترسم این بار که خودم ُ گم کردم بره پیش اون کوه پاک کن و پرگار که حالا یه کارت خبرنگاری هم بهش اضافه شده و دیگه برنگرده ... آره باید حواسم ُ به خودم جمع کنم


۱ نظر:

mehraban گفت...

یاد خودم افتادم! من هم کوهی از پاک کن و تراش و خط کش و پرگار گم کردم! فکر کنم من هم تو مدرسه دزدا درس میخوندم!
دنبال آخرین اخبار از ساناز نظامی میگشتم که به اینجا رسیدم...