۱۳۹۲ بهمن ۲۳, چهارشنبه

تقصیر هیچ کس نیست


به  فوریه سال گذشته فکر می کنم همان موقع بود که در غربت همه چیزم از دست رفت. یک سال زندگی پر از ترس، استرس و نگرانی. یکسال دلهره، 7 کیلو کاهش وزن شروع شده بود.
هر خبری خبر بد بود. دور و اطراف من پر از سوژه های چرک و کثیف بود. پر از خبر قاچاق، پر از خبر زندان حادثه بد و من با کنجکاوی ذاتی پیگیر همه خبرها می شدم به همه اون آدمها نزدیک می شدم. بعد درست سر بزنگاه مشتم باز شد و خانه بدوشی و بی هویتی آغاز شد.
حالا فوریه دیگری را تجربه می کنم در جایی دیگر که تنها خبر بد می تواند خبر ته گرفتن قابلمه غذا باشد یا شاید خبر دیر رسیدن به اتوبوس شماره 05 مثلا.
سفرم چیزی شبیه معجزه بود. آنقدر ساده و راحت برگزار شد که حتما اگر سلامت کامل روانی داشتم می دانستم که نود درصد نگرانی های من پوچ و بیهوده است.
اما انگار سلامت روانی ندارم که هنوز نگرانم. هنوز استرس دارم با کوچکترین تلنگری دلشوره امانم نمی دهد.
بعد می گویم فولاد هم که بود آب می شد خب تقصیر من نیست.
تقصیر من نیست که دختری که در میشیگان به دست همسرش کشته شده آخرین سوغات مالزی بود برای من. که هنوز هم همراه من است چون هنوز تکلیف دادگاه همسرش روشن نشده.
تقصیر من نیست وقتی زنی که می خواست بچه چهارمش را پیش فروش کند اولین سوغات نروژ است برای من چون هنوز دخترکش متولد نشده و زن با هپاتیت دست و پنجه نرم می کند جایی برای ماندن ندارد فردای تولد دخترک.
تقصیر من نیست وقتی زنی برای حفظ آبروی خودش شروع می کند به انکار مجرم بودن شوهرش. که از فقر حالا مجرم شناخته می شود.
تقصیر من نیست وقتی شهریار هنوز هم در دست دزدان دریایی سومالی اسیر است.
تقصیر من نیست که آدمیزاد شدم نه سنگ، نه فولاد ...
تقصیر من نیست که به شغلم عشق می ورزم حتی اگر این عشق ورزیدن زیادی دست مالی شده باشد.
تقصیر من نیست که انگار وجدانم تنها وقتی آسوده می خوابد که می توانم بنویسم از سرطان تا زندگی آدمهای در رنج تا روژان دختری که برای خرج اعتیادش کلیه اش را فروخت...
حالا دیگر روزنامه نگاری برای من آن جاه طلبی های قبل را ندارد. دیگر از نمایش اسم خودم ذوق نمی کنم. دیگر آن لذت ناب دیده شدن از بین رفته حالا فقط شبیه معتادی هستم که استخوان هایش درد می گیرد از نرسیدن جنس خوب. از ننوشتن غم باد می گیرم از نوشتن های الکی و آبکی مثل جنس های تقلبی خمار می مانم.
حالا دیگر نه پولش را می خواهم نه اعتبارش را فقط خودآزاریش انگار بخشی از وجود من شده. این جنون غریب این در دنیا نبودن خاصی که دارم این غرق شدن اینکه دیگران حرف می زنند من نمی شنوم اینکه داستانهایم هم مثل گزارش هایم انگار از جهان دیگری دیکته می شود پر از رنج و دلهره اینها هیچ کدام تقصیر من نیست.
اینکه مخاطب من فقط افسوس می خورد و آه می کشد این تقصیر من نیست.
اینکه مطمئن هستم دنیا عوض نمی شود و من این وسط تنها برای آرام کردن خودم می نویسم این هم تقصیر من نیست.
نه تنها تقصیر من که کلا تقصیر هیچ کس نیست.

هیچ نظری موجود نیست: