۱۳۹۲ اسفند ۱۴, چهارشنبه

با خودم حرف می زنم

یه وقتهایی هم می نویسی و فقط امیدواری که کسی نخونه مثل اینی که الان می خوام بنویسم.
از روزنامه نگار بودن خوشحال نیستم. اون روزنامه نگاری که من دوست دارم و همیشه تو رویای من بوده با اینی که الان هستم خیلی فرق داره. دوست دارم ساعت ها یا حتی ماه ها برای یه گزارش وقت صرف کنم ساپورت بشم و حمایت داشته باشم برای تحقیق و برای نوشتنش... ولی الان همه چی یه مسابقه است. یه مسابقه برای سیر کردن شکم. هر کی بیشتر بنویسه چون بیشتر پول می گیره حالا همه تو سر و کله خودمون می زنیم که بیشتر بنویسیم. کی می خونه؟ برای کی جالبه ؟ سالی چند بار می شه گزارشی نوشت که مردم بخونن و درباره اش حرف بزنن؟ اگر قرار باشه فقط این مدلی بنویسی بقیه سال رو باید چیکاره باشی؟
روزنامه نگاری برای من و شاید خیلی های دیگه مثل سیگاره اونم سیگاری که دیگه دوست نداری بکشی ولی نمی تونی نکشی چون معتادش شدی..
احساس پوچی می کنم ...
خالی بودن ...
واقع بین بودن خوبه اما عاقبتش هم همین نا امید شدنه خوش خیال بودن عاقبتش اینکه فکر می کنی مزخرفاتی که نوشتی حتما دنیا رو تغییر میده ...
من آدم واقع بینی هستم
و نا امید
و پوچ از بس هیچ کاری نکردم ...
بی خیال بهتره برم بخوابم اصولا هر وقت زیاد فکر می کنم یا زیاد به خودم فشار میارم خوابم می گیره ...

هیچ نظری موجود نیست: