۱۳۹۳ شهریور ۱۶, یکشنبه

فرصت های مهاجرت برای من

اول:
اولین مقاله من در یک روزنامه نروژی منتشر شد و با استقبال خوبی هم مواجه شد. اصلا فکر نمی کردم برای نروژی ها دونستن درباره ایران انقدر جالب باشه، انقدر جالب بود که حالا قراره هر هفته در این روزنامه بنویسم. از من خواستن تا نه تنها درباره ایران که درباره خاورمیانه و حتی جنوب شرق آسیا با توجه به تجربه چند سال زندگی در اون منطقه بنویسم.  
از همه جذابتر و امیدوار کننده تر این بود که مطلبم بدون هیچ تغییری منتشر شد. حتی سردبیر گفت با این مقاله خوبی که داشتی هیچ توصیه ای هم برات ندارم به نظرم همه چیز عالی بود. 
همه اینها در شرایطی اتفاق می افته که برای کار در رسانه های فارسی زبان خارج از ایران پوستم کنده شد. تغییرات عجیب و غریب و گاه اشتباهی که بعضی ها به اسم سردبیر و ... تو مطالبم می دادن بعضی وقتها تا مرض سکته من رو می برد و جالب اینجا بود که هر اعتراضی مصادف بود با درافشانی درباره رسانه های خارجی.
یکی از خوبی های مهاجرتم این می تونه باشه که فرصت خودآزمایی در عرصه های بین المللی برای آدم فراهم می شه. تلاش و کوشش به نتیجه می رسه و آدم از تلاش کردن دلسرد و خسته نمی شه ... 
حالا پروژه هایی هست که در حال پیگیریش هستم  اتفاقاتی که تو ایران هم رخ می داد اما اغلب به بن بست می خورد. به نا امیدی ختم می شد و دلسردی، من آدم رابطه داری نبودم من دختر خاله و پسر خاله کسی نبودم بی تعارف و با عرض پوزش خیلی از بچه های شهرستانی که حتی سواد درست حسابی هم نداشتن به لطف پدر و عموی مدیر عامل و مشاور وزیرشون شب اولی که وارد تهران می شدن  راه صد ساله رو طی می کردن و آدمهایی مثل من همیشه در حال سگ دو زدن و ته ته اش هم نرسیدن بودن. 
دوم : 
مهاجرت کردن یا نکردن یه تصمیم کاملا شخصی است چیزهایی که برای کسی بده برای شما ممکنه خوب باشه و کاملا برعکس اما یه چیزی رو به جرات می تونم بگم مهاجرت کردن تنهایی واقعا دل و جرات می خواد و تحمل بسیار زیاد تنهایی و سختی، خیلی باید قوی باشی تا بتونی تنهایی مهاجرت کنی و دوام بیاری، مهاجرت با بچه های نوجوان هم یکی از سخت ترین کارهای عالمه چون بچه ای که در اوج بلوغ  و فشارهای روحیه باید خودش رو با محیط تازه هم وفق بده یعنی پوستی که شما ازش می کنید اون بلوغ ازش نمی کنه. 
 
سوم بی ربط به مهاجرت 
با رفتن از فیس بوک کم کم دارم دچار آرامش ذهنی می شم. دیگه نقدها و نظرها و جوها جلوی چشمم نیست و من انگار در جهان بی هیاهو و آروم خودم حالا وقت دارم که به کارهام سر و سامان بدم. خب باید اعتراف کنم بدی هایی هم داره که مهمترین اونها از دست رفتن ارتباط مستقیم با تمام بچه های رسانه های فارسی است که در مواردی مثل خبرهای اورژانسی و فوری که زیادم به دستم می رسه و التماس دعا پیش میاد واقعا دست و بالم بسته می شه. فعالان در مقابل اونهام دارم مقاومت می کنم از ایمیل کمک می گیرم یا دوستان واسطه. 
یکی از بدی های فیس بوک این حس خود مهم پنداری بود حالا که از بیرون نگاهش می کنم می بینم حس عجیب خود سلیبریتی پنداری رو در کاربرانش به شدت بر می انگیزه. 
روزهای بی فیس بوک سری به رسانه ها می زنی تیتر خبرها رو می خونی و هر کدوم برات جذاب بود باز می کنی می خونی و تمام. اما روزهای فیس بوکی صد بار یه خبر شئر می شه، دویست بار نقد می شه، سیصد تا استاتوس درباره اش نوشته می شه، چهارصد هزار بار نقدهای مربوط به خبر نقد می شه و احتمالا چند میلیون جک و مزه پرانی درباره خبر منتشر می شه و تهش تا شب خواب خبر رو نبینی تمام نمی شه. 
یکی از محاسن فیس بوک نبودن هم اینکه نمی فهمی کی یبوست شده، کی اسهال، کی دل پیچه داره، کی باد تو دلش جمع شده چون این دسته از کاربرا گزارش کاملی از وضعیت مزاجی شون در فیس بوک می نویسن که واقعا خوندن و دیدن اش باعث عذاب الهی است. 
واقعا چرا باید بخشی از وقت یه آدم صرف خوندن جزئیات زندگی بقیه بشه؟ 


هیچ نظری موجود نیست: