۱۳۹۳ شهریور ۲۰, پنجشنبه

از هر دری سخنی

اول اینکه : 
این که به عنوان یک ایرانی مهاجر مدام دلت می خواد فیلم و موسیقی ایرانی گوش بدی طبیعی به نظر می رسه چون خب به هر حال از صبح تا شب با یه زبان دیگه کار و زندگی می کنی و دلت می خواد تو ایام بی کاری یا استراحت بشینی و فیلم ایرانی تماشا کنی یا موسیقی ایرانی گوش بدی. اما تهش چی می شه ؟ سینمای ایران گند می زنه به حال و احوالت یعنی در حدی که اگر بشینی جلوی دیوار سفید تخمه بخوری بیشتر سرگرم می شی کمتر حرص می خوری.
واقعا این روزها هر فیلمی رو تماشا می کنم دچار حالت عصب می شم. همه هم این روزها ترجیح میدن ته فیلم رو باز بزارن که بلکم یه کپی از جدایی نادر و سیمین بشه اسکار بگیرن حالا سوسک طلایی هم نمی گیرن انقدر فیلماشون مزخرفه تازه رفتیم پول هم دادیم تا سایت مثلا آی ام وی باکس رو داشته باشیم فیلم دیدن ما حروم نشه .... هر چند معتقد بودم تا زمانی که تو ایران همین کارگردانهای در پیت که میرن 1500 تومن می دن سی دی فیلم های روز هالیود رو می بینن از روش یه کپی ناشیانه می گیرن، فیلم مجانی دیدن ما ایرانی های خارج نشین خیلی هم حلاله
 ما برای دیدن نسخه اورجینال همون فیلم 1500 تومنی ها کلی پول سینما می دیم. 
خلاصه که نصف سینمای ایران رو باید گل گرفت همون رخشان بنی اعتماد بمونه و اصغر فرهادی و چهار تا کارگردان درست حسابی دیگه بقیه شون رو باید بذارن سر چهار راه سی دی 1500 تومنی بفروشن. 

دوم اینکه : 
یکی از خوشحالی های بزرگ من اینجا اینکه نه نود می بینیم نه بازی های باشگاه های ایران رو به صورت مستقیم می تونیم ببینیم و گرنه با همسر فوتبال دوستی که من دارم بدبخت شده بودم و احتمالا باید در بحث های مربوط به علی دایی و قرارداد میلیاردی و اشک های تمساحش هم حضور موثر می داشتم. والله به خدا ... 

سوم اینکه : 
زبان آموزی این روزها برام علاوه بر اینکه یک دغدغه بسیار بزرگ شده یه سرگرمی حسابی هم هست با وجود چیزهای عجیب و غریبی که تو گرامر زبان نروژی هست کلی دارم از یاد گرفتنش لذت می برم اما واقعا و خارج از هر گونه شوخ طبعی باید بگم آلن ایر یا به قول خودش تو اکانت اینستاگرام آلن سخنگو یکی از الگوهای اصلی من در یادگیری زبان نروژی است. انقدر که پشتکار و شوق و ذوق داره واقعا هر بار نا امید می شم یا کم میارم به خودم می گم نگاه کن با چه عشق و پشتکاری دست از یاد گرفتن بر نمی داره... البته یه وقتهایی هم درکش می کنم اون وقتهایی که یه ضرب المثل یاد گرفته و الکی یه جایی استفاده می کنه کاملا بی ربط. منم همین طوریم یه کلمه جالب که یاد می گیرم عین این بی جنبه ها به زور یه جایی استفاده اش می کنم انقدر استفاده اش می کنم تا یه کلمه یا جمله با حال دیگه یاد بگیرم. خلاصه که الگوی زن مسلمان شده الان مرد اجنبی، خدایا توبه ... 
 
چهارم اینکه :
الکی الکی هشت ماه شد که از آمدن من به نروژ گذشت. هر چقدر سه سال زندگی در مالزی عین سی سال گذشت و یه طوری بود که انگار همه عمرم مالزی بودم اما اینجا زمان مثل باد می گذره اصلا هم کش نمی یاد. روزهای اول اومدنم حالم افتضاح بود. به شدت استخوان درد گرفته بودم و از درد وحشتناک کمرم و پام نمی تونستم تکون بخورم بدنم به شدت دچار افت ویتامین دی شده بود و ویتامین دی جایگزین هم هیچ کمکی نمی کرد. سردردهای کشنده طولانی هم یکی دیگه از مشکلاتی بود که در ماه های اول سراغم اومده بود. خلاصه که با ورودم به نروژ کوهی از درد شده بودم و تا چهار ماه هم حتی دکتری نداشتم که پیشش برم دکترم که پیدا شد از پیدا نشدنش بهتر بود. 
علاوه بر درد جسمی به شدت از نظر روحی هم حالم بد بود. یه کوردینیتور رو اعصاب روانی قسمت من شده بود که جز نا امید کردن من و انرژی منفی دادن کار دیگه ای ازش بر نمی یومد.
از طرفی با پیگیری سه پرونده خبری که یکی مرگ ساناز  در میشیگان بود که از مالزی همراه من بود دیگری سوختن سامر دانشجوی جورجیا تک و بعد هم ناپدید شدن پرواز مالزی و دو جوان ایرانی. مدام گفت و گو با خانواده ها و کسانی که اونها رو می شناختن گوش دادن به گریه ها و ناله های نزدیکانشون اون هم در شرایط عجیب اون روزهای اول ورود.
از طرفی با هر بار بستن چشمام کابوس مالزی و اتفاقات بدش به سراغم می یومد.
البته بگذریم از آدمهای  که اون روزها شیرین کاریهایی کردن که مپرس که ایشالله نیتشون خیر بوده.
خلاصه که بلاخره از آتش گذشتیم و ماه های بعد آروم و بی سر و صدا گذشت. با کلی کار و پروژه که شاید به خاطر اون سه سال سکون مالزی باشه که انقدر به کار کردن و نوشتن و تلاش کردن علاقمند شدم و گرنه هر کس من رو می شناسه می دونه در تنبلی زبان زد خاص و عامم، اما فعلان برای جبران اون سه سال لعنتی باید کار کنم حتی اگر با شروع فصل سرما دردهای استخوانی قلقلکم بدن ...


هیچ نظری موجود نیست: