۱۳۹۳ بهمن ۹, پنجشنبه

جهت ثبت حال ما در تاریخ وبلاگ عزیزمان



روتان و داستان های کوتاه

بازنویسی و ادیت روتان همون اولین داستان بلند اینجانب کند پیش می ره، خب اینجای کار دیگه کار دل نیست تکنیک و تاکتیک پاش می یاد وسط و دیگه نمی شه دست بزنی زیر چونت و ادیت کنی و بازنویسی. مدام مجبورم به کتابهای مرجع رجوع کنم سرچ کنم و در حین نوشتن بخونم و بخونم. نقدهایی که دیوید لاج نوشته خیلی کمکم می کنه مدام بهش رجوع می کنم و تحلیل هاش رو با داستان خودم مقایسه می کنم. خب روتان اولین داستان بلنده بنده است که تا تهش رو نوشتم شیوه کار با داستان کوتاه خیلی فرق داره و البته خیلی هم لذت بخش گزارش می شود.
از وضعیت داستان های کوتاه و حال مترجم تا ماه آینده بی خبرم نمی دونم الان داستان های کوتاه نفس مترجم رو گرفته یا برعکس مترجم زده نفس داستان های کوتاه رو گرفته. 

فیس بوک 

والله بالله ناظر خاموش بودنم اعصاب می خواد....
چند ماهی فقط ناظر خاموش فیس بوک بودم، اولش ادای آدم شیک ها رو در آوردم و فکر کردم چه جالب این همه تکثر عقیده و نظر بخصوص وقتی نظری نداری و نظری نمی دی همه نظرها قابل تحمل تره. اما فقط تفاوت سلیقه و نظر که نیست، تا دلت بخواد دروغ و ریاکاری، خود بزرگ بینی یقه گیری، تیکه پرونی و لیچارگویی هم هست، یعنی کار به جایی می رسه که همون یه بار در روز هم دیگه در اون دیونه خونه رو باز نمی کنم... 

نروژ و زبان نروژی 

 خیلی اتفاقی یه روز دیدم که بدون استفاده از یک کلمه انگلیسی  دارم با دوست و آشنا نروژی حرف می زنم. می شه اینطوری هم نوشت، یک روز صبح که از خواب بیدار شدم دیدم دارم نروژی حرف می زنم.
بلاخره هر روز صبح ساعت هشت نشستن سر کلاس زبان نروژی کار خودش رو کرد.وقتی فیدبک های دوستان رو می گیرم بیشتر خوشحال می شم. وقتی بهم می گن چقدر خوب تلفظ می کنی و درست حرف می زنی. اینا رو فقط جهت ثبت در تاریخ نوشتم تا بهش نگاه کنم و بگم دیدی شد. پس بقیه اش هم می شه...
اما بگم از زندگی نروژی، یکی از محاسن زندگی در نروژ این تغییر سریع آب و هواست البته در منطقه ای که من هستم یعنی غرب و کنار اقیانوس سرعت تغییر بالاتر از جاهای دیگه است تا من جبران سه سال زندگی بدون تغییر در مالزی رو کرده باشم. 
حالا یک سال و چند هفته است که از ورودم به نروژ می گذره و همین اندازه از دور بودنم از کوالالامپور. 
اعتراف می کنم دلم برای شهر کی ال گاهی تنگ می شه اما همچین که به استرس های روزمره اونجا فکر می کنم کاملا دلتنگی ام مرتفع شده به زندگی عادی بر می گردم.
تو نروژ همه چی سر جای خودشه هیچ اشکالی تو سیستم اداره کشور نمی بینی، هیچی با چیز دیگه قاطی نمی شه، آرامش مهمترین چیزیه که تو نروژ به وفور دیده می شه. اینجا اشتباه کردن جنایت به حساب نمی یاد می شه هر اشتباهی رو تصحیح کرد بدون جنجال. سیستم تشویقی در بخش آموزش هر طفل گریزپای روی به مکتب می بره و کلا انگار اینجا همه حقیقت رو دیدن که از جنگ هفتاد و دو ملت خبری نیست.

خلاصه که 
خلاصه که خدا رو شکر که حال همه ما خوب است فقط کاش کمی شبانه روز طولانی تر بود که هم آدم به همه کارهاش می رسید هم از وقت استراحتش برای انجام کاری صرف نمی شد :) یعنی من همه اش نگران کم شدن ساعت های استراحتم هستم و گرنه کیه که ندونه من در انجام کارهای مهم یه خونسردی نروژی طوری دارم؟ 
از ماه آینده دور دوم سفرهای ما آغاز می شه و من نگرانم تو این سفرها وقت کافی برای سیاحت پیدا نکنم خدا شاهده اگر یه کم حتی برای اجرای برنامه و داستان خوندن و مصاحبه و ... استرس داشته باشم بلاخره ما از سرزمین ملاها اومدیم تو حرف زدن و منبر رفتن عمرن کم بیاریم تا الان که چهار باری اشک نروژی ها رو در آوردم ایشالله خدا توفیق بده منبرهای بدی هم با موفقیت به سرانجام برسن ، من الله توفیق 

هیچ نظری موجود نیست: