از شاعر پروانه ها بی خبرم ...
۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۱, دوشنبه
عادت نوشتن
این روزها هیچ کس وبلاگ نمی خونه اما اهمیتی هم نداره من همیشه عادت داشتم به نوشتن حتی یک بار سه تا کارتون بزرگ سررسید پر از نوشته خودم رو آتیش زدم. مدتها هم وبلاگ نوشتم و بعد اسیر دست فیس بوک شدم جایی که جمله های یک خطی و لایک های مصلحتی تنها کاریه که آدما می کنن. دیگه شعور وبلاگ نویسی و حتی دفترخاطره نویسی هم در فیس بوک نیست همین عادت نوشتن از نوجوانی من رو به سمت نویسندگی و روزنامه نگاری پیش برد. حالا که تنبلی برای نوشتن به من غلبه کرده دارم فکر می کنم چه اهمیتی داره که وبلاگ ها رو کسی دیگه نمی خونه مهم اینکه من بنویسم تا عادت نوشتن برگرده. اگر توی دفتر خاطره و سررسید نمی نویسم برای اینکه بتونم حفظشون کنم حالا این سر دنیا زندگی می کنم و نتونستم سررسید هایی که از سوزانده شدن در امان بودند رو با خودم بیارم. اما وبلاگ رو همه جا می شه برد.
اینا رو برای خودم می نویسم، مثل اینکه برای خودت توی یه سررسید بنویسی و بزاری روی میز ناهارخوری تا هر کس دوست داشت بخونه ، اما مردم سرگرم خوردن خوراکی های خوش مزه روی میز هستند و کسی به سررسید من نگاه هم نمی کنه.
اینا رو برای خودم می نویسم، مثل اینکه برای خودت توی یه سررسید بنویسی و بزاری روی میز ناهارخوری تا هر کس دوست داشت بخونه ، اما مردم سرگرم خوردن خوراکی های خوش مزه روی میز هستند و کسی به سررسید من نگاه هم نمی کنه.
۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۰, یکشنبه
شبی عالی برای سفر به چین
هنوز به سایمون فکر می کنم که شبی زمستانی برای همیشه از ناپدید شد. سایمون فقط شش سال داشت سایمون واقعی نبود پسرکی که از مدرسه اینترنشال منطقه مونت کیارا ربوده شده چی او هم داستان بود؟
پسرکی که سه روز بعد از تمام شدن «شبی عالی برای سفر به چین» ربوده شد. سه روز بعد از ناامیدی من برای پیدا شدن سایمون در انتهای قصه.
پسرکی که سه روز بعد از تمام شدن «شبی عالی برای سفر به چین» ربوده شد. سه روز بعد از ناامیدی من برای پیدا شدن سایمون در انتهای قصه.
۱۳۹۱ اردیبهشت ۸, جمعه
دروغگوها
دروغ گوها دختران ظریف و ریزه میزه ای هستند که گاهی هم چاق اند. گاهی بدون آرایش حتا زیبا هستند و گاه بی آرایش بسیار زشت گاه این دروغ گو ها مردان لاغر مردنی هستند که سوتغذیه دارند و حتا بسیاری چاق و تپلی هستند. دروغ گوها نه شاخ دارند نه دم. دروغ گوها عقده دارند. عقده حقارت. هر وقت دروغ بگویم حتمن چیزی در من کم شده.
اما بعضی ها مرض دارند مثل یکی از دوستان من که هر روز یک دروغ تازه می بافد هر روز یک داستان دارد البته مرض او هم با عقده هایش هم خوان است.
دوست من هم دروغ می گوید. خیلی زیاد دروغ می گوید.
از این همه دروغ عقم می گیرد.
من از دوستم متنفرم.
من عاشق مردی شدم که راست می گفت.
من از دختر دروغ گویی که دوستم بود متنفرم
راست
دروغ
راست
دروغ
راستی را عشق است
دروغ را نفرت
آدم ها یک روز از دروغ گو ها خسته می شوند. آدم ها یک روز گند می زنند به ریخت دوست من اما این آدمها همیشه مردی را که من عاشقش شدم دوست دارند.
شاید یک روز همه دنیا پر از راستی و درستی شد روزی که مردم عقده ندارند. مرض هم ندارند.
شاید
اما بعضی ها مرض دارند مثل یکی از دوستان من که هر روز یک دروغ تازه می بافد هر روز یک داستان دارد البته مرض او هم با عقده هایش هم خوان است.
دوست من هم دروغ می گوید. خیلی زیاد دروغ می گوید.
از این همه دروغ عقم می گیرد.
من از دوستم متنفرم.
من عاشق مردی شدم که راست می گفت.
من از دختر دروغ گویی که دوستم بود متنفرم
راست
دروغ
راست
دروغ
راستی را عشق است
دروغ را نفرت
آدم ها یک روز از دروغ گو ها خسته می شوند. آدم ها یک روز گند می زنند به ریخت دوست من اما این آدمها همیشه مردی را که من عاشقش شدم دوست دارند.
شاید یک روز همه دنیا پر از راستی و درستی شد روزی که مردم عقده ندارند. مرض هم ندارند.
شاید
۱۳۹۱ اردیبهشت ۲, شنبه
همین جوری
چه جالب من باز هم اینجام وبلاگی که در پی مسدود شدن وبلاگ بلاگفا راه اندازی شده بود اما مدتها بود خاک می خورد حتی پسورد مدیریتش هم از یادم رفته بود.
حالا اینجام، روی خط استوا شهر سرسبز کوالالامپور و اینجا در بلاگ اسپات وبلاگ دو سال پیش ...
حالا اینجام، روی خط استوا شهر سرسبز کوالالامپور و اینجا در بلاگ اسپات وبلاگ دو سال پیش ...
اشتراک در:
پستها (Atom)