حالا من بگم وسایلم پا داره مگه کسی باور می کنه؟
وقتی من گفتم اشیا از آنچه شما می پندارید با شعورتر هستند کسی باور کرد؟
مگه وقتی من گفتم زبان چهار چنار ایستاده در حیاط خانه مان را خوب می فهمیدم کسی باور کرد؟ مردم یه روزی به گرد بودن زمین خندیدن حالا هم بزار به من و وسایلم بخندن...
حالا برای اینکه بهتون ثابت کنم وسایل من هم پا دارن هم شعور عرض می کنم خدمتتون که کارت آی اف جی یا همون کارت خبرنگاری من برگشت. آخرین هویت رسانه ای من. خودش برگشت با تاکسی، برگشتش 50 رینگت هم برام آب خورد که فدای سرش. ولی فکرش رو بکنید رفته گوشه خیابون دست تکون داده و به تاکسی آدرس داده و اومده خونه به همین راحتی و باور ناپذیری ...
همین طوری که داشت می یومد توی اتاق و میرفت سرجاش داشتم فکر می کردم نکنه همه وسایلم با هم من رو پیدا کنن؟ انوقت من با یه کوه پاک کن و مداد و پرگار چه خاکی تو سرم بریزم؟
الان فهمیدم با این یکی بهتر از بقیه رفتار کردم آخه اونای دیگه فقط رفتن ولی برنگشتن. شاید اگر همه اون پاک کن ها هم به موقع بر می گشتن این همه دفتر زندگیم خط خطی نشده بود... یا حتی اون دفتر تلفن هایی که تو تحریریه گم کردم اگر بر می گشتن من مجبور نبودم جلوی چشم مردم به دفترشون تجاوز کنم.
کاش با دفتر تلفنم بهتر رفتار می کردم، دوستانه تر تا وقتی بردنش یه گوشه و بهش تجاوز کردن نگران آبروش نشه و برگرده خونه، نه اینکه بره یه گوشه خودش رو سر به نیست کنه که چی؟ که مردم چی می گن؟
اگر اون برگشته بود من زورگیر ناموس مردم نمی شدم. اگر پاک کن ها برگشته بودن من یه دفتر خط خطی زیر بغلم نبود. حتی اگر پرگارها بر می گشتن دایره هام بیضی نمی شد، می فهمی چی می گم؟ ای بابا بی خیال گذشته حالا این که برگشته و یه شب هم از خونه بیرون مونده رو دریاب اصلا معلوم نیست دیشب رو کجا بوده و کجا خوابیده، شاید دلش شکسته یا بهش دست درازی شده باید برم سراغش ازش دلجویی کنم باید بفهمه بهترین کار همین بود که کرده... همین که برگشته ...
وقتی من گفتم اشیا از آنچه شما می پندارید با شعورتر هستند کسی باور کرد؟
مگه وقتی من گفتم زبان چهار چنار ایستاده در حیاط خانه مان را خوب می فهمیدم کسی باور کرد؟ مردم یه روزی به گرد بودن زمین خندیدن حالا هم بزار به من و وسایلم بخندن...
حالا برای اینکه بهتون ثابت کنم وسایل من هم پا دارن هم شعور عرض می کنم خدمتتون که کارت آی اف جی یا همون کارت خبرنگاری من برگشت. آخرین هویت رسانه ای من. خودش برگشت با تاکسی، برگشتش 50 رینگت هم برام آب خورد که فدای سرش. ولی فکرش رو بکنید رفته گوشه خیابون دست تکون داده و به تاکسی آدرس داده و اومده خونه به همین راحتی و باور ناپذیری ...
همین طوری که داشت می یومد توی اتاق و میرفت سرجاش داشتم فکر می کردم نکنه همه وسایلم با هم من رو پیدا کنن؟ انوقت من با یه کوه پاک کن و مداد و پرگار چه خاکی تو سرم بریزم؟
الان فهمیدم با این یکی بهتر از بقیه رفتار کردم آخه اونای دیگه فقط رفتن ولی برنگشتن. شاید اگر همه اون پاک کن ها هم به موقع بر می گشتن این همه دفتر زندگیم خط خطی نشده بود... یا حتی اون دفتر تلفن هایی که تو تحریریه گم کردم اگر بر می گشتن من مجبور نبودم جلوی چشم مردم به دفترشون تجاوز کنم.
کاش با دفتر تلفنم بهتر رفتار می کردم، دوستانه تر تا وقتی بردنش یه گوشه و بهش تجاوز کردن نگران آبروش نشه و برگرده خونه، نه اینکه بره یه گوشه خودش رو سر به نیست کنه که چی؟ که مردم چی می گن؟
اگر اون برگشته بود من زورگیر ناموس مردم نمی شدم. اگر پاک کن ها برگشته بودن من یه دفتر خط خطی زیر بغلم نبود. حتی اگر پرگارها بر می گشتن دایره هام بیضی نمی شد، می فهمی چی می گم؟ ای بابا بی خیال گذشته حالا این که برگشته و یه شب هم از خونه بیرون مونده رو دریاب اصلا معلوم نیست دیشب رو کجا بوده و کجا خوابیده، شاید دلش شکسته یا بهش دست درازی شده باید برم سراغش ازش دلجویی کنم باید بفهمه بهترین کار همین بود که کرده... همین که برگشته ...
۱ نظر:
خیلی باحال بود
ارسال یک نظر