بخش دیگری از همان داستان ناتمام قبلی ...
اول بشقاب ها رو کف مالی می کنم، بعد لیوان ها، شستن قاشق ها و چنگال ها از همه بدتر ِ نه نه بدترم هست، شستن قابلمه ها، آخه دو نفر آدم برای خوردن یه شام چقدر ظرف کثیف می کنن؟
همه ظرفا رو آب می کشم و می ذارم تو آب چکون، روی ظرفشویی رو دستمال می کشم، آب کتری جوش اومده یه پیمانه چای سیاه می ریزم توی قوری و آب کتری رو می ریزم توش می ذارم دم بکشه، روی کابیت ها رو دستمال می کشم.
از توی اتاق داد می زنه : ول کن بابا بیا
« بزار چایی بریزم میام.»
تخمه هندوانه ها رو می ریزم توی کاسه، دو تا بشقاب از توی کابینت بر می دارم می زارم توی سینی، کاسه تخمه را هم می ذارم توی همون سینی، چایی تازه دم را می ریزم توی لیوان های بلوری دسته دار و میام توی حال تا با هم فیلم ببینیم هر شب فیلم می بینیم.
سرش را گذاشته روی پاهام، دختره توی فیلم معتاده، می خواد ترک کنه عربده می کشه.
زانوهام خیس می شه. داره گریه می کنه.
حتما یاد روزهای ترک علیرضا افتاده. سی بار ترک کرد. سی بار از نو شروع کرد. هر بار هم ترک می کرد مست و پاتیل از خانه رفقا نیمه های شب بر می گشت و مادر بدبختش رو خون به جیگر می کرد.
حالا هم که تو کمپه و همه چی افتاده گردن امیرعلی، ولی منصفانه نبود که بابا به خاطر اعتیاد علیرضا با ازدواج من و امیرعلی این همه سال مخالفت کرد.
بابا می گفت امیرعلی پدر خانواده است. تو هم پدرت در میاد.
راستم گفت پدرم در اومد همه این دو سال. بیچاره امیرعلی که اشکاش بند نمیاد حتی سرش رو بلند نمی کنه مبادا من ببینم.
شاید اگر زودتر ازدواج کرده بودیم می تونستیم بچه دار هم بشیم. آخه دیگه سن و سال ما وقت بچه دار شدن نیست.
حالا دو سال ِ هر شب چایی می خوریم و فیلم تماشا می کنیم.
دو سال ِ امیرعلی به هر بهانه ای روی زانوهای من اشک می ریزه . دو سال زانوهام خیس ِ
اول بشقاب ها رو کف مالی می کنم، بعد لیوان ها، شستن قاشق ها و چنگال ها از همه بدتر ِ نه نه بدترم هست، شستن قابلمه ها، آخه دو نفر آدم برای خوردن یه شام چقدر ظرف کثیف می کنن؟
همه ظرفا رو آب می کشم و می ذارم تو آب چکون، روی ظرفشویی رو دستمال می کشم، آب کتری جوش اومده یه پیمانه چای سیاه می ریزم توی قوری و آب کتری رو می ریزم توش می ذارم دم بکشه، روی کابیت ها رو دستمال می کشم.
از توی اتاق داد می زنه : ول کن بابا بیا
« بزار چایی بریزم میام.»
تخمه هندوانه ها رو می ریزم توی کاسه، دو تا بشقاب از توی کابینت بر می دارم می زارم توی سینی، کاسه تخمه را هم می ذارم توی همون سینی، چایی تازه دم را می ریزم توی لیوان های بلوری دسته دار و میام توی حال تا با هم فیلم ببینیم هر شب فیلم می بینیم.
سرش را گذاشته روی پاهام، دختره توی فیلم معتاده، می خواد ترک کنه عربده می کشه.
زانوهام خیس می شه. داره گریه می کنه.
حتما یاد روزهای ترک علیرضا افتاده. سی بار ترک کرد. سی بار از نو شروع کرد. هر بار هم ترک می کرد مست و پاتیل از خانه رفقا نیمه های شب بر می گشت و مادر بدبختش رو خون به جیگر می کرد.
حالا هم که تو کمپه و همه چی افتاده گردن امیرعلی، ولی منصفانه نبود که بابا به خاطر اعتیاد علیرضا با ازدواج من و امیرعلی این همه سال مخالفت کرد.
بابا می گفت امیرعلی پدر خانواده است. تو هم پدرت در میاد.
راستم گفت پدرم در اومد همه این دو سال. بیچاره امیرعلی که اشکاش بند نمیاد حتی سرش رو بلند نمی کنه مبادا من ببینم.
شاید اگر زودتر ازدواج کرده بودیم می تونستیم بچه دار هم بشیم. آخه دیگه سن و سال ما وقت بچه دار شدن نیست.
حالا دو سال ِ هر شب چایی می خوریم و فیلم تماشا می کنیم.
دو سال ِ امیرعلی به هر بهانه ای روی زانوهای من اشک می ریزه . دو سال زانوهام خیس ِ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر