۱۳۹۲ شهریور ۲۰, چهارشنبه

این داستان هنوز نامی ندارد

بخشی از یک داستان نا تمام ...

خیارها را با پوست رنده می کنم با دانه درشت رنده، یک مشت گردوی چرخ کرده میریزم روی خیارها نمک و فلفل و چند مدل سبزی خشک شده هم روش می ریزم و لب به لب کاسه را پر می کنم از ماست و هم می زنم. می گذارم توی یخچال تا خنک شود
 ژامبون ها را لوله می کنم یک خلال دندان از وسطش رد می کنم و می چینم توی دیس، خیارشورها را برش می زنم و لا به لای ژامبون ها می چینم، سوسیس هایی را که نصف کردم سرخ می کنم توی هر سوسیس یک خلال دندان فرو می برم و می چینم توی یک دیس دیگر لا به لای سوسیس ها را هم با خیارشو و چیپس پر می کنم. 
بقیه چیپس ها را می ریزم توی یک کاسه بزرگ، لیوان ها را می چینم توی سینی، خودش، پسر خاله اش که با باباش دعواش شده و دیگه خونه نمیره، علیرضا اون رفیقش که تازه اعتیادش رو ترک کرده و باز باهاش رفیق شدن، محمد اون یکی رفیقش که همیشه انقدر می خوره که دیگه جلوی چشماش رو نمی بینه، پوریا اون یکی رفیقش که تازه عاشق یه خانم دکتر شده و مطمئنه این عاشقی عاقبت نداره آخه خانم دکتر کجا فوق دیپلم برق از دانشگاه علمی کاربردی کجا؟ نمی دونم کس دیگه ای هم میاد یا نه دو تا لیوان اضافه می ذارم تو سینی، عادت دارم به مهمونای اضافه، یه نگاهی به مرغ هایی که با پیاز، سیر، گوجه فرنگی و فلفل دلمه ای آروم و بی صدا دارن توی فر برشته می شن می اندازم. 
عرق مریم خانم زن ارمنی ساکن مجیدیه را از توی کیسه سیاه زیر ظرفشویی بیرون می کشم از توی دبه پلاستیکی می ریزم توی جام بلوری. 
خوراکی ها را روی میز می چینم که صدای دوش قطع می شه، از جا یخی، یخ ها رو بیرون می کشم که بلاخره رضایت میده تا از جلوی آینه کنار بیاد. می گه :« دستت درد نکنه بقیه اش رو خودم انجام میدم.»
سه روز در هفته همین بساط ِ، یک شب هم خانه پدریش همین بساط بر پاست، یک شب هم در خانه مادر من هیچ بساطی بر پا نیست. جمعه ها هم همین بساط به اسم کوهنوردی در دل طبیعت برپاست.
صدای قهقه مردا از توی حال بلند شده. توی اتاق خواب دراز کشیدم و به سقف خیره شدم. می گه اُملی که نمیایی با ما بشینی و حال کنی، می گم به پسرا بگو دوست دختراشون رو با خودشون بیارن زن که ندارن شکر خدا.
می گه خب دختر و پسر مگه داره همه با هم رفیقیم. اینا رو می گفت البته، خیلی وقته نمی گه، خیلی وقته براش مهم نیست من الان کجام.
قبل از خوردن عرق مریم خانم قول داد که این جمعه دیگه بساط کوه تعطیل بشه و دو تایی بریم سینما.
هر چند عرق مریم خانم معجزه می کنه، معجزه فراموشی ... 
دو سال ِ هر روز هر شب هر هفته هر ماه همین بساط برپاست.


هیچ نظری موجود نیست: