چه فراخی مردانه ایی در سینه تو پیچید
و گرم کرد
کُنده هام را
شعله کشیدم پس از آن همه سرکشی
ایستادم در تصرف تو
مرا به شکارگاه ببر
شرارت زنانگی ام را
در برجستگی بازوهات لمس می کنم
تو بی امان می تازی
من چشم بسته
نفس بریده تسلیم می شوم
مرا به شکارگاه ببر
پاییز 1386
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر