با شلوغی این روزها به خاطر شروع ترم جدید درسی و جا به جایی محل کار و جشنوراه فیلم در شهر که ما رو روزی سه تا چهار فیلم مهمان می کنه شاید با فاصله بیشتر بنویسم اما نوشتن همچنان ادامه خواهد داشت ...
امروز فقط می خوام از خوبی های مهاجرت بنویسم:
اولین اتفاقا خوب مهاجرت برقراری ارتباط با مردمی از سراسر جهان خواهد بود چون ما به عنوان مهاجر احتمالا اولین جایی که میریم کلاس زبانه و اونجام پر از مهاجر، کسایی که برای کار اومدن، پناهنده ها، دانشجوهای آینده و کسایی که ازدواج کردن و خلاصه کسایی که مثل ما پا به کشور میزبان گذاشتن.
البته تنها کلاس زبان نیست که می شه با ملیت های تازه ارتباط برقرار کرد به هر حال وارد هر کشوری که بشیم کلی آدم تازه می بینیم از ملیت های مختلف فقط کافیه مدتی در مالزی زندگی کنید تا بی شک با هندی تبارها- چینی تبارها- اندونزیایی ها - تایلندی ها- کره ای ها و ... آشنا بشید ( منظور من از آشنایی دوستی و رفاقت نیست )
هر کدوم از این آشنایی ها یه درس تازه و یک تجربه تازه است.
من در مالزی در محله کره ای ها زندگی کردم. صاحب خونه چینی داشتم همکلاسی کره ای، چینی، سوری، روسی و ... داشتم و معلم سنگاپوری، انگلیسی، هندی و ...
کلاس زبان نروژی ما هم یک کلاس کاملا اینترنشناله به جز من و همسرم از ایران و یک خانم افغانی که ترم جدید وارد کلاس ما شده هیچ فارسی زبان دیگری نیست. یک پسر عرب زبان اهل اریتره هم هم کلاسی ما است. سه دختر فلیپینی، یه دختر تایلندی، یه دوست و همکلاسی اسپانیایی، یه همکلاسی و همسایه آمریکایی، خانمی از رومانی، دو تا دختر و یه آقا از لهستان، یه دختر برزیلی، یه خواهر و برادر اهل لیتوانی یه خانم اهل اوکراین و یه دختری که چند روزه اومده و بغل دست ما می شینه از آلمان اما از همه جالبتر این بود که فهمیدم یکی از همکلاسی های ما اهل اورومچی است. همون جایی که ایغورهای مسلمان با هان های چینی درگیر شدن و150 نفر هم این وسط کشته شدن.
حالا فکرش رو بکنید ما هر روز کلی برای تقویت زبان با هم گپ می زنیم، درباره کشورهامون صحبت می کنیم تو زنگ های تفریح با هم بیشتر دوست می شیم و با بعضی ها بیرون از کلاس قرار و مدار می ذاریم غذاهای مختلف رو تست می کنیم و با آداب و رسوم همدیگه آشنا می شیم.
واقعا این یکی از طلایی ترین فرصت هاییه که هرگز تا قبل از مهاجرت به دست نمی یاد. پیش فرض های ما نسبت به ملیت های مختلف با این معاشرت ها تغییر می کنه. حساسیت من حداقل نسبت به بعضی از رفتارهای بد ایرانی کم و کم تر شده چون مطمئن شدم می شه اهل هر جایی بود و بد رفتار کرد می شه مالزیایی بود و کلاهبردار یا ایرانی و کلاهبردار پس این خصوصیت ها و رفتارها ربطی به ملیت ما نداره و جمع زدن این که ایرانی ها اینطور ایرانی ها اون طور درست نیست همه جا پر از آدمهای خوب و بده. خلاصه که دنیای آدم هی بزرگ و بزرگ تر می شه و محدودیت های ذهن کمتر و کمتر.
شاید دنیا رو نبینی ولی در معاشرت با مردم کشورهای مختلف راحت دنیا دیده می شی و خیلی چیزها یاد می گیری.
برای آدمی مثل من که از ماجراجویی لذت می بره واقعا همین یک دلیل هم می تونه برای مهاجرت کردن کفایت کنه اما همین تنها از خوبی های مهاجرت نیست...
دومین خوبی مهاجرت مستقل شدن به معنی واقعی کلمه است.
ما هیچ وقت تا صد سالگی هم در ایران آدمهای مستقلی نخواهیم بود. در فرهنگ ما وابستگی نقش مهمی بازی می کنه در فرهنگ ما اینکه شما نوه دار هم بشی برای پدر و مادرت هنوز بچه ای کلی هم افتخار آمیزه فرهنگ ما فرهنگ آدمهای مستقل نیست و آدمها هر چقدر هم که فکر کنن مستقل هستن باز هم در اشتباه به سر می برن.
اما مهاجرت این فرصت رو به ما می ده که روی پاهای خودمون بیایستیم، یعنی هیچ پای دیگه ای نیست که بشه روش ایستاد. از ساده ترین مشکلات تا سخت ترین مشکلات رو شما باید بتونی حل کنی. شاید با خانواده تماس بگیری گاهی درخواست کمک کنی ولی در نهایت این تو هستی که باید مشکل رو حل کنی تو هستی که به قوانین کشور میزبان وارد شدی. تو هستی که می دونی چطوری می شه یه مشکل رو تو کشور میزبان حل کرد نه اونا...
یه مثال ساده می زنم از یه مشکل کوچیک شبی در کوالالامپور بعد از کار به خونه برگشتیم و فهمیدیم که کلیدمون رو گم کردیم. ما هیچ کس رو نداشتیم که بهش زنگ بزنیم. جایی رو نداشتیم که اون موقع شب بریم. هیچ کلید سازی هم باز نبود که برای ما کلید تازه بسازه. ما چاره ای نداشتیم جز اینکه اون شب توی یه هتل بخوابیم. این اتفاق هیچ وقت برای آدمی که توی ایران زندگی می کنه نمی افته.
در هنگام بیماری، درهنگام گرفتاری در هنگام سهل انگاری این شما هستی که باید مشکل رو حل کنی. شاید اولش کمی سخت باشه اما کم کم تبدیل به یه عادت می شه بعد از چند سال چشم باز می کنی و می بینی چقدر بزرگ شدی چقدر عاقل شدی چقدر مستقل شدی و استخون ترکوندی...
در نهایت دو اتفاق خوب مهاجرت برای من هم افتاد اول از همه با دنیای بزرگی از روابط اجتماعی روبرو شدم و دوست و آشناهایی از سراسر جهان پیدا کردم و در نهایت آدم مستقلی شدم. منی که از شدت تنبلی و وابستگی هرگز در ایران یک فیش بانکی پر نکرده بودم و همیشه اینجور کارها رو گردن این و اون می انداختم حالا مجبورم همه کارام رو خودم انجام بدم. حالا احساس می کنم بزرگ شدم و پاهام قوی شدن. هم خودم بزرگ شدم هم روابط اجتماعی ام با آدمهای مختلف چه در روابط کاری و چه در مدرسه زبان نروژی باعث شده دنیام بزرگتر بشه ...
پس اگر به این دو تا تجربه احتیاج داشتید حتما حتما مهاجرت کنید ...
امروز فقط می خوام از خوبی های مهاجرت بنویسم:
اولین اتفاقا خوب مهاجرت برقراری ارتباط با مردمی از سراسر جهان خواهد بود چون ما به عنوان مهاجر احتمالا اولین جایی که میریم کلاس زبانه و اونجام پر از مهاجر، کسایی که برای کار اومدن، پناهنده ها، دانشجوهای آینده و کسایی که ازدواج کردن و خلاصه کسایی که مثل ما پا به کشور میزبان گذاشتن.
البته تنها کلاس زبان نیست که می شه با ملیت های تازه ارتباط برقرار کرد به هر حال وارد هر کشوری که بشیم کلی آدم تازه می بینیم از ملیت های مختلف فقط کافیه مدتی در مالزی زندگی کنید تا بی شک با هندی تبارها- چینی تبارها- اندونزیایی ها - تایلندی ها- کره ای ها و ... آشنا بشید ( منظور من از آشنایی دوستی و رفاقت نیست )
هر کدوم از این آشنایی ها یه درس تازه و یک تجربه تازه است.
من در مالزی در محله کره ای ها زندگی کردم. صاحب خونه چینی داشتم همکلاسی کره ای، چینی، سوری، روسی و ... داشتم و معلم سنگاپوری، انگلیسی، هندی و ...
کلاس زبان نروژی ما هم یک کلاس کاملا اینترنشناله به جز من و همسرم از ایران و یک خانم افغانی که ترم جدید وارد کلاس ما شده هیچ فارسی زبان دیگری نیست. یک پسر عرب زبان اهل اریتره هم هم کلاسی ما است. سه دختر فلیپینی، یه دختر تایلندی، یه دوست و همکلاسی اسپانیایی، یه همکلاسی و همسایه آمریکایی، خانمی از رومانی، دو تا دختر و یه آقا از لهستان، یه دختر برزیلی، یه خواهر و برادر اهل لیتوانی یه خانم اهل اوکراین و یه دختری که چند روزه اومده و بغل دست ما می شینه از آلمان اما از همه جالبتر این بود که فهمیدم یکی از همکلاسی های ما اهل اورومچی است. همون جایی که ایغورهای مسلمان با هان های چینی درگیر شدن و150 نفر هم این وسط کشته شدن.
حالا فکرش رو بکنید ما هر روز کلی برای تقویت زبان با هم گپ می زنیم، درباره کشورهامون صحبت می کنیم تو زنگ های تفریح با هم بیشتر دوست می شیم و با بعضی ها بیرون از کلاس قرار و مدار می ذاریم غذاهای مختلف رو تست می کنیم و با آداب و رسوم همدیگه آشنا می شیم.
واقعا این یکی از طلایی ترین فرصت هاییه که هرگز تا قبل از مهاجرت به دست نمی یاد. پیش فرض های ما نسبت به ملیت های مختلف با این معاشرت ها تغییر می کنه. حساسیت من حداقل نسبت به بعضی از رفتارهای بد ایرانی کم و کم تر شده چون مطمئن شدم می شه اهل هر جایی بود و بد رفتار کرد می شه مالزیایی بود و کلاهبردار یا ایرانی و کلاهبردار پس این خصوصیت ها و رفتارها ربطی به ملیت ما نداره و جمع زدن این که ایرانی ها اینطور ایرانی ها اون طور درست نیست همه جا پر از آدمهای خوب و بده. خلاصه که دنیای آدم هی بزرگ و بزرگ تر می شه و محدودیت های ذهن کمتر و کمتر.
شاید دنیا رو نبینی ولی در معاشرت با مردم کشورهای مختلف راحت دنیا دیده می شی و خیلی چیزها یاد می گیری.
برای آدمی مثل من که از ماجراجویی لذت می بره واقعا همین یک دلیل هم می تونه برای مهاجرت کردن کفایت کنه اما همین تنها از خوبی های مهاجرت نیست...
دومین خوبی مهاجرت مستقل شدن به معنی واقعی کلمه است.
ما هیچ وقت تا صد سالگی هم در ایران آدمهای مستقلی نخواهیم بود. در فرهنگ ما وابستگی نقش مهمی بازی می کنه در فرهنگ ما اینکه شما نوه دار هم بشی برای پدر و مادرت هنوز بچه ای کلی هم افتخار آمیزه فرهنگ ما فرهنگ آدمهای مستقل نیست و آدمها هر چقدر هم که فکر کنن مستقل هستن باز هم در اشتباه به سر می برن.
اما مهاجرت این فرصت رو به ما می ده که روی پاهای خودمون بیایستیم، یعنی هیچ پای دیگه ای نیست که بشه روش ایستاد. از ساده ترین مشکلات تا سخت ترین مشکلات رو شما باید بتونی حل کنی. شاید با خانواده تماس بگیری گاهی درخواست کمک کنی ولی در نهایت این تو هستی که باید مشکل رو حل کنی تو هستی که به قوانین کشور میزبان وارد شدی. تو هستی که می دونی چطوری می شه یه مشکل رو تو کشور میزبان حل کرد نه اونا...
یه مثال ساده می زنم از یه مشکل کوچیک شبی در کوالالامپور بعد از کار به خونه برگشتیم و فهمیدیم که کلیدمون رو گم کردیم. ما هیچ کس رو نداشتیم که بهش زنگ بزنیم. جایی رو نداشتیم که اون موقع شب بریم. هیچ کلید سازی هم باز نبود که برای ما کلید تازه بسازه. ما چاره ای نداشتیم جز اینکه اون شب توی یه هتل بخوابیم. این اتفاق هیچ وقت برای آدمی که توی ایران زندگی می کنه نمی افته.
در هنگام بیماری، درهنگام گرفتاری در هنگام سهل انگاری این شما هستی که باید مشکل رو حل کنی. شاید اولش کمی سخت باشه اما کم کم تبدیل به یه عادت می شه بعد از چند سال چشم باز می کنی و می بینی چقدر بزرگ شدی چقدر عاقل شدی چقدر مستقل شدی و استخون ترکوندی...
در نهایت دو اتفاق خوب مهاجرت برای من هم افتاد اول از همه با دنیای بزرگی از روابط اجتماعی روبرو شدم و دوست و آشناهایی از سراسر جهان پیدا کردم و در نهایت آدم مستقلی شدم. منی که از شدت تنبلی و وابستگی هرگز در ایران یک فیش بانکی پر نکرده بودم و همیشه اینجور کارها رو گردن این و اون می انداختم حالا مجبورم همه کارام رو خودم انجام بدم. حالا احساس می کنم بزرگ شدم و پاهام قوی شدن. هم خودم بزرگ شدم هم روابط اجتماعی ام با آدمهای مختلف چه در روابط کاری و چه در مدرسه زبان نروژی باعث شده دنیام بزرگتر بشه ...
پس اگر به این دو تا تجربه احتیاج داشتید حتما حتما مهاجرت کنید ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر