۱۳۹۳ مهر ۱۲, شنبه

این روزها ...

این روزها. این روزهای بی حوصله روزهای عزاداری فامیل برای مرگ عزیزی در ایران دقیقا روزهاییه که تنهایی توی صورتت می خوره زیادی کسل بودم زیادی بی انرژی شده بودم. مدام با خودم فکر می کردم روزی که بلاخره شاید ما برگردیم چند نفر از آدمهای فامیل باقی موندن که خاطرات بچگی ما رو با خودشون دارن؟ چند تا آدم تازه به فامیل اضافه شده که من اصلا نمی شناسمشون؟
اینم از عواقب مهاجرت «دلتنگی اجتناب ناپذیر» ...
یک جور فرسودگی ناشی از تنهایی و دوری یک جور فرسودگی ناشی از تلاش مدام برای سازگاری با محیط ... و هر بار با خودت رو در رو می شی فرار می کنی از خودت تا دلتنگی هات رو به یادت نیاره ....
نگرانم یه روزی از تحمل این همه دلتنگی دل سنگ بشیم و خلاص.
2.
این روزها اتفاقات خوب هم افتاد قرار بود یه پروژه ای رو با گروهی دوست نروژی شروع کنیم که بنا به دلایلی که از همه مهمتر نفهمیدن حرف همدیگه بود نیمه کار رها شد... اما به جاش یه اتفاق خوب افتاد همون کار رو با گروهی از نویسنده های کشورهای مختلف از مکزیک تا سوریه و ... داریم پیش می بریم انگار زبون همدیگرو داریم بهتر می فهمیم همین که همه مون سالها زیر سایه سانسور زندگی کردیم و اینکه تعریف همه ما از آزادی شبیه به همه ... با گروه قبلی تعریف ما اصلا از آزادی شبیه به هم نبود اصلا درک درستی اون آدمها نداشتن از فشار و سانسور و ...
3.
سفری در پیش است که امیدوارم به خیر و خوشی سپری بشه سفر دو روز کار در سوئیس دو روز استراحت در آلمان تا خدا چی بخواد یه جایی یه جوری باید سرت رو گرم کنی که یادت نیاد چقدر دلتنگی... یه جایی یه جوری باید سرت رو گرم کنی تا حس مفید بودن داشته باشی شاید کمی دلت آروم بشه ...
4.
مجبور شدم برگردم فیس بوک برای گرفتن خبری موثق درباره اعدام ریحانه جباری... اول درباره فیس بوک بگم واقعیت اینجاست که روم نشد دوباره دی اکتیو کنم و گرنه فضا همون فضای گندی که بود روحیه من همون روحیه مزخرف شکننده ای که بود ... خیلی باید زور بزنی تا در دام خود مهم پنداری گیر نکنی تا بتونی لال بمونی روم نشد دی اکتیو کنم چون احساس کردم یه جور بی احترامی به دوستان ام می شه بیایی و بری که چی مثلا ؟ هی بری هی بیایی به خاطر همین اونجا باز موند ولی خب برای پیشگیری از اعتیاد دوباره فقط وقتی لب تاپ دارم به فیس بوک دسترسی دارم روی گوشی ام اپلیکیشنش رو بازم نصب نکردم و البته لب تاپ رو هم دیگه خونه نمی یارم... همه جوره دارم زور می زنم تا خودم رو از فضای مجازی بیرون بکشم حتی این روزها اینستاگرام و بقیه جاها رو هم سر نمی زنم.
امیدوارم موفق بشم در راه کنترل زندگی مجازی و ایجاد تعادل بین زندگی مجازی و واقعی... به هر حال در فضای مجازی تو یک برش از زندگیت رو به نمایش می ذاری این همه واقعیت نیست چه برخورد من با بقیه بر اساس همون یه برش از زندگی است و البته قضاوت و پیش داری هام چه بقیه در مورد من با همون یه برش از زندگی قضاوت می کنن. این حس رقابتی که فضای مجازی ایجاد می کنه رو دوست ندارم رقابت برای انجام کارای مهم برای اثبات من آدم مهم یا قشنگ یا پولدار یا هپی یا حتی غمگینی هستم و بدتر از اون جو ... جو یکی از خاصیت های فضای مجازیه جوی که درباره ریحانه جباری هم به وجود اومد و من رو هم تحت تاثیر قرار داد چرا درباره این همه اعدامی هر روزه این همه حساسیت شکل نگرفت؟ من با اعدام به این شکل قرون وسطایی موافق نیستم اما معتقدم مجازات جایگزین درست درمونی هم نیست که یه خانواده با بخشش خیالش راحت باشه که این مجازات در مورد قاتل اتفاق می افته همه چی زیادی سیاه و سفیده یا سیاه و اعدام یا سفید و آزادی که اصلا منصفانه نیست من هم در دام این جو بودم تا کمی فاصله گرفتم و واقع بینانه تر نگاه کردم ریحانه قتل انجام داده این قتل نمی تونه صد در صد دفاع مشروع باشه چون ریحانه اعلام کرده که در قفل نبود و مقتول داشت نماز می خوند پس ریحانه می تونست فرار کنه ... اعدام حق ریحانه نیست واقعا نیست چون در نوزده سالگی در اوج نپختگی و خامی دست به اشتباهی زده که حالا خودش و خانواده اش رو به این روز انداخته ولی فشاری که روی خانواده مقتول بوده و هست هم تو همین جوها نادیده گرفته شده این فضای مجازی این احساسات انی و لحظه ای مجازی این جوها و ضد جوها خسته کننده است مثل سم میره تو خون آدم و بیرونم نمی ره به این راحتی ...

هیچ نظری موجود نیست: