هیچ خبری از زمان نهایی دادگاه و حکم نهایی هنوز به خانواده ساناز اعلام نشده است. حالا دیگر مسئولان پرونده هم به سختی تماس های آنها را پاسخ می دهند.
تنها درخواست پدر ساناز که گفت و گو با گیرنده های اعضای بدن ساناز بود اجابت نشد. تنها گواهینامه رانندگی ساناز توسط مقامات پلیس برای خانواده وی ارسال شد.
از گزارش اول من درباره ماجرای قتل ساناز نظامی :
«نیمههای شب هشتم دسامبر ۲۰۱۳ پلیس محلی میشیگان با تماس زنی روبهرو میشود که با صدای سست وبیحالش تقاضای کمک میکرده است.
افسران کلانتری بخش هاتون در «دالربی» میشیگان راهی محل سکونت زن جوان شدند. در زمان ورود، افسران ساناز را درحالی یافتند که مقداری خون در اطراف دهانش جمع شده بود و تقریبا بیهوش بود. به گفتۀ شوهرش، او موی ساناز را گرفته وسرش را چندین بار به زمین کوبیده بود. ساناز به سیستم درمانی پورتِج منتقل شد که درآن جا عکسبرداری، خونریزیِ زیر پوستۀ مغزی درسمت راست را نشان داد. موقیعت وی همچنان وخیمترشد و او را فوری به بیمارستان عمومی “مارکت” منتقل کردند. در بیمارستان عمومی مارکت، ساناز را زیر دستگاه تنفسی قرار دادند و کمی پس از بستری شدن، از نظرمغزی مرده اعلام شد. این تشخیص در ساعت ۱۳ و ۱۰ دقیقه روز ۹ دسامبر ۲۰۱۳ (۱۸ آذر ۱۳۹۲) اعلام شد. دو روز بعد ساناز را از دستگاه تنفس جدا کردند.»
این هم گزارش دوم من : چند روایت از زندگی ساناز نظامی در گفت و گو با پدر ساناز که پیش تر در ایران وایر منتشر شده بود:
«چه شعر قشنگی.» این کامنتی است که «ساناز نظامی» در تاریخ ۲۲ دسامبر ۲۰۱۱ زیر شعری نوشت که «نیما نصیری» در فیسبوک خود به اشتراگ گذاشته بود. آن زمان ساناز ساکن ایران بود و نیما ساکن ایالات متحده آمریکا. اما فیسبوک عاملی شد برای سرآغاز یک رابطه عاشقانه ولی اسرارآمیز و ناگوار.
نیما همانشب پاسخ داد:«ممنونم! باهاش رپ هم میشه خوند.»
ساناز:«یعنی همین شعر رو میتونی به شکل رپ هم بخونی؟»
حالا دو سال بعد از این جملههای ساده، نیما این هفته در دادگاهی حاضرشد تا به اتهام قتل ساناز که چند ماه پیش به قصد زندگی مشترک با او به میشیگان رفته بود، پاسخگوی پرسشی باشد که ذهن خیلیها را به خودش مشغول کرده است:«چه بلایی بر سر ساناز آوردی؟»
این بار اما پاسخ نیما سکوت و نگاههای خیره است.
دادگاه محلی پرونده نیما را به دادگاه عالی ارجاع داده است. چهارماه تا یک سال زمان برای روشن شدن حکم قطعی نیما نصیری نیاز است و هنوز روشن نیست سکوت نیما تا کی ادامه خواهد داشت. هرچند خونسردی و آرامش ظاهری او در دادگاه، همه حاضران را شگفت زده کرده است.
وکیل تسخیری نیما نیز درباره وضعیت پرونده سکوت کرد. اعضای خانواده او از زمان حادثه تا امروزهیچ تماسی با وی برقرار نکردهاند و حتی تلاشی هم برای استخدام وکیلی خصوصی از خود نشان ندادهاند. اعضای خانواده نیما به پلیس گفتهاند که هیچ رابطهای با او ندارند.
اما باگذشت چند روز، حالا ابعاد دیگری از ماجرا روشن شده است که مهمترین آنها، کتک خوردن ساناز در سوم شهریور ماه، در آنکارای ترکیه درهتل محل اقامتشان است.
پدر 56 ساله ساناز نظامی حالا درباره آن روز به «ایران وایر» توضیح میدهد:« درهتل بودیم. اتاق آنها نزدیک اتاق من بود. صدای داد و فریادشان بلند شد. نیما ساناز را کتک زده بود. صورتش زخمی بود. به پلیس رفتیم و گزارش دادیم. نیما به دست و پای ما افتاد و بازهم عذرخواهی کرد. فکر میکردم خب همه چیز تمام شده است. برایم هیچ مهم نبود که اینها عقد کردهاند. مهم بود که حالا حتما سانازفهمیده است که چرا ما با این ازدواج مخالفیم. اما ساناز گفت میخواهد بازهم به او فرصت بدهد.»
از پدر ساناز درباره ادعای یکی از دوستان دانشگاهی ساناز میپرسم که درتماس با «ایران وایر»، گفته بود آن قدرخانواده سانازمخالف رفتن دوباره او بودند که ساناز بدون خداحافظی از ایران رفت با یک کیف دستی. آقای نظامی اما این ادعا را تکذیب میکند و میگوید: «بی خبر نرفت اما واقعا مخالف بودم. تا لحظه آخر گفتم نرو، این پسر به درد تو نمیخورد. حتی وقتی آمریکا بود از سفارت کانادا ایمیلی دریافت کرده بود که با ویزای او برای تحصیل در اوتاوا موافقت شده است. برایش 5هزار دلار پول فرستادم و گفتم بیا بروکانادا. به حرفم گوش نکرد.»
پدرساناز در مدت یک سال و نیم گذشته شاهد مرگ دوعضو خانوادهاش بوده است؛ سال گذشته مادر ساناز که لیسانس روانشناسی داشت و برای ادامه تحصیل اقدام کرده بود، در چهارراه ولیعصر از ماشین آقای نظامی پیاده میشود، با یک موتورسیکلت تصادف میکند و در دم جان میسپارد.
آقای نظامی میگوید:« جلوی چشم خودم همسرم فوت کرد. شوک وحشتناکی بود. نزدیک دفاعیه ساناز از پایان نامه فوق لیسانسش بود. ساناز بازهم توانست ازعهده دفاع بربیایید. اما نمیدانم چطور شد که عاشق این پسر شد. ساناز از مالزی پذیرش گرفته بود و برای دانشگاهی در لندن هم اقدام کرده و پذیرفته شده بود. دانشگاه اوتاوا هم او را پذیرفته بود و حتی برای تحصیل در دانشگاه صنعتی میشیگان هیچ نیازی نداشت با این پسرازدواج کند. من مخالفتی با رفتنش نداشتم. بارها گفتم خودت برو. خوابگاه هست، این همه دانشجوی تنها خارج از ایران زندگی میکنند ولی نمیدانم واقعا ساناز چرا با خودش و ما این کار را کرد.»
دوستان ساناز میگویند او رابطه صمیمی با خانواده داشته است. یکی از آنها تعریف میکند:«ساناز دختر محدودی نبود، همه جور امکانات و آزادی داشت. دختر مستقل و باهوشی بود. او قبل از همه ما از پایان نامهاش دفاع کرد. رتبههای دانشگاهی و معدلهای او میتواند ثابت کند که او واقعا یک دانشجوی عالی بود. اما رویای رفتن از ایران و تحصیل دردانشگاههای خارجی لحظهای او را رها نمیکرد.»
دوست دیگرسانازهم این موضوع را تایید میکند و میگوید:«علاقه عجیبی به ارتباط برقرار کردن با غیر ایرانیها داشت و دوست داشت با آنها حرف بزند. فکر میکنم ازهمین جا هم ضربه خورد.»
پدرساناز که وضعیت روحی مناسبی ندارد، یک سال ونیم حادثه تلخ و دردناک پی در پی، حالا او را مجبور کرده تا با قرص آرامبخش و قرص قلب کمی آرام بگیرد. درباره نیما میگوید:« از همان فرودگاه که دیدمش خوشم نیامد. نه تحصیلات عالیه، نه شغل درست و حسابی، نه حتی ظاهری که فکر کنم دخترم به آن دل بسته شود. فقط من نبودم، خواهر ساناز و حتی داماد ما بارها گفتند که این پسر به درد تو نمیخورد. بعد از کتک خوردن سانازهم مطمئن شدم که ازنظراخلاقی هم این پسر مسالهدار است. هیچ برایم مهم نبود که دیگرعقد کردهاند، فقط کاش سانازهمان جا به حرف من گوش میکرد.»
اما خانواده نیما به پدر ساناز تاکید کردهاند که او از هر لحاظ پسر سلامت و قابل تاییدی است. درهنگام نوشتن این گزارش، خانواده نیما برای گفتوگو و واکنش به حرفهای پدر ساناز در دسترس نبودند.
آقای نظامی در این باره میگوید:«من فکر میکنم اصلا این خانواده میخواستند نیما را از سرخودشان بازکنند. من بارها پرسیدم مواد مخدر، مشروب، اعتیاد به چیز خاصی ندارد؟ پرسیدم سلامت روحی و اخلاقی دارد؟ آنها هم تایید کردند که بله دارد و پسر بسیار آرامی است. حالا این پسر آرام و تایید میکند که سردخترم را به زمین کوبیده و موجب مرگ وی شده است.»
وی از ساناز میگوید:«دختر آرامی بود، اصلا سرکشی نداشت. باور نمیکنید یک بار نشد به من حرفی بزند که من برنجم. هیچ نمیتوانم بفهمم چرا ساناز آن قدر بیقرار نیما شده بود؟ من نمیتوانستم جلوی او را بگیرم. بدون خداحافظی با من نرفت. نه، من این را تکذیب میکنم اما مثلا چه کاری از من ساخته بود وقتی ساناز آن قدر بیقرار نیما بود؟ اوهم ویزای رفتن داشت و هم من راضی بودم تنها برود ولی انگار مسخ نیما شده بود.»
وی از ساناز میگوید:«دختر آرامی بود، اصلا سرکشی نداشت. باور نمیکنید یک بار نشد به من حرفی بزند که من برنجم. هیچ نمیتوانم بفهمم چرا ساناز آن قدر بیقرار نیما شده بود؟ من نمیتوانستم جلوی او را بگیرم. بدون خداحافظی با من نرفت. نه، من این را تکذیب میکنم اما مثلا چه کاری از من ساخته بود وقتی ساناز آن قدر بیقرار نیما بود؟ اوهم ویزای رفتن داشت و هم من راضی بودم تنها برود ولی انگار مسخ نیما شده بود.»
یکی از همکلاسیهای ساناز در دوره فوق لیسانس میگوید: «ساناز واقعا دختر باهوشی بود اما راحت به آدمها اعتماد میکرد. خیلی ساده بود و البته بلند پرواز. عاشق تحصیل در دانشگاههای خارج از کشور بود و همه فکر و ذکرش همین بود. در ظاهردختر مذهبی نبود اما مرتب قرآن میخواند و رفتنش دلیل آزادی خواهی بیشتر یا محدودیت در ایران نبود. رویایش برای رفتن به خارج، فقط تحصیل در دانشگاههای معتبرجهانی بود.»
پدرسانازهم درباره روحیه مذهبی ساناز توضیح میدهد که او علاقه زیادی به قرآن داشته و در تلاش برای ترجمه قرآن به زبان اسپانیایی بوده است. میگوید:«مرتب کتاب جلوی ساناز بود. باور کنید از دوره ابتدایی هم دختر باهوشی بود. حتی میتوانست درکلاس اول، چند کلاس بالاتر شرکت کند که به توصیه یکی از معلمهایش، این کار را نکردیم و فقط یک سال جهشی خواند. درمواقع استراحت هم قرآن، انگلیسی وعربی میخواند. اهل خانه و خانواده بود. همه اینها باعث میشود تا از خودم مدام بپرسم چرا؟ من بعد از حادثه ترکیه به هر دری زدم تا او از فکر نیما بیرون بیایید. بارها به او گفتم این پسر تو را به کشتن میدهد. نمیدانم این چه فکری بود که مدام در سرم میآمد ولی حس خیلی بدی داشتم. آخرین حرفم هم قبل از رفتن همین بود که با این پسر نرو.»
شواهد دیگری هم نشان میدهد رابطه ساناز و نیما رابطهای عجیب بوده است. ازکتک خوردن ساناز در ترکیه تا کتک خوردن او در میشیگان، شواهدی از شکنجه و آزار روحی در دسترس نیست. اما شواهدی مبنی بر رابطه آرام وجود دارد از جمله عکسهایی که ساناز برای خانوادهاش ارسال میکند، شعرعاشقانه نیما که روی صفحه فیسبوک ساناز ارسال شده است و کامنت محبت آمیزساناز برای نیما در28 نوامبر، چند روز پیش از حادثه. از سویی دیگر در تماس ساناز با پلیس، صدای نیما را هم میشود به وضوح شنید که در تایید آدرس، به ساناز در کمال خونسردی می گوید:« بله آدرس همین است.»
در نهایت نیما نصیری درهنگام ورود پلیس هیچ مقاومتی نمیکند و به گفته مسوولان پرونده، کوبیدن سرهمسرش به زمین را تایید کرده است.
در ذهن پدر داغدار ساناز پرسشهای زیادی وجود دارد؛ این که چه بلایی سر دخترش آمده؟ چرا حرف پدر را گوش نکرد و با نیما ازدواج کرد:« قصه ساناز را همان طور که هست روایت کنید. بگذارید حداقل دختران دیگر به راه اشتباه نروند. بدانند پدر و مادرها خیر و صلاح آنها را میخواهند. بدانند خارج از ایران حلوا خیرات نمیکنند. حتی اگر یک نفرهم از راه اشتباه بازگردد و به جای عشق کورکورانه، با منطق تصمیم بگیرد، فکر میکنم مرگ ساناز بیهوده نبوده است. ساناز ارزش زندگی کردن را داشت. میتوانست خیلی مفیدتر از اینها باشد اما کاش مرگش برای دیگران مفید باشد و کسی دیگر به روزگارما دچارنشود.»
پدر ساناز در نزدیکی سال جدید میلادی یک بسته پستی برای دخترش از ایران ارسال میکند اما بسته زمانی به میشیگان میرسد که ساناز دیگر زنده نیست تا آنها را دریافت کند. پدر ساناز از افسر پرونده خواسته بسته پستی را به پرسنل و پرستاران بیمارستان اهدا کند؛ همانهایی که حاضر شدند جلوی وبکم ازجانب او بوسهای بر پیشانی دخترش بزنند.