شبکه های اجتماعی از همه شاخص تر «فیس بوک» این روزها و شاید خیلی پیش تر حتی تبدیل شد به یک فضای بیمارگونه و روان پریش.
بسیاری از آدمها ( البته منظور از آدمها اینجا هم وطنان ایرانی است.) کمبودهای زندگی واقعی را در دنیای مجازی جستجو کردند. دوست، رفیق، مخاطب ...
اما امکانی که این شبکه ها از جمله فیس بوک در اختیار آدمها گذاشت اختیارات غریبی بود. آدمها پشت یک عکس، پشت یک «درباره خلاصه...» به خودنمایی و فرافکنی گرفتار شدند.
آدمهای بد سلیقه که حتی ساده ترین اصول شیک پوشی را نمی دانند اصرار عجیبی دارند خود را همه جا انسانی شیک پوش و با سلیقه معرفی کنند.
آدمهایی که هرگز دوست و رفقای جدی و شاخصی در زندگی نداشتند اصرار کردند خود را انسان هایی اجتماعی و پر رابطه نشان دهند.
اظهار نظرهای فیلسوفانه آدمهایی که حتی به عمر گهربار خود یک کتاب فلسفه هم نخوانده بودند.
خودنمایی، نیازمندی به تایید، نقد ناپذیری و دریدگی در هنگام نقد و تحمل نکردن نظر مخالف همه و همه فضا را تبدیل به بیمارستانی کرد که هر چه زودتر از آن نجات نیابی انگار غرق می شوی.
با خودم هی فکر می کنم آیا یک نویسنده و روزنامه نگار برای ادامه حیات حرفه ای خود به شبکه های اجتماعی وابسته و نیازمند است؟
شاید برای کار خبررسانی باید قاطعانه گفت: بله نیازمند است.
اما برای روایت گری چطور؟
داستایوفسکی، بولگاکف، جلال آل احمد، اصلا صادق هدایت یا بگذار بگویم هاینریش بل یا یوسا خانم اوریانای نازنین ما یا هر کس که شما بگویید آیا با عضویت در شبکه های اجتماعی کارشان را پیش بردند؟ با پریدن در آغوش مخاطب و لایک های مصلحتی و فیس بوکی به شهرت و ماندگاری رسیدند؟
تکلیف حریم خصوصی ما چه می شود؟ اصلا چرا مخاطب باید تا این حد رو در رو با ما زندگی کند؟ خب تکلیف تعارف های مرسوم ایرانی چه می شود؟ چند نفر حاضرند در چشمان ما زل بزنند و بگویند نوشته مزخرفی بود؟ که اگر نباشند این منتقدان بی رحم و جسور ما تبدیل به مزخرف نویسانی می شویم که فکر می کنیم با اینتر زدن بین کلمات شعر سروده ایم. یا با یادگیری تایپ فارسی نویسنده شدیم. اصلا هیچ نویسنده ای بدون منتقد بی رحم ماندگار نخواهد شد بدون زخم خوردن از نیش نقد. اما چه کسی در شبکه های اجتماعی و تا این حد رو در رو نیش می زند؟ اگر لایک زدند که زدند نزدند و نیش زدند حتما ما خودمان را جر خواهیم داد این است فلسفه فیس بوک ...
شاید گاهی هم بد نیست صادقانه با خودمان فکر کنیم چقدر شخصیت فیس بوکی ما شبیه شخصیت واقعی ما است؟ چقدر در زندگی واقعی ما آدمهای شیک پوش، روشنفکر، همه چی تمام، آدم حسابی، بدون گره ها و عقده های روحی هستیم؟ که چپ و راست در فیس بوک و سایر شبکه های اجتماعی برای عرض اندام و خودنمایی و گدایی تایید یا همان لایک حرفهای شیک و پیک می زنیم و ژست های تمام نشدنی می گیریم؟
وقتی که در زندگی واقعی آدمهای زیادی از معاشرت با ما فرار می کنند در دنیای مجازی بهتر است باقی بمانیم و هی پز های روشنفکری و اداهای شیک مان را منتشر کنیم اما اگر در دنیای واقعی هنوز هم جایی برای ما باقی مانده باید زودتر بازگردیم به زندگی واقعی و دل بکنیم از این زندگی مجازی که می رود روز به روز بیمارتر و روان پریش ترمان کند.
این مسابقه های بی پایان فیس بوکی برای نمایش من بهترم ها نفرت انگیز است.
این بیماری های فیس بوکی مخرب روح و روان ما است.
باید بازگردیم به خودمان بودن، به زندگی طبیعی.
به نشستن دور یک میز با خانواده بدون موبایل، بدون لب تاپ، باید با هم سریال ببینیم، فوتبال تماشا کنیم، گپ بزنیم و در اصل زندگی کنیم. چند در صد از ما تمام شب حتی یک بار هم به همسرش نگاه نکرده است از بس سرش شلوغ این فیس بوک لعنتی است؟
حال ما خوب نیست بیشتر از همه حال من، باید خودم را نجات بدهم شما هم به نجات خودتان بیشتر فکر کنید...
بسیاری از آدمها ( البته منظور از آدمها اینجا هم وطنان ایرانی است.) کمبودهای زندگی واقعی را در دنیای مجازی جستجو کردند. دوست، رفیق، مخاطب ...
اما امکانی که این شبکه ها از جمله فیس بوک در اختیار آدمها گذاشت اختیارات غریبی بود. آدمها پشت یک عکس، پشت یک «درباره خلاصه...» به خودنمایی و فرافکنی گرفتار شدند.
آدمهای بد سلیقه که حتی ساده ترین اصول شیک پوشی را نمی دانند اصرار عجیبی دارند خود را همه جا انسانی شیک پوش و با سلیقه معرفی کنند.
آدمهایی که هرگز دوست و رفقای جدی و شاخصی در زندگی نداشتند اصرار کردند خود را انسان هایی اجتماعی و پر رابطه نشان دهند.
اظهار نظرهای فیلسوفانه آدمهایی که حتی به عمر گهربار خود یک کتاب فلسفه هم نخوانده بودند.
خودنمایی، نیازمندی به تایید، نقد ناپذیری و دریدگی در هنگام نقد و تحمل نکردن نظر مخالف همه و همه فضا را تبدیل به بیمارستانی کرد که هر چه زودتر از آن نجات نیابی انگار غرق می شوی.
با خودم هی فکر می کنم آیا یک نویسنده و روزنامه نگار برای ادامه حیات حرفه ای خود به شبکه های اجتماعی وابسته و نیازمند است؟
شاید برای کار خبررسانی باید قاطعانه گفت: بله نیازمند است.
اما برای روایت گری چطور؟
داستایوفسکی، بولگاکف، جلال آل احمد، اصلا صادق هدایت یا بگذار بگویم هاینریش بل یا یوسا خانم اوریانای نازنین ما یا هر کس که شما بگویید آیا با عضویت در شبکه های اجتماعی کارشان را پیش بردند؟ با پریدن در آغوش مخاطب و لایک های مصلحتی و فیس بوکی به شهرت و ماندگاری رسیدند؟
تکلیف حریم خصوصی ما چه می شود؟ اصلا چرا مخاطب باید تا این حد رو در رو با ما زندگی کند؟ خب تکلیف تعارف های مرسوم ایرانی چه می شود؟ چند نفر حاضرند در چشمان ما زل بزنند و بگویند نوشته مزخرفی بود؟ که اگر نباشند این منتقدان بی رحم و جسور ما تبدیل به مزخرف نویسانی می شویم که فکر می کنیم با اینتر زدن بین کلمات شعر سروده ایم. یا با یادگیری تایپ فارسی نویسنده شدیم. اصلا هیچ نویسنده ای بدون منتقد بی رحم ماندگار نخواهد شد بدون زخم خوردن از نیش نقد. اما چه کسی در شبکه های اجتماعی و تا این حد رو در رو نیش می زند؟ اگر لایک زدند که زدند نزدند و نیش زدند حتما ما خودمان را جر خواهیم داد این است فلسفه فیس بوک ...
شاید گاهی هم بد نیست صادقانه با خودمان فکر کنیم چقدر شخصیت فیس بوکی ما شبیه شخصیت واقعی ما است؟ چقدر در زندگی واقعی ما آدمهای شیک پوش، روشنفکر، همه چی تمام، آدم حسابی، بدون گره ها و عقده های روحی هستیم؟ که چپ و راست در فیس بوک و سایر شبکه های اجتماعی برای عرض اندام و خودنمایی و گدایی تایید یا همان لایک حرفهای شیک و پیک می زنیم و ژست های تمام نشدنی می گیریم؟
وقتی که در زندگی واقعی آدمهای زیادی از معاشرت با ما فرار می کنند در دنیای مجازی بهتر است باقی بمانیم و هی پز های روشنفکری و اداهای شیک مان را منتشر کنیم اما اگر در دنیای واقعی هنوز هم جایی برای ما باقی مانده باید زودتر بازگردیم به زندگی واقعی و دل بکنیم از این زندگی مجازی که می رود روز به روز بیمارتر و روان پریش ترمان کند.
این مسابقه های بی پایان فیس بوکی برای نمایش من بهترم ها نفرت انگیز است.
این بیماری های فیس بوکی مخرب روح و روان ما است.
باید بازگردیم به خودمان بودن، به زندگی طبیعی.
به نشستن دور یک میز با خانواده بدون موبایل، بدون لب تاپ، باید با هم سریال ببینیم، فوتبال تماشا کنیم، گپ بزنیم و در اصل زندگی کنیم. چند در صد از ما تمام شب حتی یک بار هم به همسرش نگاه نکرده است از بس سرش شلوغ این فیس بوک لعنتی است؟
حال ما خوب نیست بیشتر از همه حال من، باید خودم را نجات بدهم شما هم به نجات خودتان بیشتر فکر کنید...